اصغر فرهادی و مخمصه راز و معما

۱- در داستان‌ها و فیلم‌های معمایی که جرم و جنایتی رخ داده، معمولا چهار سوال اصلی مطرح است: چه کسی گناهکار است؟ چگونه مرتکب جرم شده؟ انگیزه چه بوده؟ چرا قربانی انتخاب شده؟ سوال‌های دوم و سوم و چهارم پیگیری می‌شوند تا به جواب سوال اول برسیم. از ازل جادوی قصه‌های معماییِ مبتنی بر جرم […]

۱- در داستان‌ها و فیلم‌های معمایی که جرم و جنایتی رخ داده، معمولا چهار سوال اصلی مطرح است: چه کسی گناهکار است؟ چگونه مرتکب جرم شده؟ انگیزه چه بوده؟ چرا قربانی انتخاب شده؟ سوال‌های دوم و سوم و چهارم پیگیری می‌شوند تا به جواب سوال اول برسیم. از ازل جادوی قصه‌های معماییِ مبتنی بر جرم و جنایت بر افشای هویت قاتل یا مجرم استوار بوده. در حقیقت قلابی که قرن‌هاست مخاطبان را به دنبال معماها و کارآگاه‌ها می‌کشاند، همین است. خواننده یا تماشاگر به لحاظ روانی و ذهنی درگیر این موضوع می‌شود که بداند فعل نابهنجار از چه کسی سر زده و کارآگاه‌های مشهور ادبیات و سینما تفاوت‌شان با دیگران در این است که می‌توانند با دنبال کردن سرنخ‌ها و یافتن پاسخ برای آن سه سوال، به پاسخ اول و اصلی برسند.

اشکال و ایراد اساسی «همه می‌دانند» در عین پیچیدگی، ساده است و از دل همین فرمول می‌آید. اول این که اصغر فرهادی طوری داستان معمایی خود را پیش می‌برد که از جایی به بعد آن سوال اصلی اهمیت خود را از دست می‌دهد: هویت مجرم. انگیزه جرم به سرعت آشکار می‌شود: اخاذی به دنبال آدم‌ربایی. چگونگی جرم اهمیت چندانی نمی‌یابد: آدم‌رباها برق روستا را قطع می‌کنند و دختر نوجوان را در میانه مراسم عروسی می‌دزدند. فیلم روی تنها سوال باقی مانده تکیه می‌کند: چرا دختر نوجوان دزدیده شده است؟ پلیس بازنشسته در نیمه دوم فیلم به صراحت این سوال را از لائورا (پنه‌لوپه کروز) و الخاندرو (ریکارد دارین)، پدر و مادر دختر دزدیده شده می‌پرسد. کمی قبل‌تر لائورا برای پاکو (خاویر باردم) فاش کرده که پدر دختر نه الخاندرو که خود پاکو است و چرایی انتخاب دختر برای ربودن در همین راز نهفته است؛ رازی که همه می‌دانند جز پاکو! فرهادی فیلمی ۱۳۳ دقیقه‌ای ساخته که لایه زیرینش اگاهی جامعه‌ای کوچک از رازی‌ست که یکی از طرف‌های اصلی آن بی‌خبر است. ایراد اساسی این است که این راز ظاهراً بزرگ در اوایل فیلم قابل حدس است. از همان سکانس خلوت دختر لائورا با خواهرزاده پاکو در برج ساعت و البته خرده اطلاعاتی که درباره گذشته لائورا و پاکو منتقل می‌شود، تماشاگر کمی باهوش حدس می‌زند که نسبت دختر دزدیده شده با پاکو چیست. خیلی بعید است فرهادی که فیلمنامه نویس متبحری‌ست و سابقه‌اش نشان می‌دهد استاد بازی ذهنی با تماشاگر است، بی‌خبر نیمی از این راز را همان اوایل داستان لو داده باشد. قصد او این بوده که با نیمه دوم راز (اگاهی اغلب ساکنان روستا و بی‌خبری پاکو) برگ برنده‌اش را رو کند. اما اشتباه محاسباتی او این است که نیمه پنهان راز و شکل افشای آن نه تنها بی‌تاثیر که ناامید کننده است: انتقال موضوع به واسطه دیالوگ مستقیم فرناندو به پاکو. اشتباه دوم او این است که در کل فیلم اهمیت هویت آدم‌رباها نفی شده و کل چینش وقایع و موقعیت‌ها به این منظور است که معما یا راز دوم (نسبت دختر با پاکو و آگاهی مردم) پررنگ شود. در واقع خود آدم‌ربایی یک‌جور «مک گافین» است. اما در اواخر فیلم به شکل ناگهانی و بدون هیچ مقدمه‌ای مشخص می‌شود چه کسانی دختر را دزدیده‌اند! انگار فیلمنامه‌نویس بی‌طاقت شده و در حالی که در طول فیلم به عمد ربایندگان را مخفی کرده، به این نتیجه رسیده که از آنها رونمایی کند. این تمهیدی برای پایان باز فیلم بوده، اما باز هم ایده‌ای شکست خورده است. فرهادی قواعد داستان معمایی را شکسته، اما به نظر می‌رسد این در هم شکستن به یک مخمصه تبدیل شده و قاعده جدید و بهتر و قانع کننده‌ای شکل نگرفته است.

۲- حتی اگر «همه می‌دانند» را فیلم معمایی تلقی نکنیم و بخواهیم به عنوان ملودرامی روانشناسانه با آن برخورد کنیم، این فیلم اصغر فرهادی در قیاس با آثار گذشته‌اش بیش از حد معمولی‌ست. او قبلاً هم با طرح معما و تعلیق در فیلم‌هایش به لایه‌های دیگری از ایده‌ها و موقعیت‌ها و پیرنگ‌ها می‌رسید که تماشاگر را درگیر می‌کرد. اینجا هم ردی از مضامین مورد علاقه فرهادی مانند دروغ، پنهان کاری، قضاوت و نسبیت اخلاق دیده می‌شود، اما از یک سو ایده‌های داستانی فرهادی برای یک فیلم طولانی کافی نیست و از سوی دیگر به نظر می‌آید که مابه‌ازاهای دراماتیک برای مفاهیم همیشگی برای او ملموس نیست و اثر چندانی از نفوذ به عمق شخصیت‌ها و نمایش جنبه‌های متضاد و تاریک-روشن آنها (که از مهارت‌های فرهادی است) دیده نمی‌شود. شخصیت‌های «همه می‌دانند» هرچند بازیگران خوبی نقش‌شان را بازی می‌کنند، اما خیالی و حتی پوشالی به نظر می‌رسند. پاکو چرا تا این حد از اطرافش بی‌خبر است؟ الخاندرو چرا مذهبی و تقدیرگراست؟ لائورا چرا پاکو را رها کرده و با الخاندرو ازدواج کرده و…؟ در دل موقعیت‌های فیلم، از آن تبحر همیشگی فرهادی برای نمایش احساسات و انگیزه‌های درونی و پنهان آدم‌ها نشانی نیست. انگار همه این شخصیت‌ها برای او بیگانه هستند. احتمالا به این دلیل که او در کشوری خارجی و با بازیگران خارجی فیلم را ساخته. اما دلیل دیگر آن است که او داستان و روایتی را انتخاب کرده که مناسب خلاقیت و مهارت همیشگی او برای نفوذ به لایه‌های نامکشوف موقعیت‌ها و روابط انسانی نیست.

۳- در فیلم‌های اخیر فرهادی معمولا تعادل درستی بین متن و اجرا، فیلمنامه و کارگردانی دیده می‌شد. این بار فیلمنامه‌ای دشوار اما پر ایراد با کارگردانی خوب ترکیب شده و حاصلش فیلمی معمولی (در قیاس با سطح و استاندارد کاری فرهادی) شده. حتی تسلط او بر اجرای بازیگران و طراحی دقیق تک تک سکانس‌ها هم فیلم را نجات نمی‌دهد. البته نباید فراموش کنیم «همه می‌دانند» حتی با نقاط ضعفش از اکثریت فیلم‌های امسال کیفیت بهتری دارد و به راحتی می‌توان دیدنش را توصیه کرد. اما با اطمینان می‌توان گفت در کارنامه اصغر فرهادی نقطه روشنی نیست.

(این یادداشت اولین بار در روزنامه سازندگی منتشر شده است)