«من عزتم، بچه سنگلج…»

امروز یک سال از درگذشت «عزت‌الله انتظامی» آقای بازیگر سینمای ایران می‌گذرد. به همین بهانه در این پادکست رادیومهر بخشی از متن سخنرانی او را در آیین تجلیلش در یونسکو (مهر ۱۳۸۵) می‌شنوید. دریافت ۲ MB به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، امروز اولین سالگرد درگذشت آقای بازیگر است. عزت‌الله انتظامی متولد ٣١خرداد١٣٠٣ و درگذشته […]

امروز یک سال از درگذشت «عزت‌الله انتظامی» آقای بازیگر سینمای ایران می‌گذرد. به همین بهانه در این پادکست رادیومهر بخشی از متن سخنرانی او را در آیین تجلیلش در یونسکو (مهر ۱۳۸۵) می‌شنوید.

دریافت ۲ MB

به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، امروز اولین سالگرد درگذشت آقای بازیگر است. عزت‌الله انتظامی متولد ٣١خرداد١٣٠٣ و درگذشته ٢۶مرداد١٣٩٧ اولین بازیگر ایرانی بود که از یک جشنواره بین‌المللی جایزه گرفت. آیین بزرگداشت عزت‌الله انتظامی، سال ۲۰۰۷ مصادف با مهر ماه ۱۳۸۵ در مقر سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی ملل متحد، یونسکو در پاریس برگزار شد. در این نمایشگاه پوستر فیلم‌هایی که انتظامی در آن‌ها نقش‌آفرینی کرده‌ بود، همراه آرشیو عکسهای شخصی او و لوح تقدیر فیلم گاو به نمایش درآمد. در این پادکست رادیومهر- روی موج تاریخ، بخشی از متن سخنرانی آقای بازیگر در این مراسم را می‌شنوید که از زندگی و زمانه خودش صحبت می‌کند.

و در ادامه بازخوانی خاطره حجت الله ایوبی، دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو- ایران از تجلیل با شکوه از آقای بازیگر را می‌خوانید:

«…خلاصه روز مراسم فرا رسید، دیگر همه چیز آماده بود. برای افطاری هم آقای ابراهیمان دست به کار شد و مانند همیشه آرام و کم خرج و بی سر و صدا برای بیش از ٨٠٠ نفر ساندویچ نان و پنیر و گوجه فرنگی تدارک دید. دو روز قبل روی دو چرخ فرودگاه فقط جعبه های زولبیا و بامیه بود که روی هم چیده شده بودند. زولبیاهای آن روز، زینت سفره امروز بود.

نیم ساعت قبل از شروع مراسم، در راهروی منتهی به سالن شماره یک، جمعیت موج می زد. صحنه زیبایی بود. برای ما که این گونه برنامه ها را کم ندیدیم، صحنه ها عادی و طبیعی است ولی آثار شگفتی را در چهره میهمانان به خوبی می شود، دید. همراه آقای انتظامی زنگ زد. پر از تشویش و نگرانی است. با اضطراب می گوید در خدمت آقای انتظامی در تاکسی هستیم ایشان پیاده نمیشوند. خیلی هم عصبانی هستند خصوصا از اینکه متنش ترجمه نشده. ظاهرا حاضر به صحبت با هیچ کس نبود. خیلی نگران شدم. بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد. خبر خوبی بود «ایشان پذیرفتند و از تاکسی پیاده شدند به سوی درب ورودی می آیند». با عجله به سوی در شتافتم. دیدم تا نیمه راه بیشتر نیامد. مرا که دید دیگر طاقت نیاورد. سعی می کرد تا آنجا که می توانست خودش را نگه دارد. تقریبا فریاد می زد که می خواهید مرا از لابلای جمعیت ببرید مگر می شود. من باید آخر برنامه ظاهر شوم. راست می گفت. ما واقعا غافلگیر شده بودیم و نمی دانستیم چه باید کرد. خصوصا که روز قبل محمد رحمانیان، حسین مسافر و علی راضی در حضور خود ایشان برگزاری مراسم را کارگردانی کرده بودند و تصور همه این بود که ایشان باید از ابتدا در مراسم حضور داشته باشد. آقای جلالی هم حیرت زده می گفت آخه ما صحبت هایمان را با فرض حضور ایشان و خطاب به خود آقای انتظامی تنظیم کردیم. نماینده مدیر کل هم می خواهد ایشان را مورد خطاب قرار دهد.

خلاصه قرار شد دوباره برگردد. دوباره همه همراهانش برگشتند این بار در خودروی خودم و ما هم حیران و سرگردان به داخل جمعیت آمدیم. به محض گشوده شدن درب سالن، در یک چشم به هم زدن همه صندلی ها پر شد. سالن ٧٠٠ نفری پر از جمعیت بود. مهتاب نصیرپور، مجری است و محمد رحمانیان هم با مهارت متن می نویسد و به خانمش می ‌دهد. برنامه تجلیل از آقای بازیگر ایران آغاز شد. به صحنه فراخوانده شدم. سالن پر از جمعیت است. با این که دلم خیلی شور می زد باید چیزی هم می گفتم. صحنه تکراری صحبتهای کوتاه بنده و آقای جلالی و معاون یونسکو. سفیر هنوز نیامده و ظاهرا در ترافیک گیر کرده…

به پشت صحنه آمدم. به محض ورود با کمال شگفتی دیدم که عزت الله انتظامی هم در اتاقی که به سالن اصلی مشرف بود نشسته و آرام و قرار ندارد. آقای امینی هم از این که موفق شد آقای بازیگر را تا چند قدمی سن بیاورد جا داشت که خیلی خوشحال باشد. حالا دیگر جو کمی آرام تر شد…

ظاهرا آقای انتظامی وقتی از لای پنجره یواشکی سالن و جمعیت را دید دلش آرام گرفت. با خیال راحت تر به داخل سالن برگشتم و نشستم کنار نماینده ارشاد که مبهوت جمعیت و نظم برنامه ها بود. برنامه ها یکی پس از دیگری به خوبی اجرا می شد. کلیپهای زیبا درباره آقای بازیگر، صحبت و سخنرانی آقای گلمکانی نویسنده کتاب آقای بازیگر و خلاصه گروه موسیقی که در میان تشویق حاضرین به روی صحنه رفتند و برنامه‌ای زیبا را اجرا کردند. دیگر غیبت آقای انتظامی برای سالن قابل تحمل نبود. همه منتظر بودند، این جا بود که عزت الله انتظامی با کت و شلوار مشکی با یقه سه سانتی، موهای به نسبت بلند و سفید، با وقار و متانت به درون سالن پای گذاشت. با ورودش غوغایی به پا شد. همه تمام قد ایستاده و فریاد می کشیدند. کف و صوت و فریاد و هیجان. اشک در چشمانم حلقه زد. “عزتالله” روی صحنه بود و جمعیت یکسره تشویقش می کرد. خیلی طول کشید تا بتواند سخنرانی اش را آغاز کند. این گونه شروع کرد “خدایا به من کمک کن این کامپیوتر خراب، (اشاره به مغزش) مرا یاری کند.” تمام متنش را اجرا کرد. تمام ژستهایش حساب شده بود. او در حقیقت یک نمایش را اجرا کرد. چقدر خوب و مسلط. تازه می فهمیدم که که این دو سه روز که خود را در هتل حبس کرده بود داشت متنش را تمرین و بهتر بگویم اجرا می کرد. آن جا که گفت هنر آمده است تا آدم درست کند همه کف زدند و آنجا که گفت از سنگلج تا یونسکو خودش گریست و سالن برای چندمین بار تشویقش کرد.

انتظامی متنش را خواند. راحت شد. چهره اش به کلی دگرگون شد. دوباره رسمی ها و این بار به همراه سفیر روی صحنه رفتیم و هدایای مختلف به ایشان تقدیم شد. فلاش، کف و فریاد همه نشان از شبی موفق و رخدادی بزرگ خبر می داد. بزرگداشت عزت الله انتظامی برگزار شد.

در راهرو عزت الله را چون نگینی محاصره کردند. زن و مرد و پیر و جوان چون نگینی او را در برگرفته اند. با حوصله و خوشرویی به همه پاسخ می داد. یکی می گفت الهی فدایت می‌خندید می گفت بلند نگو زیر گوشم بگو. گاهی پیرمردی هم سن خودش می آمد گویی پس از سی سال تاره همدیگر را دیده بودند. همدیگر را بغل می‌کردند و هر دو گریه می کردند، از این صحنه ها پی در پی تکرار می شد.

او شایسته این همه احترام بود. چون خودش برای مردم، بیش احترام قائل است و مردم این را احساس می کردند. هنگامی که شنیدم آقای انتظامی پس از ۴٠٠ اجرای نمایش و دهها فیلم سینمایی برای ظاهر شدن در مقابل مردم این همه وسواس به خرج می دهد در شگفت بودم. برایم معمایی بود که خواندن یک متن آن هم برای آقای انتظامی چرا این قدر دشوار است؟… چرا انتظامی متنش را چند بار برای همراهانش قبل از اجرا می خواند؟… کی باور می کرد که عزت الله انتظامی در کنار متن فارسی اش نوشته بود «این جا سرم را بلند کنم». جای دیگر نوشته «با تکان دست». او برای لحظه لحظه ملاقاتش با مردم سناریو نوشته بود. ژستهایش را هم تعیین کرده بود. چرا که مردم برایش محترم‌اند؛ خیلی محترم. برای همین او “آقای بازیگر ایران” می شود.

بعد از مراسم دیگر می خندید و می خنداند. آن شب بعد از مراسم در رستوران گلستان گفت و گفت و خندید. پیر مرد دیگر خودش شده بود. راحت شده بود. انتظامی می گفت لحظه‌ای که روی سن رفتم روی سر جمعیت خدا را دیدم. رسانه‌های ایران لحظه به لحظه گزارش می‌کردند. همه جا سخن از آقای بازیگر ایران بود.

آقای بازیگر شاد و خرسند ما را ترک کرد. از همان فرودگاه تهران ادامه بزرگداشت شروع شد. معاون هنری وزیر و خبرنگارها با گل به استقبالش رفتند. از فردای همان روز نهادهای دولتی و خصوصی شروع کردند به بزرگداشت گرفتن برای عزت الله انتظامی. همه چیز خوب برگزار شد. خلاصه هیچ فکر نمی‌کردیم از این مراسم تا این حد استقبال شود. گویی رایزنی فرهنگی با این اقدام ایران را از خواب بیدار کرده بود. گویی عزت الله انتظامی پس از چند دهه سفر طولانی تازه به کشور بازگشته بود…»

به نقل از «حجت الله ایوبی» در شماره ششم ژان بارت، نشر ثالث