«مغزهای کوچک زنگ‌زده» و اتهام کپی‌کاری

این روزها به بهانه‌ی بحث بین هواداران و مخالفان فیلم مغزهای کوچک زنگ‌زده مدام از تعبیر «کپی کردن» استفاده می‌شود. در نوشته‌ها یا کامنت‌های مخالفان دیده‌ام که هومن سیدی متهم می‌شود به کپی کردن از بعضی فیلم‌ها و مشخصاً به فیلم مشهور شهر خدا اشاره می‌شود که فرناندو مه‌یر‌لس در سال ۲۰۰۲ ساخته. من هم […]

این روزها به بهانه‌ی بحث بین هواداران و مخالفان فیلم مغزهای کوچک زنگ‌زده مدام از تعبیر «کپی کردن» استفاده می‌شود. در نوشته‌ها یا کامنت‌های مخالفان دیده‌ام که هومن سیدی متهم می‌شود به کپی کردن از بعضی فیلم‌ها و مشخصاً به فیلم مشهور شهر خدا اشاره می‌شود که فرناندو مه‌یر‌لس در سال ۲۰۰۲ ساخته. من هم هفته‌ی گذشته یادداشتی درباره‌ی این فیلم نوشته بودم و تأکید کرده بودم: «سیدی از اولین فیلم بلندش تا این آخری دارد یک رویکرد را تکرار می‌کند: کولاژ هوشمندانه‌ی شخصیت‌ها، موقعیت‌ها و لحظاتی که در فیلم‌ها و سریال‌های روز دنیا می‌بیند و او را تحت تاثیر قرار می‌دهد. آشکار است که زیاد فیلم می‌بیند، به ساختار فیلم‌هایی که دوست دارد فکر می‌کند و جزئیات‌شان را در ذهنش مرور می‌کند. و واضح است که برای هر فیلم جدیدش از الگوهایی که آموخته و مرور کرده به وفور استفاده می‌کند. تا این‌جایش مشکلی نیست، گرفتاری از جایی آغاز می‌شود که نسخه‌های دوباره‌سازی‌شده‌ی او چیزی به نسخه‌‌های اصلی اضافه نمی‌کنند و در بومی‌سازی نمونه‌های مرجع، یک قدم جلو نمی‌روند.» چند نفر در واکنش به این یادداشت نوشته بودند که بله، فلان جای فیلمش شبیه فیلم‌های تارانتینوست و فلان سکانس از دار و دسته‌‌های نیویورکی کپی شده و… در چنین وضعیتی، تصور می‌کنم بهتر است یک بار درباره‌ی این بحث قدیمی «کپی‌کاری» و تفاوتش با «تأثیرپذیری» چند نکته را مرور کنیم:

در مواردی یک فیلم یا سریال در کلیتش، یعنی در طراحی ساختار داستان، شکل دادن به شخصیت‌ها و تم اصلی مشابهتی جزء‌به جزء با یک اثر دیگر دارد. در این حد که فقط اسم‌ها تغییر کرده و جغرافیای محل وقوع داستان. بدیهی است که به این می‌گویند سرقت هنری و تکلیفش هم مشخص است. این به کنار.

در مواردی دیگر، شباهت تا این حد واضح نیست اما به‌هرحال روشن است که سازنده‌ی فیلم از یک یا چند فیلم الهام گرفته و فیلم‌نامه‌ای نوشته که به‌شکل انکارناپذیری از آن منبع یا منابع اصلی نشانه‌هایی دارد. در چنین شرایطی قبل از این که هیجان‌زده شویم و بخواهیم «مچ‌گیری» کنیم باید حواس‌مان باشد چند دهه است که تاریخ سینما پر از چنین تأثیرپذیری‌هایی است و لزوماً نمی‌شود فیلمی را بابت الهام گرفتن یا ادای دین به آثار دیگر متهم کرد. در هیچ جای دنیا کسی موقع پیدا کردن این جور شباهت‌ها با لحن یک کارآگاه خصوصی، نقد فیلم نمی‌نویسد. عده‌ای از سینمادوستان یا منتقدان جوان جوری این نوع شباهت‌ها را کنار هم فهرست می‌کنند انگار دارند پرونده‌ی قضایی برای سازنده‌ی فیلم تدارک می‌بینند. اگر قرار باشد نقد فیلم به چنین چیزی تبدیل شود از آثار کلاسیک تاریخ سینمای ما چیزی باقی نخواهد ماند. نمی‌دانم این دوستان هیجان‌زده مطلعند یا نه، ولی به‌عنوان نمونه، فیلمی کلاسیک مثل هامون (داریوش مهرجویی) را می‌شود سراسر «کپی‌کاری» دانست. هامون به‌طور کامل از فیلم هشت‌ونیم (فدریکو فلینی) تأثیر پذیرفته در حدی که تردیدی نیست اگر هشت‌ونیم ساخته نشده بود هامون هم ساخته نمی‌شد یا حداقل این چیزی نبود که الان هست. نه تنها ایده‌ی مرکزی هر دو فیلم مشابه است بلکه چند سکانس مشهور هامون به‌وضوح اجرای دوباره‌ای است از همان سکانس‌ها در هشت‌ونیم. خب حالا چه کنیم؟ هامون فیلم بی‌ارزشی است؟ ‌نه، چون اسم این اتفاق، کپی‌کاری نیست بلکه تأثیرپذیری است. چه تفاوتی دارند؟ تفاوت‌شان در این است که مهرجویی تلاش کرده دغدغه‌ی انسان ایرانی دوران خودش (خسرو شکیبایی) را جایگزین دغدغه‌ی گوییدو (مارچلو ماسترویانی) در هشت‌و‌نیم کند و گرفتاری ذهنی گوییدو را متناسب با ذهنیت یک روشنفکر شرقی که گرفتار بحران میانسالی شده تغییر دهد. دغدغه‌ی حمید هامون، ایرانی است و رفتارهایش در طول فیلم تناسب دارد با تاریخ فرهنگ و فلسفه‌ی این منطقه از دنیا. بعید نیست مهرجویی اصلاً با دیدن هشت‌و‌نیم این تلاش برای تغییر را آغاز کرده ولی هر چه که بوده، محصول نهایی، دنیای مستقلی را نشان ما می‌دهد. این باعث می‌شود ما هامون را کپی فیلم فلینی ندانیم گرچه دارد یکی از شدیدترین تأثیرپذیری‌های تاریخ سینما را به نمایش می‌گذارد. اما اتفاقاً همین آقای داریوش مهرجویی عزیز ما فیلم دیگری ساخته که حکمش متفاوت است: فیلم پری اقتباسی است از داستان فرنی و زویی سالینجر. در این فیلم، مهرجویی بسیار تلاش کرده عناصر عرفان اسلامی و ایده‌های صوفیانه‌ی ما را جایگزین عناصر قصه‌ی سالینجر کند. اما هرگز موفق نشده. پری یک اقتباس ناموفق از ایده‌ی مرکزی قصه‌ی سالینجر است که با این‌که شباهت‌هایش به چارچوب قصه‌ی اصلی کمتر از شباهت‌های هامون به هشت‌ونیم است، یک کپی به حساب می‌آید که بین دو دنیا معلق باقی مانده؛ نه دنیای سالینجر را به ما عرضه می‌کند نه دنیای صوفیانه‌ی عرفان اسلامی را. در ناکجاآبادی می‌گذرد که معلوم نیست ریشه‌اش کجاست.

ممکن است من و شما سر کیفیت دو فیلم هامون و پری اختلاف نظر داشته باشیم، اما الان بحث، چیز دیگری است: هر نوع تأثیرپذیری از آثار هنری را نمی‌شود کپی‌کاری دانست. تاریخ سینما پر است از فیلم‌هایی که با اقتباس از هملت (شکسپیر) ‌ساخته شده‌اند، اسم بعضی‌های‌شان را گذاشته‌اند هملت و اسم بعضی‌ها را چیزی دیگر، ولی همه می‌دانند اینها دارند همان چارچوب داستانی هملت را دوباره‌سازی می‌کنند. فیلم‌سازان بسیاری از سرگیجه (هیچکاک) الهام گرفته‌اند به شکل مشخص یا کمی نامشخص. فیلم‌سازی که در مسیر این نوع الهام گرفتن موفق می‌شود دنیای مستقلی بسازد می‌شود هنرمندی که تأثیرش از یک هنرمند متقدم را تبدیل به دنیایی مستقلی کرده. آن کس که موفق نمی‌شود، این‌طور توصیف می‌شود که پیش نرفته و چیزی به اثر منبع اضافه نکرده و در دنیایی که قبلاً ساخته شده، متوقف مانده. گمان می‌کنم هومن سیدی در اغلب فیلم‌هایش گرفتار این وضعیت دوم است. اسم این مشکل را نگذاریم کپی‌کاری. او حق دارد تأثیرپذیری‌اش را در آثارش نشان دهد و قرار نیست بابت این، سرزنش شود. نکته این است که کاش بتواند از این تأثیرپذیری بهره ببرد برای ساختن دنیایی شخصی و مستقل.