کاوه سجادی حسینی در یادداشتی بر نمایش «بداهه» به کارگردانی آروند دشت آرای درباره ویژگی های این اثر و تلاشی که در عناصر مختلف نمایش در جهت آشنایی زدایی برای مخاطب دیده میشود، نوشته است. به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، کاوه سجادی حسینی کارگردان و فیلمنامهنویس در یادداشتی به ویژگیهای نمایش «بداهه» به کارگردانی […]
کاوه سجادی حسینی در یادداشتی بر نمایش «بداهه» به کارگردانی آروند دشت آرای درباره ویژگی های این اثر و تلاشی که در عناصر مختلف نمایش در جهت آشنایی زدایی برای مخاطب دیده میشود، نوشته است.
به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، کاوه سجادی حسینی کارگردان و فیلمنامهنویس در یادداشتی به ویژگیهای نمایش «بداهه» به کارگردانی آروند دشتآرای که این روزها بعد از اجرا در تماشاخانه ایرانشهر در تماشاخانه ملک روی صحنه میرود، پرداخت.
در یادداشت کاوه سجادی حسینی آمده است:
«نمایش «بداهه» که با طراحی و کارگردانی آروند دشت آرای این شبها در تماشاخانه ایرانشهر و سالن ملک اجرا شده است، متشکل از داستانکها و برشهایی از زندگی زناشویی است؛ قصهای درباره زوال آدمها و تقلای بینتیجهشان برای حفظ رابطه. تلاشهایی بینتیجه که انگار در دوران معاصر ره به جایی نمیبرد.
نمایش از روایت جوانی یک زوج آغاز میشود که در بحبوحه جنگ هستند و در ادامه با ورود کاراکترهای جدید پیش میرود اما همهشان حرف واحدی دارند و پیامشان ملال است و زوال. به نظر میرسد بازیگران این نمایش همگی در جای درست خود و متناسب با نقش انتخاب شده اند و شرایط سنی و ویژگیهای کاراکتر بر آنها خوش نشسته اما نکته جالب در آشناییزدایی پیوستهشان برای تماشاگر است. این جریان آشناییزدایی گاه حتی فراتر از آدمهای قصه به اشیا نیز محول میشود چنانچه وسایل ریز و درشت صحنه که تعدادشان هم بسیار است، کارکردی خلاف یا دور از انتظار آنچه که باید را برعهده میگیرند.
همچنین طراحی موسیقی به همت علی کیانیان نیز نقشی اساسی در جریان این آشنایی زدایی ایفا میکند. همین بداهه بودن نمایش و خلق قصه در لحظه نیز خود همچنان که به زندگی نزدیک است، برابر با تعریف تئاتر است و در عین حال حتی از تعریف مرسوم تئاتر هم آشنایی زدایی و تماشاگر را غافلگیر میکند. «بداهه» قرار است روایتی واقعی از جریان واقع زندگی باشد و به حق بر این واقع نمایی تاکید میکند. نمایش مخاطب را پی در پی به واکاوی پیرامون جا به جایی آدمهای داستان وامیدارد؛ نمایشی مدرن که پیش از این کمتر در ایران اجرایش را شاهد بودهایم.
فاصلهگذاریهای به جا و درست که به قطع ارتباط مخاطب با جریان قصه میانجامد و دوباره ماجرای تازهای او را به ادامه آن وصل میکند، باعث شده تا تماشاگر مدت زمان قریب به دو ساعت اجرا را هرگز حس نکند. همچنین ریتم نمایش نیز به این درک نکردن گذر زمان کمک کرده است زیرا تماشاگر ریتم اثر را حتی بیشتر از زندگی روزمره اش احساس میکند و چه بسا در تلاش است تا خود را با آن همراه کند و این تلاش مشارکتطلبانه باعث میشود او بیش از پیش با نقشها و خرده داستانهای نمایش همذاتپنداری کند. در کنار بازی خوب مجموعه بازیگران «بداهه»، بازی مارین ون هولک بازیگر اصالتاً غیرایرانی نمایش برجسته است. فارغ از لهجه که امری گریزناپذیر است، کنشها و واکنشها، حرکات و عادات رفتاری او به شدت منطبق با نسخهای است که از از یک زن ایرانی سراغ داریم.
در پایان علاوه بر تمام ویژگیهای مطلوب و مورد انتظار از یک نمایش خوب، شاید اجرای «بداهه» روی سن به جای بلک باکس میتوانست به جذاب تر شدن آن کمک کند. همچنین تغییراتی در نور و صداگذاری به باورپذیری بیشتر از آنچه اکنون هست، میانجامید.»
Δ