رضوانشهر- «صمد حبیبی» خواننده پیشکسوت «نَعت خوانی» که این روزها در بستر بیماری است بر اهمیت پاسداشت زبان مادری تاکید کرد. سینما خراسان- گروه استانها، مریم ساحلی: تالش سرزمین آواهای دلنشین است. زمزمه نسیم لابه لای شاخ و برگ درختان جنگلهای هیرکانی، آواز رودها در بستر سنگهای ریز و درشت و ترانه آبشارها، صدای قدمهای […]
رضوانشهر- «صمد حبیبی» خواننده پیشکسوت «نَعت خوانی» که این روزها در بستر بیماری است بر اهمیت پاسداشت زبان مادری تاکید کرد.
سینما خراسان- گروه استانها، مریم ساحلی: تالش سرزمین آواهای دلنشین است. زمزمه نسیم لابه لای شاخ و برگ درختان جنگلهای هیرکانی، آواز رودها در بستر سنگهای ریز و درشت و ترانه آبشارها، صدای قدمهای باران بر گستره سبز مراتع و بامهای سفالی و حلبی و غزل خوانی امواج دریا شنیدنیترین صداهایی هستند که در طبیعت شگفت تالش جاری است و اما تنها این نیست، در این سرزمین وقتی شالیکاران کمر زیر سنگینی کار شالیزار خم کردهاند یا زمانی که چوپانها گلهها را تا نزدیک ابرها بردهاند از حسرتها، آرزوها و امیدهایشان آواز میخوانند.
زنانشان وقتی تار و پود رنگین گلیمها را به هم می بافند، خلوتشان را با نواهایی زینت میبخشند که سینه به سینه از مادرانشان آموختهاند. تالش سرزمین آواهایی است که شنیدنش جان را میلرزاند. فرقی نمیکند که معنایش را دریابی یا نه، به گوش که میرسد راهی سرزمین خاطرات تلخ و شیرین خویش میشوی و نم اشک مهمان چشمهایت میشود.
استاد «صمد حبیبی» از پیشکسوتان نعت خوانی سرزمین ماست که تار و پود زندگیش بها آوازهای فولکلور تالشی در هم تنیده شده است. این خواننده گیلانی که صدای پر مهرش سالها طنین پرشکوه فرهنگ تالشی بوده، اردیبهشت ماه امسال دچار عارضه مغزی شد و این روزها در بستر بیماری به سر میبرد.
خبرنگار سینما خراسان به پاس همه لحظات خوبی که این خواننده با صدایش رقم زده جویای احوالش شده و گوش به نصیحتش سپرده که در ناخوش احوالی نیز از ما میخواهد، زبان مادری خویش را پاس بداریم و رونق بخش زبان گیلکی و تالشی باشیم.
میراث گرانقدر
استاد حبیبی در گفتگو با سینما خراسان با اشاره به اینکه متولد سال ۱۳۲۳ در روستای سیاه بیل رضوانشهر است و آواز خواندن به او به ارث رسیده است، اظهار میکند: پدر و برادرم آواز میخواندند؛ من هم از زمانی که دانش آموز بودم میخواندم.
وی با بیان اینکه چگونه خواندن را از برادرم آموختم. وقتی میخواند گوش میسپردم و یاد میگرفتم، میافزاید: دبیرستان که رفتم صدای من در کاست پر شد و بدین ترتیب به گوش دیگران رسید و کم کم به شهرستانهایی چون مشهد، تهران، کرمان و اصفهان دعوت شدم و در جشنوارهها شرکت کردم.
استاد حبیبی در ادامه با اشاره به اینکه در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و توسط خواهر و برادرش بزرگ شده است، ادامه میدهد: بخاطر شرایطی که داشتم خیلی امکان سفر و ارائه کارم در نقاط مختلف برایم مهیا نبود. بعد از پایان دوره سربازی به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و معلم شدم و ۳۰ سال در این کسوت خدمت کردم.
وی با بیان اینکه در طول این سالها تالشی، فارسی و نواهای مذهبی خواندهام، میافزاید: فعالیتم در این عرصه ادامه داشت تا اینکه در بستر بیماری افتادم.
مضامین جاری در آوازهای بومی تالش
استاد حبیبی با اشاره به اینکه نیاکان ما آرزوها، حسرتها، شادیها و عاشقانههای خود را در آوازهایشان جاری میکردند، میگوید: آوازهای تالشی بیشتر در قالب دوبیتی است و مضامین آن را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. قسمتی از آنها در برگیرنده مفاهیم عاشقانه بوده که برای جوانان دلنشینتر است و بخشی دیگر به جفای روزگار و گذر عمر و حسرتها اشاره دارد.
وی با بیان اینکه چوپانها در مرتع و کشاورزان هنگام کار در مزارع آوازهای گیلکی و تالشی میخوانند، ادامه میدهد: زنان هم در خلوت خود زمانی که مشغول بکارند، آوازهای بومی را زمزمه میکنند و کودکان با لالایی مادرانشان به خواب میروند.
استاد حبیبی که این روزها شکوه طنین آوازش را در انبوه الواح تقدیری که در طی سالهای متمادی فعالیت هنریش دریافت کرده، به تماشا نشسته و خاطراتش را در احوالپرسیهای اهالی فرهنگ و هنر مرور میکند، از مردم میخواهد برایش دعا کنند. او از ما میخواهد که زبان مادری خویش را پاس بداریم.
وی با تأکید بر اینکه والدین گیلانی باید با فرزندان خود به زبان مادری و گیلکی صحبت کنند، ادامه میدهد: گاه میبینیم که جوان تالش وقتی پس از خدمت سربازی باز میگردد، تالشی حرف زدن را کنار گذاشته و فارسی حرف میزند و اصلاً این شایسته نیست. متأسفانه گیلکی و تالشی به مرور رونق خویش را از دست داده و گیلکها و تالشها باید بیشتر نسبت به زبان خویش توجه داشته باشند.
بیماری توان صحبت بیشتر را از استاد گرفته بود ما نیز بیش از این او را اذیت نکردیم با آرزوی سلامتی برای ایشان، وی را ترک کردیم که در استاد حبیبی هنگام خداحافظی این شعر را برایمان زمزمه کرد. «خداوندا دلم تنگه، خیالم ماتمینَه / پوچَه دنیا وفا، دائم همینَه / هزاران آرزوم، هِست بَه دلی کا / نزو نستم اَجلم در کَمینَه» (خداوندا دلم تنگ است و خیالم پر از غم و ماتم / این دنیای پوچ همیشه بی وفا بوده / هزاران امید و آرزو در دل داشتم / نمیدانستم که اجل در کمین من نشسته).
Δ