متأسفانه در حوزه فرهنگ مرتکب بیکاری شده‌ایم

پیام دهکردی معتقد است که ترس به مثابه مرگ است و وقتی هنرمندان تئاتر از تجربه‌های جدید و نو بترسند به پاسبان داشته‌های قبلی خود تبدیل می‌شوند و این روند یعنی ساکن و راکد شدن در یک وضعیت. سینما خراسان-پیام دهکردی از بازیگران با سابقه تئاتر است که با وجود پرکار بودن در این عرصه […]

پیام دهکردی معتقد است که ترس به مثابه مرگ است و وقتی هنرمندان تئاتر از تجربه‌های جدید و نو بترسند به پاسبان داشته‌های قبلی خود تبدیل می‌شوند و این روند یعنی ساکن و راکد شدن در یک وضعیت.

سینما خراسان-پیام دهکردی از بازیگران با سابقه تئاتر است که با وجود پرکار بودن در این عرصه و همچنین حضور در آثار سینمایی و تلویزیونی، در مقطعی از تهران به سمت لاهیجان مهاجرت کرد و زندگی متفاوتی را در پیش گرفت. به گفته خودش برخی از دوستانش معتقد بودند که این کار باعث فراموش شدن پیام دهکردی می‌شود و زندگی هنری او را تحت تأثیر قرار می‌دهد اما دهکردی دغدغه فراموش شدن را نداشت و هدف او مهاجرت ذهنی و جغرافیایی و تغییر در نوع نگاه و زیست خود بود.

دهکردی معتقد است که آدمی برای رشد و تعالی باید تغییر و خطر کردن را بپذیرد که البته این خطر کردن باید با عقلانیت همراه باشد. در دیدگاه این بازیگر باسابقه تئاتر ایران ترس مانعی برای حرکت انسان به سمت تعالی است و باعث تکرار او در زندگی می‌شود.این دیدگاه در خصوص تئاتر و فعالیت در این عرصه نیز موضوع مدنظر در گفتگو با پیام دهکردی بود که به تازگی نقش‌آفرینی کوتاه او در سریال «گاندو» روی آنتن تلویزیون رفت و این روزها برای نقش آفرینی در یک مجموعه تلویزیونی در تهران به سر می‌برد.

در این گفتگو که بخش نخست آن پیش از این منتشر شده بود و در ذیل بخش دوم آن را خواهید خواند، وضعیت فرهنگی جامعه امروز ایران نیز مورد توجه قرار گرفته و درباره آن با پیام دهکردی صحبت کرده‌ایم؛ بازیگری که حرف‌هایی شنیدنی درباره وضعیت امروز فرهنگ و هنر در ایران دارد.

* بسیاری از آدم‌ها فکر می‌کنند که مهر جاودانگی بر پیشانی‌شان خورده و تا ابد زنده هستند. تا زمانی که این تفکر وجود دارد هیچ‌کسی به هجرت فکری و ذهنی نمی‌رسد و تحولی در او رخ نمی‌دهد. حال درباره حوزه مدنظر ما یعنی تئاتر هم این اتفاق افتاده و یک روال تکراری بدون هیچ تحولی را طی می‌کند. در تغییر زندگی، فکری و جغرافیایی خود چگونه با این تفکر کاذب جاودانگی مواجه شدید و آیا از آن عبور کردید؟ اگر انسان به این احساس برسد که جاودانه نیست می‌تواند، فکر و ذهن و زندگی خود را متحول کند.

پیام دهکردی: درد؛ شاید مهمترین چیزی که آدمی را آرام آرام به این نقطه برساند همنشینی بسیار با درد است. درد یعنی عدم، یعنی نیستی. در واقع شما به اشکال مختلف این عدم را تجربه می‌کنید؛ فراق مادر، فرزند، بیماری‌های مختلف، فقر، بی پولی، مشکلات اقتصادی مردم. هم‌نشینی بسیار با اینها آرام‌آرام این پیغام را به انسان می‌دهد که جهان با تو آغاز نشده و با تو هم به انجام نخواهد رسید و در این گستره عظیم به اندازه یک پلک زدن هم حضور ندارید. در نتیجه هیمنه و کاخ جاودانگی ترک بر می‌دارد و شکسته می‌شود زیرا هر آینه امکان دارد که وجود نداشته باشید.خیلی‌ها معتقدند که باید حرف مثبت بزنیم زیرا این حرف‌ها انرژی منفی دارد. در حالی که اینگونه نیست و زمانی انرژی منفی دارد که دچار نالیدن و ملال بشوید…

* زمانی که گرفتار رخوت شوید…

بله، اما اگر انسان از درک عمیق مرگ و مفهوم مرگ نه به معنای زیست آن، به درجه بهتری از قدردانی و سپاسگزاری نسبت به زیست خود برسد، این تعالی و رشد دارد. بنابراین در لحظه‌ای که زندگی می‌کنیم به این نتیجه می‌رسیم که شاید فرصت دیگری نباشد؛ به قولی «فرصتی نیست که از خم به قدح ریزی می / لب خود بر لب خم نه که همین یک نفس است» یا به قول خیام «تا کی غم آن خورم که دارم یا نه / وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه / پر کن قدح باده که معلومم نیست / این دم که فرو برم برآرم یا نه». همین اشعار می‌گوید که ما جاودانه نیستیم. وقتی مداوم عدم برای انسان ترجمه شود، وجود برایش معنا پیدا می‌کند و لحظه برایش طلا و جواهر می‌شود و از این رو قدر لحظه را می‌داند. این همه جنایت در دنیا به دلیل این رخ می‌دهد که بشر فکر می‌کند جاودانه است.

وقتی انسان به حج یا معبد می‌رود بعد از بازگشت دچار تحول می‌شود زیرا در آنجا عریانی محض برایش رقم می‌خورد و به نکته جاودانه نبودن پی می‌برد و خواستار تحول و شکوه می‌شود. مدتی کارهای خیر می‌کند و فرد پارسا و پرهیزکاری می‌شود ولی باز هم فراموشی به سراغش می‌آید و دچار نسیان می‌شود و حس جاودانگی دوباره فوران می‌کند. ترجمان اینکه «انسان جانشین خداست» را انسان به «انسان خداست» ترجمه کرده است، به نوعی انسان خدا هست، زیرا خداوند فرموده‌اند که «از روح خود در تو دمیدم» ولی انسان جایگاه خود را به نوعی رفیع‌تر از خدا می‌داند. یعنی انسان گمان می‌کند میرا نیست. خدا یعنی حی همیشه حی، زنده همیشه زنده، ولی آیا انسان زنده همیشه زنده است؟ پس چرا می‌میرد؟ انسان باید مدام این اندیشه کردن در مرگ و اندیشیدن به مرگ را در خود بازتولید کند که از دیدگاه من نه تنها انرژی منفی نیست بلکه باعث رشد و تعالی انسان می‌شود زیرا قدر زندگی را بیشتر می‌داند.

هنوز هم که هنوز هست وقتی نام «حمید سمندریان» را به زبان می‌آورم اشک در چشمانم جمع می‌شود، دست خودم نیست، این امر تصنعی و نقش بازی کردن و ادا هم نیست. هنوز هم که هنوز هست این حس را در خودم زنده نگه می‌دارم که پیام دهکردی یادت نرود که روزی آرزوی دست نیافتنی زندگی تو ۲ چیز بود؛ دیدن حمید سمندریان و دیدن ساختمان تئاتر شهر .در مصاحبه‌ای از من پرسیدند که کرونا را در یک یا ۲ کلمه تعریف کنم و من گفتم «فرصت و تهدید». انسان‌های بسیاری قربانی شدند، در سال ۹۹ تعدادی از هنرمندان، ورزشکاران و مردم نازنینمان پرپر شدند، بله از این منظر تهدید است. اما اگر از زاویه دیگری بنگریم کرونا یک فرصت خواهد بود، یعنی اینکه اگر کرونا به سراغ ما نیامده دارد این پیغام را به ما می‌دهد که مرگ وجود دارد و نزدیک است پس جاودانگی بی معنی است و از بین می‌رود.

  مدتی است توفیق حضور در تئاتر شهر را نداشتم ولی همچنان وقتی اجرایی داشته باشم، اتاق‌های گریم، پشت صحنه و سرویس‌های بهداشتی را خودم شستشو می‌کنم و به دیوارهای اتاق‌ها شعر می‌چسبانم زیرا روزی که آمدم تئاتر شهر دور ساختمان دست می‌کشیدم و می‌چرخیدم؛ گویی عاشقی دور معشوقش می‌چرخد. وقتی برای اولین بار داخل تئاتر شهر رفتم و در راهروها قدم می‌زدم گویی در رویا بودم.

اگر مدام به خود یادآوری نکنیم، دچار نسیان می‌شویم و وقتی دچار فراموشی شویم توهم قدرت و جاودانگی به سراغمان می‌آید. به همین دلیل «عدم»، راز چیزی بوده که تحول برای من رقم خورده و «وجود» برایم معنای بهتری پیدا کرده است. گاهی که با خود عمیق می‌شوم می‌بینم که ساختار جهان هم اینگونه است؛ شب هست که روز معنا پیدا کند، گرسنگی هست که سیری معنا پیدا کند.

* وقتی این صحبت‌ها را می‌کنید نشأت گرفته از باوری است که به آن رسیده‌اید. متأسفانه در عرصه تئاتر ایران شاهد بوده‌ایم که برخی هنرمندان وقتی آثاری را روی صحنه می‌برند و حرفی را می‌زنند، خود به آن باور ندارند که ناشی از زیست و تفکر فردی آن‌ها است. به همین خاطر مخاطب هم با حرفی که روی صحنه زده می‌شود ارتباط برقرار نمی‌کنند.

بدون تردید نوع نگاه هر هنرمند به جهان پیرامونش که برآمده از زیست واقعی او است در اثرش متجلی می‌شود و چنانچه بخواهد آن را قلب کند، بی شک ارتباط واقعی اثر با مخاطب مخدوش خواهد شد.

* تئاتر ایران نیازمند هنرمندانی است که به حرفی که روی صحنه می‌زنند باور داشته باشند. نسل جوان تئاتر نیز از نسل گذشته خود چنین انتظاری دارد. شاید دلیل گسستی که بین نسل‌های قبل و نسل جوان تئاتر رخ داد به دلیل فقدان همین باور و ایمان به حرف خود روی صحنه باشد. شما باور و ایمان خود را با نسل جدید چگونه به اشتراک می‌گذارید؟

معتقدم جامعه پیشران جامعه‌ای است که دارای کنش است و جامعه عقب‌مانده و منحط جامعه واکنشی است. ما نیاز داریم که کنش داشته باشیم. این کنش را به دلایل متعدد تئاتر ایران نتوانسته آن گونه که شایسته و بایسته است انجام دهد و همه این موضوع به تئاتری‌ها ربط پیدا نمی‌کند بلکه بخشی از آن به دولت‌ها و سیاستگذاری ها مربوط است که آمده‌اند و رفته‌اند و هر بار با تعریفی جدید آسیب جدیدی ایجاد کرده‌اند و یا کارهایی را باید انجام می‌دادند که نداده‌اند.

* نگاهی جدی به تئاتر نداشته‌اند و باری به هر جهت با آن مواجه شده‌اند.

بنابراین محصول آن فضا، محصول فضای پر از ترس و فضایی سرشار از ناامنی که همیشه در تاریخ این کشور قرن‌ها بوده، یک پیکره قطعی در پس پشت ذهن همه آدم‌ها ایجاد کرده است. بنابراین هنرمندان نسل پیشین با همین‌ها، با ترس‌هایی که از کودکی برایشان به جامانده، از دوران جنگ، از روزهای فقر، از روزهای قضاوت کردن‌های بی‌رحمانه و از روزهای نگاه‌های متحجر و متعصب، زندگی می‌کنند. وقتی ترس در انسان نهادینه می‌شود کمتر می‌تواند رفتار قدرتمند و صادق داشته باشد.

* خود شما هم تجربه چنین وضعیتی را داشتید؟

بله، بنابراین خروجی اثر چیزی نمی‌شود که هنرمند هست. سلطه بلامنازع و سیطره قدرتمند فضای مجازی و سرعت دسترسی به حجم بالای اطلاعات در زمان اندک، باعث شده تا نسل جدید با دنیا به شکل واقعی‌تری برخورد می‌کند. به همین خاطر در ریختار لباس، مد و بسیاری چیزهای دیگری پایبندی‌هایی که در نسل‌های قبل می‌دیدید در نسل جدید نمی‌بینید؛ البته منظور من بی حجابی و بدحجابی نیست، منظورم این است که احساس می‌کنیم نسل جدید نسل بی‌قیدی است که اصلاً این گونه نیست. اتفاقاً نسل جدید نسلی واقعی است و این از نظر من یعنی رشد.

* یعنی نسل جدید با زندگی و دیگران صادق است و ریاکارانه برخورد نمی‌کند.

بله، همین است که هست.

* زندگی خود را صادقانه نشان می‌دهد.

در رابطه با پدر و مادرش همین است؛ ما دوستش نداریم، در رابطه با دوستانش همین است و در رابطه با استادش هم همین است. ما دوستش نداریم و مدام با رفتار خود با بزرگترها رفتار آنها را می‌سنجیم. بحث من بی‌ادبی نیست زیرا بی‌ادبی در هر شکلش ناپسند است اما نسل جدید خودش است. من معتقدم میان نسل قبل و نسل جدید به جای یک شکاف یا گسست یک گسل وجود دارد که با جلسه، با پند و نصیحت برای نسلی که دوست دارد واقعی زندگی کند درست نمی‌شود. نسل جدید علیه هر نگاه از بالا به پایین که به او دستور بدهند چه انجام بده و چه انجام نده، به پا خاسته است. از نظر من شاید تنها راهی که بتواند مؤثر باشد این است که اول از همه ما به سمت نوسازی اندیشه‌ها و تفکرات خودمان چه در سطح جهان‌بینی و فلسفه و چه سطح دانش و آموزه‌های خود از تئاتر حرکت کنیم. گام دوم عمل کردن است یعنی به چیزهایی که رسیده‌ایم انجام دهیم.

معتقدم نسل نو به لحاظ نبوغ و شور با استعدادتر و جلوتر از نسل‌های پیشین است که البته باید باشد زیرا جهان رو به جلو است اما اشکالاتی هم دارد. وقتی ما به عنوان نسل قبل تر شروع به کار کردن می‌کنیم از نسل جدید به عنوان بازیگر جدید، نمایشنامه جدید و طراح جدید دعوت به همکاری کنیم. نسل نو نگاه جدیدی هم دارد و ما آرام آرام با عملمان به صورت غیر مستقیم پیوند را برقرار کنیم. نسل جدید وقتی ببیند که ما نمی‌خواهیم رابطه خود با او را به مانند نوچه پروری تعریف کنیم، وقتی ببیند نسبت به او نگاه بالا به پایین نداریم و به عقایدش احترام می‌گذاریم، چرا باید زاویه بگیرد. اینکه ما گمان کنیم پانسمان و مرهم گذاری روی این گسل تبدیل به یک درمان عاجل می‌شود، امکانپذیر نیست زیرا چیزهایی فرو ریخته است.

برای ترمیم آسیب‌های فرهنگی سال‌ها و دهه‌ها زمان نیاز است. امروز بزرگترین معضل جامعه ما دروغ است و برخی از مدیران و مسئولان در مسیر راست حرکت نمی‌کنند. معتقدم اگر صادق ترین افراد جهان را انتخاب و به آنها مسئولیت بدهیم، برای درست کردن این جامعه به صورت عملی، واقعی و حقیقی که زیستش صادقانه شود چندین دهه زمان لازم است زیرا اولین اصلی که باید درست شود این است که عادت به بزه را در فرد درست کند چون فرد به دروغگویی عادت کرده است.

پیام دهکردی در نمایش «مرد بالشی»

* نکته‌ای که وجود دارد این است که نسل قدیم تئاتر در فعالیت و حضورش در تئاتر به نوعی به خود دروغ می‌گوید. نسل قدیم یک ثباتی را برای خویش در نظر گرفته و حاضر نیست که آن را از دست بدهد. از این رو هیچ چیزی برای او نه فرصت و است و نه تهدید و فقط انتقاد می‌کند. او هیچ تغییری برای خود ایجاد نمی‌کند و به نوعی به خود دروغ می‌گوید. شاید چون نسل جدید با خودش صادقانه تر برخورد می‌کند این گسل بین نسل قبل و نسل جدید شکل گرفته است.

دقیقاً. نسل جدید اگر این روحیه را از دست دهد شبیه به ما خواهد شد و دوباره تاریخ تکرار خواهد شد. وقتی نسل ما در دهه ۷۰ وارد عرصه شد صادق بود و از درونش اندیشه‌های نو و ده‌ها نگاه متکثر بیرون آمد که هیچکدام با هم ربط نداشت و در نوع خود یگانه بود اما به مرور به دلیل فراموشی، کار نکردن روی خود و احساس جاودانگی، برخی هنرمندان تبدیل به پاسبان آن خلاقیت نخستین می‌شوند پس همان را بازتولید می‌کنند، در نتیجه رشدشان رشد نیست یک فرو رفتن در جا است. آنها تلاش می‌کنند که آن تجربه نخستین را جاودانه کنند در حالی که جاودانه نیست که اگر جاودانه به دست نمی‌آمد، جاودانه نبود که آن جوشش اتفاق افتاد. تئاتر این را به ما یاد داده که به پشت سر نگاه نکنیم بلکه نگاه‌مان به جلو باشد.

متأسفانه همه به پشت سر نگاه می‌کنیم.

به همین دلیل ما مدام به عقب برمی‌گردیم و آسیبش این است که ما دچار آرمانشهر معکوس می‌شویم. این که می‌گوییم در گذشته چقدر تئاتر شکوه داشت، فضا سالم بود، خلاقیت و تکثر داشت درست است زیرا با همه با صداقت کار می‌کردند و هیچکس در آن دوره برای پول کار نمی‌کرد. تئاتر برای ما یک امر قدسی، ناب و یگانه بود که بابت خواب و خوراک نداشتیم و ساعت‌ها تمرین می‌کردیم و حاصل آن جوشش و خلاقیت و لحظات ناب بود. الان این کارها را انجام نمی‌دهیم ولی انتظار آن وضعیت را داریم که امکانپذیر نیست زیرا نمی‌توان کاری نکرد و انتظار شکوفایی داشت. دلیل این که وضعیت فرهنگ ایرانی نامطلوب است، کار نکردن در این حوزه است. اگر در حوزه نظامی و تسلیحات نظامی رشد کرده‌ایم به دلیل کار عملیاتی مستمر و مدام در این عرصه طی دهه‌های گذشته است. متأسفانه در حوزه فرهنگ مرتکب بیکاری شده‌ایم و کاری نکرده‌ایم.

تنها دلیل اینکه هنوز فرهنگ و هنر زنده مانده، تلاش‌های منقطع و مختصر اشخاص بر اساس دغدغه‌های شخصی است. ما در حوزه فرهنگ به دلیل کار نکردن خسران بسیار دیده‌ایم. امکان ندارد کاری در حوزه فرهنگ انجام ندهیم و نتیجه بگیریم به قول حافظ «مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو»، ما چیزی نکاشته‌ایم و امروز هم نمی‌توانیم چیزی برداشت کنیم. آسیب‌های اجتماعی امروز ما و اینکه مردم ما دچار لجاجت اجتماعی شده‌اند به این دلیل است که کار فرهنگی نشده است. ما در حوزه فرهنگ کار نکردیم و جامعه به سمت سطحی شدن رفته و از سوی دیگر جریانات نفوذ نیز کار خود را کرده است.

انسان نیازمند غذا است که این غذا یا جسمانی یا روحانی است که غذای روحانی همان غذای فرهنگی اعم از فیلم، سریال و رسانه است که اینها را مردم ندارند یعنی ما کم کاری کردیم و شاید کاری به آن معنا انجام ندادیم. محتوایی که مردم می‌خواهند را برایشان فراهم نکردیم یا محتوای بد ارائه دادیم اما مردم گرسنه بودند.

* ما به‌عنوان مسئولان و تصمیم گیرندگان؟

به عنوان مسئولان و تصمیم گیرندگان، هنرمندان و همه ما در یک گناه دسته جمعی سهیم هستیم. در این شرایط جریان نفوذ کار عملیاتی خود را اجرایی و تفکر خود را پیاده می‌کند. تفکر جریان نفوذ در تضاد کامل و قطعی با اندیشه‌های ناب ملی، مذهبی و هویتی ما است. جریان نفوذ ذره‌ای دغدغه این وطن را ندارد، دغدغه فروپاشی این وطن را دارد ولی دغدغه انسجام و یکپارچگی‌اش را ندارد. وقتی ما کاری انجام نمی‌دهیم دیگران برای ما محتوا، رسانه، سریال، فیلم و موسیقی تولید می‌کنند و جریان نفوذ در بسته‌های زیبای هنر که روی جامعه تأثیرگذار است کار خود را عملیاتی می‌کند. پس از آن ما شاهد این معضل می‌شویم که زبان فارسی در سطح جامعه کمرنگ می‌شود و از هر ۱۰ کلمه نیمی از کلمات انگلیسی می‌شوند، زبان بدن جامعه تبدیل به زبان بدن خارجی‌ها می‌شود، دیگر کسی موسیقی ملی را دوست ندارد و محتوای آثار به سمت خشونت، انزوا و مسائل جنسی حرکت می‌کند. اینها نشأت گرفته از کلاس‌ها، آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌هایی است که جریان نفوذ از طریق رسانه، فیلم، سریال و موسیقی‌ای که برای ما تأسیس کرده و ما ناخودآگاه در آنها تحصیل کرده‌ایم.

 جریان نفوذ، لذت بردن از یک پدیده را مقابل چشمان ما آفتابی می‌کند یعنی به ما نشان می‌دهد فردی با سبک زندگی خارجی از زندگی خود لذت می‌برد در نتیجه آن سبک زندگی، سبک زندگی ما می‌شود. ما تغییر می‌کنیم و هرگز به آن لذت نمی‌رسیم اما سبک زندگی‌مان تغییر کرده است به همین دلیل امروز هویت ملی، مذهبی و در رأس همه هویت ایمانی ما به شدت رو به فروپاشی است. اگر چاره عاجل نداشته باشیم در نسل‌های آینده زبان، فرهنگ، هویت، باور و آیین‌های ما دستخوش زوال می‌شود و خسران‌های جبران ناپذیری می‌بینیم. در اروپا تاریخ، هویت، باورها و آیین‌های خود را حفظ می‌کنند حتی به شکل موزه‌ای. موزه‌ها دانشگاه‌های عبرت جهانیان هستند اما ما چقدر روی موزه‌ها اهتمام داشتیم و چقدر تاریخمان را با مردم صادق روایت کردیم؟

وقتی این کارها را نمی‌کنیم جامعه و نسل‌های نو فاصله می‌گیرند و جریان نفوذ کار خود را انجام می‌دهد. افراد بسیاری برای حفاظت از این وطن رفتند و جان خود را فدا کردند، چرا نسل امروز حرمت گذاری لازم را برای آن‌ها ندارد؟ مقصر کیست؟ مقصر آن‌ها هستند که رفتند و امکان یگانه‌شان را که حیاتشان بود فدا کردند یا نسل جدید است که فاصله گرفته؟ مقصر ما هستیم، ما با مرتکب شدن به گناه و غفلت‌های دست جمعی ناخواسته و در برخی موارد خواسته چون پیاده نظام آن جریان نفوذ بودیم، فضایی را فراهم کردیم که تمام مفاهیم، مضامین و جریان‌هایی که زیبایی زندگی انسان معاصر است رنگ ببازد و او به سمتی حرکت کند که دیگر راهکاری برای آن نداشته باشیم. در حوزه فرهنگ با روحیه نظامی‌گری برخورد شده زیرا فرهنگ را پادگان فرض کرده‌ایم در صورتیکه فرهنگ لطیف‌ترین و حساس‌ترین حوزه است و از مهمترین جراحی‌های مغز و اعصاب هم شکننده‌تر است. ما در حوزه فرهنگ قهرآمیز برخورد کردیم.

ما می‌توانستیم به جای مقابله کردن با موسیقی رپ، تلفیقی و راک به گونه‌ای برخورد کنیم که محتوای مناسب جامعه مان توسط این موسیقی‌ها تولید شوند اما با رفتار قهرآمیز خود کاری کردیم که به غیر از تعداد انگشت شماری، اکثر محتواها بر خلاف ارزش‌های فرهنگی جامعه و خانواده ما تولید شوند.

در این شرایط من هنرمند هم این صداقت را با خود ندارم که بنشینم و بگویم از همه چیز تهی شده و ایده‌ای هم ندارم و شروع کنم به دوباره به دنیا آمدن. من پیام دهکردی ای بودم که «مرگ فروشنده» را بازی کرد ولی حالا اگر می‌خواهم در همان هیمنه و شاید بزرگ‌تر کار کنم، باید سلوک آن موقع خود را چندین برابر کنم تا کار جدیدی شکل بگیرد. ممکن است این کار جدید راه اندازی یک کتابفروشی باشد.

رابطه من با نسل دهه ۸۰ رابطه بسیار خوبی است و راز این رابطه این است که جهان را همزمان از دریچه نگاه او و خود نگاه می‌کنم و به نگاه او احترام می‌گذارم و ساعت‌ها با هم می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم. وقتی احساس کنیم که سنمان بالا رفته و رو به زوال هستیم، دیگر خبری از تشویق‌ها نیست و تندیس‌ها تمام شد، ناخودآگاه حرص می‌زنیم تا قدرت را حفظ کنیم. از لحظه‌ای که شروع به حفظ قدرت و ذیل چتر جاودانگی راه رفتن می‌کنیم، آرام آرام خشت‌هایی از کاخمان برداشته می‌شود و حواسمان نیست و در یک نقطه، به قول همیشه استادم حمید سمندریان، «چرخش دورنماتی» اتفاق می‌افتد یعنی چرخش به اوج سرعت خود می‌رسد و بلافاصله بعد از چرخش به دور دایره وقتی سر برمی‌گردانیم نقطه صفر را می‌بینیم و در این وضعیت است که فروپاشی اتفاق می‌افتد. در این شرایط انسان تبدیل می‌شود به تندیسی از افسردگی و غُر.

* فقط از شرایط انتقاد می‌کنیم.

راهکاری نداریم، قدمی هم برنمی‌داریم و منتظر یک نجات بخش هستیم تا به ما بودجه‌ای بدهد تا کار کنیم. اگر قائل بر این هستیم که تئاتر یک ساحت تولید اندیشه است و خود را هنرمند می‌دانیم، بدانیم که هنرمند یعنی یک چشمه همیشه جوشان. یکی مثل من به این نتیجه می‌رسد که باید تمرکز زدایی کنیم و در لوکیشن ها و جغرافیاها کوچک اتفاقات بزرگ را رقم بزنیم و از امکانات امروزی که تکنولوژی است استفاده کنیم این اتفاقات را جهانی کنیم. معتقدم باید در همه حوزه‌ها به سمت شیوه‌های نو حرکت کنیم و آغوشمان برای تغییر باز باشد.

* به ویژه در حال حاضر که کرونا ثابت کرد به شکل و روال گذشته نمی‌توانیم زیست و رفتار کنیم.

الان خیلی از مردم متأثر از کرونا هستند و بیشتر به هم ابراز علاقه و احساسات می‌کنند منتهی آدمیزاد فراموش کار است. اگر با این فراموش کاری حرکت کنیم دوران پساکرونایمان مانند دوران پیش از کرونا می‌شود تازه به مراتب سنگین‌تر خواهد بود.

پیام دهکردی در کنار استاد حمید سمندریان در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده»

الان باید به سمت جریان‌های نو، نگاه نو و شیوه‌های نو با رویکردی که ذیل نگاهی توأم با عقلانیت است زیرا باید بدانیم که چه چیزی در اختیار داریم و چگونه باید از آن استفاده کنیم؛ به عنوان مثال چاقویی در دست داریم که هم می‌توان از آن برای ضربه زدن به دیگران استفاده کرد و هم می‌تواند برای امور آشپزی استفاده شود. اتفاقی که متأسفانه در فضای مجازی و شبکه اجتماعی شاهدش نیستیم البته در حال گذراندن تجربه خود است.

بسیاری کوشیدند فضا و شبکه‌های اجتماعی را انکار و حذف کنند نتوانستند و هنوز قصد حذف کردنش را دارند ولی باز هم نمی‌توانند و شکست خواهند خورد. راهش پذیرش فضا و شبکه‌های اجتماعی است و شیوه برخورد باید تصحیح شود. اگر این اتفاق افتاد جامعه ما از یک جامعه چندشخصیتی به یک جامعه واقعی تبدیل می‌شود و جامعه واقعی یعنی راستی، تعالی و خوشبختی. این امر نیازمند یک کوشش همه گیر، تلاش بی وقفه همه گیر است.

* همه باید مسئولیتش را بپذیرند.

همه. تا زمانی که نسل جدید می‌بیند تصویری که از جامعه در تلویزیون ارائه می‌شود با آن چیزی که در کف خیابان وجود دارد متفاوت است، آن نسل با ما فاصله می‌گیرد و ترجیح می‌دهد تلویزیونی را ببینید و یا در آغوش فرهنگ جایی قرار بگیرد که به زعم خودش شاید واقعی‌تر است. نکته‌ای که وجود دارد این است که همه اینها در تضاد با منافع ملی ما است و ما منافع ملی خودمان را به مسلخ می‌بریم و جریان‌های بیرونی که خیلی‌هایشان نیز در داخل کشور هستند، با ساطور قطعه قطعه‌اش می‌کنند و هنوز بی خبریم و متوجه نشده‌ایم که چه بر سر وطن ما می‌آید. بحث من نژادپرستی یا تعصب بی جا نیست بلکه ما نسبت به جایی که در آن زندگی می‌کنیم مسئولیت داریم.

من مسئول تاریخ نیستم اما تاریخی را که در آن هستم باید مسئولانه زندگی کنم. این دغدغه را باید در من ایجاد کنند، آموزش این دغدغه را ایجاد می‌کند و آموزش را نهادهایی که به طور مستقیم یا غیر مستقیم متولی این امر هستند ایجاد می‌کنند؛ از صدا و سیما گرفته تا آموزش و پرورش و وزارت علوم. وقتی ایجاد نشود من دغدغه‌ای ندارم، زباله را در خیابان می‌اندازم و درخت‌ها را به آتش می‌کشم ولی وقتی به خارج از کشور سفر می‌کنم برای اینکه پوست تخمه ای را به یک سطل زباله برسانم کیلومترها پیاده روی می‌کنم. این امر نشانگر این است نسبت به جهانی که در آن زندگی می‌کنیم دچار یک وادادگی فرهنگی شده‌ایم.

در رفتار کارگردان‌های بزرگ دنیا شاهد خطر کردن هستیم و این خطر کردن جزو ارکان شاکله وجودی آنها بوده و به سمتش حرکت کرده‌اند. قطعاً برخی از آثاری که کار کرده‌اند آثار ضعیفی بوده اما خطری که به شکست منتهی شود بهتر از ترسی است که منجر به مرگ شود. بزرگترین بازیگران دنیا هم تمام آثارشان شاخص نبوده، ۲ یا ۳ کار یگانه در تاریخ دارند، چند کار معمولی و تعدادی کار بسیار ضعیف اما این آثار ضعیف، ناقض هنرمند بزرگ بودن شان نیست این صحبت‌های من تلاش‌ها و کوشش‌هایی که صورت گرفته را نفی نمی‌کند ولی قرار نیست فقط بگوییم که همه چیز خوب است. ما باید جراحی و تومورها را شناسایی و استخراج کنیم و درمان را پیش بگیریم تا به بهبودی کامل برسیم. این فرآیند قطعاً فی نفسه فرآیند دردناکی است؛ به تعبیر دکتر علی رفیعی که عمرشان دراز باد «یک زایمان دردناک است». تا زمانی که این اتفاق نیفتد ما از این مسأله عبور نمی‌کنیم و اگر هم عبور کنیم عبورهای مقطعی، هیجانی و جوگیرانه است.

* چرا جسارت شکستن فضای قدیمی و تکراری در تئاتر ما وجود ندارد؟ چرا اصرار بر تکرار داریم؟ نسل جدید به نوعی این کار را انجام می‌دهد ولی اینکه نسل قبل آگاهانه نیاز به تغییر را احساس و این تغییر را اجرا کند بسیار تأثیرگذار خواهد بود. چرا در همه شرایط مدام به فکر استفاده از یک روند تکراری هستیم؟

ترس.

* ترس از چه؟

ترس از دست دادن موفقیت‌های پیشین. این ترس در شکل آگاه و ناخودآگاه وجود دارد. من به عنوان پیام دهکردی حتی اگر هم بگویم نمی‌ترسم باز هم ناخودآگاه به این فکر می‌کنم که مبادا از کار قبلی ام ضعیف‌تر باشم.

* با کارهای قبلی خود مقایسه شده و کار جدیدتان زیر سؤال برود.

ترس برادر مرگ است. وقتی بترسید مرگ به سراغتان می‌آید. مرگ همان عدم است پس فرد از بین می‌رود و دیگر شاخص نیست و نمی‌تواند کار خلاقانه انجام دهد. اگر در شرایط آرمانی و حتی شرایط معقول هنرمندی نتواند مانند گذشته خود حرکت کند، تنها دلیلش ترس است. آن چیزی که در گذشته به عنوان یک نقطه عطف رقم خورده ناشی از شجاعت من بوده است و من نمی‌توانم با ترس چیزی را به دست بیاورم که از شجاعت به دست آورده بودم. در کهنسالی هم انسان می‌تواند با شجاعت اتفاقی را رقم بزند.

استاد شجریان پیش از آلبوم «شب، سکوت، کویر» استاد بوده و خود را به ثبات رسانده و صاحب سبک است ولی با همان روحیه‌ای که او را صاحب سبک می‌کند با «شب، سکوت، کویر» برخورد می‌کند. به همین خاطر شما در این اثر شجریانی را می‌بینید که با همه شجریان های پیش از آن متفاوت است. حتی استاد آوازهای این اثر را چند سال بعد بار دیگر ضبط می‌کند. کمتر استادی را پیدا می‌کنید که در این قواره باشد و اثری را ضبط کند و بعد تصمیم بگیرد که اثر را دوباره ضبط کند. دلیل این امر ترس نداشتن استاد شجریان از مقایسه با گذشته و یا حذف شدن است؛ او فرزند زمانه خود است به همین دلیل در آثار استاد شجریان می‌توانید روند تحول و حرکت فرهنگی جامعه ایران را پیدا کنید.

در رفتار کارگردان‌های بزرگ دنیا شاهد خطر کردن هستیم و این خطر کردن جزو ارکان شاکله وجودی آنها بوده و به سمتش حرکت کرده‌اند. قطعاً برخی از آثاری که کار کرده‌اند آثار ضعیفی بوده اما خطری که به شکست منتهی شود بهتر از ترسی است که منجر به مرگ شود. بزرگترین بازیگران دنیا هم تمام آثارشان شاخص نبوده، ۲ یا ۳ کار یگانه در تاریخ دارند، چند کار معمولی و تعدادی کار بسیار ضعیف اما این آثار ضعیف، ناقض هنرمند بزرگ بودن شان نیست. اگر هنرمند خطر کند موفق است وگرنه پاسبان آن چیزی که به دست آمده که می‌تواند یک تندیس باشد، سیمرغ بلورین باشد یا یک موفقیت. تمام موفقیت‌های من که نقاط عطف کارنامه کاری من شده‌اند ناشی از خطر کردن بوده‌اند.

* در حال حاضر چقدر خطر می‌کنید؟

هنوز هم خطر می‌کنم.

* البته این روند و تغییری که در زیست خود داشتید خود حاکی از خطر کردن است.

وقتی در اوج ثبات، درآمد و شهرت باشید ولی با همه اینها خداحافظی کرده و مهاجرت کنید خطر کردن است و من خطری بالاتر از این متصور نیستم به شرط اینکه بهتر شوید. در روند کاری ام هم این خطر کردن وجود دارد. همیشه وقتی در کاری حس خوب داشته‌ام آن را انجام داده و با مردم به اشتراک گذاشتم ولی هیچوقت صرفاً به خاطر خوش آمدن مردم کاری را انجام نداده‌ام. تجربه به من ثابت کرده که هر جا خطر خردمندانه کرده‌ام نه تنها ضرری نصیبم نشده بلکه برد داشته‌ام یعنی خروجی متفاوت و عجیب بوده است.

در حال حاضر هم قرار است از شهر لاهیجان به روستا بروم و در روستا زندگی کنم که این امر نیز خطر کردن است. در شرایطی که همه در دشواری‌های اقتصادی هستند و به سختی زندگی می‌کنند، درهای مؤسسه «امید» پیام دهکردی را باز نگه داشته‌ام در حالی که هر عقل جاودانه طلب محافظه کار شاید ترسویی به من می‌گوید مؤسسه را بفروشم و با پول آن از مستأجری خارج شوم و خانه‌ام را در لاهیجان بسازم اما من به خود می‌گویم اگر اینگونه عمل کنم پس خطر کردن کجاست؟ پس رشد کردن چه می‌شود؟

معتقدم آدمی وقتی با صداقت و راستی و با پیمانی که بین خود و خدای خود دارد و به صورت واقعی در مسیری که انتخاب کرده حرکت می‌کند تا فرزند زمانه خود باشد، هر اتفاقی در مسیر برایش رخ دهد قطعاً خوب است؛ به قول حافظ «در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست / در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست». مسیر خود فرد را راهنمایی می‌کند، ترس باعث می‌شود که مانداب شویم، بگندیم و از یادها هم برویم.

من روزی که به لاهیجان رفتم خیلی‌ها به من گفتند که فراموش می‌شوی و از یادها می‌روی ولی من همان موقع گفتم که اگر قرار است فراموش شوم بهتر است زودتر فراموش بشوم و همین امروز با فراموشی مواجه شوم زیرا امروز تهی از تهی به لاهیجان می‌روم. خدا را شکر در کارم تقریباً ترس ندارم و روحیه خطر کردن را دارم ولی در زندگی متأسفانه هنوز ترس‌ها و تردیدهایی دارم ولی تلاش می‌کنم در زندگی ام هم به سمت خطر کردن ذیل یک نگاه خردمندانه حرکت کنم؛ خطر کردن برای تعالی و رشد، رشد یعنی عقلانیت و خرد./مهر