خاطرات «باغچه‌بان» تئاتری‌ها/ کودکان ناشنوا چگونه روی صحنه آمدند؟

پروانه باغچه‌بان فرزند زنده‌یاد جبار باغچه‌بان است که بعد از پدر، عمر خود را صرف آموزش تئاتر به کوکان ناشنوا کرد؛ او خاطرات و تجربیات متفاوت خود در همراهی با کودکان ناشنوا را مرور می‌کند. به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان به نقل از مهر، پروانه باغچه‌بان، دختر جبار باغچه‌بان که چندی پیش در بیست […]

پروانه باغچه‌بان فرزند زنده‌یاد جبار باغچه‌بان است که بعد از پدر، عمر خود را صرف آموزش تئاتر به کوکان ناشنوا کرد؛ او خاطرات و تجربیات متفاوت خود در همراهی با کودکان ناشنوا را مرور می‌کند.

به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان به نقل از مهر، پروانه باغچه‌بان، دختر جبار باغچه‌بان که چندی پیش در بیست و ششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان حضور یافت از جمله نخستین افرادی است که روی صحنه بردن نمایش با کودکان ناشنوا را از سالیانی بسیار دور آغاز کرد.

وی که سال‌ها پیش از انقلاب اسلامی به تمرین تئاتر با کودکان ناشنوا پرداخته است در مرور خاطرات آن سال‌های خود به سینما خراسان گفت: من تا پیش از کار کردن با کودکان ناشنوا تجربه‌ای در زمینه تئاتر کودک و نوجوان نداشتم. تجربه من همان مشاهدات دوران کودکی‌ام بود؛ زمانی که پدرم در شیراز به اجرای نمایش‌هایی می‌پرداخت که در دوران خود بسیار بااهمیت بود. پدرم هم تا پیش از آن تجربه‌ای در این زمینه نداشت. او در مرند و تبریز چند نمایش برای کودکان اجرا کرد، زمانی که من حتی به دنیا نیامده بودم. پدرم در آن جا مدرسه‌ای داشت و چند نمایشنامه ترکی نوشت و توسط بچه‌های شنوا روی صحنه برد. سپس به اجبار تبریز را ترک کرد و به شیراز رفت. در شیراز موقعیت پدر نسبت به تبریز بهتر بود و شیرازی‌ها با روشن‌بینی بیشتری از حضور او استقبال کردند. کودکستانی که پدرم تاسیس کرد با استقبال بسیار مردم شیراز روبه‌رو شد و یکی از برنامه‌های مهمش اجرای نمایش‌هایی برای کودکان بود.

باغچه‌بان با پیگیری روند چگونگی فعالیتش در عرصه روی صحنه بردن نمایش با حضور کودکان ناشنوا، ادامه داد: من سه ساله بودم که در سال ۱۳۱۱ از شیراز به تهران آمدیم. در تهران پدرم به دنبال آموزش ناشنوایان و تاسیس مدرسه بودند و برنامه‌های نمایشی متوقف شده بود. بنابراین تجربه من از تئاتر کودک و نوجوان تا آن زمان، همان خاطرات بریده‌بریده یک تا سه سالگی‌ام بود. تکه‌هایی از این خاطرات را مانند قطعات شکسته آینه‌ به خاطر دارم.

از تغییر برنامه‌های خشک تحصیلی تا ایجاد لذت برای کودکان ناشنوا

وی اضافه کرد: در دورانی که در مجتمع آموزشی باغچه‌بان حضور داشتم در پایان هر سال تحصیلی مراسمی برای دادن کارنامه‌های بچه‌ها برگزار می‌کردیم و فکر کردم این برنامه‌ها بسیار خشک تمام می‌شود و چه کاری می‌توان برای ناشنوایان انجام داد که برگزاری مراسم پایان سال تحصیلی برایشان لذت‌بخش شود. با خود فکر کردم چرا من نمایشنامه‌های پدرم را با این کودکان کار نکنم؟

نمایشنامه‌های پدرم را خواندم، بچه‌ها را جمع کردم و به این فکر کردم که چه کنم؟ من داستانِ نمایشنامه‌ها را برای این بچه‌ها تعریف می‌کردم و آن‌ها از شنیدن داستان بسیار لذت می‌بردنددختر زنده‌یاد جبار باغچه‌بان در توضیح بیشتر از اینکه چگونه کار آموزش تئاتر و نمایش را برای بچه های ناشنوا آغاز کرده است، گفت: من در مجتمع آموزشی باغچه‌بان معلم بچه‌ها بودم و با زبان اشاره آشنایی داشتم. در نتیجه برایم آسان‌تر بود که بخواهم روی صحنه بردن نمایشی را با کودکان ناشنوا آغاز کنم در قیاس با کسی که زبان اشاره نمی‌دانست و بدون همزیستی قبلی با ناشنوایان می‌خواست دست به چنین کاری بزند بنابراین شروع کردم با نمایشنامه های پدرم با آنها کار کردم. نمایشنامه‌های پدرم را خواندم و دیدم این کار شدنی است، بچه‌ها را جمع کردم و به این فکر کردم که چه کنم؟ من داستانِ نمایشنامه‌ها را برای این بچه‌ها تعریف می‌کردم و آن‌ها از شنیدن داستان بسیار لذت می‌بردند.

شیوه تدریسم هم نمایشی بود

باغچه‌بان با یادآوری خاطره‌ای از نحوه تدریسش به کودکان ناشنوا ادامه داد: من شیوه درس دادنم نیز به همین صورت بود. به عنوان مثال هنگام درس دادن تاریخ از یکی از آن‌ها می‌خواستم پادشاه شود و دیگران مردمی باشند که شاه آن‌ها را دوست ندارد و از خود می‌راندشان. درس را با حالت قصه تعریف می‌کردم که بعد این طور و آن طور شد و مردم شورش کردند و الی‌آخر. درس دادن من به گونه‌ای بود که حتی با رسیدن زنگ تفریح هم بچه‌ها دوست داشتند همچنان در کلاس بمانند. من قصه‌گویی بودم که هم خودم بازی می‌کردم و هم در این بازی از مشارکت مخاطبانم بهره می‌بردم. این تجربه را تعریف کردم تا به این جا برسم که نمایشنامه‌ها را هم به همین صورت برایشان تعریف می‌کردم. همان‌طور که مثلا در کلاس تاریخ بازی در نقش هر کدام از شخصیت‌ها را به یکی از بچه‌ها می‌سپردم، این جا نیز می‌گفتم طبق داستانی که برایتان تعریف کردم الان مثلا آقاموشه باید بیاید این را بگوید و این‌ها را با زبان اشاره می‌گفتم.

ماجرای گرفتن ماسک‌های پوسیده از بیژن مفید برای یک تئاتر

وی با اشاره به خاطره‌ای از بیژن مفید افزود: کار ما آن زمان چندان جدی گرفته نمی‌شد، من خودم ترتیب دکورهایی ساده را می‌دادم و یا لباس‌هایی را درست می‌کردم. برای یک نمایشنامه که پایانش با عروسی موشک پهلوان تمام می‌شد و همه حیوانات در عروسی او شرکت می‌کردند به ماسک حیوانات نیاز داشتم. با بیژن مفید صحبت کردم و از او پرسیدم ماسک‌هایی را که در «شهر قصه» استفاده کرده است دارد؟ آن زمان سال‌ها گذشته بود و گفت ماسک‌ها در انبار خراب و پوسیده شده است. گفتم همان پوسیده‌ها را به من بدهید، چند ماسک از او گرفتم و برای مجلس عروسی موشک پهلوان بر سر بچه‌ها گذاشتم و اینگونه تئاتر را با ناشنوایان شروع کردم.

باغچه‌بان تصریح کرد: ناشنوایان روی صحنه با زبان اشاره حرف می‌زدند و در جاهایی که لازم بود خودم کنار سن می‌نشستم و دورم هم چیزی می‌گذاشتم که بقیه مرا نبینند و چیزی را که آن‌ها با زبان اشاره می‌گفتند، بیان می‌کردم. بعدها اما من و خواهرم کناره‌گیری کردیم. دیگر مجتمع آموزشی باغچه‌بان در دست ما نبود و چیزهایی که در آن جا بود از بین رفت.

تحول در زندگی بچه‌هایی که گوشه‌گیر و خجالتی بودند

باغچه‌بان در مورد نتایج کار کردن با کودکان ناشنوا ادامه داد: من اولین نفری بودم که این کار را کردم. نمی‌دانم الان این مسیر چقدر توسعه پیدا کرده و پیشرفت کرده است و آیا ناشنوایان تشکیلاتی دارند یا خیر. نتایجی که از روی صحنه بردن تئاتر با کودکان ناشنوا به دست می‌آمد اتفاقی بود که در درون بچه‌ها رخ می‌داد. من هنوز هم با بعضی از این بچه‌ها در ارتباطم و یکی از آن‌ها می‌گفت وقتی به من پیشنهاد کردید که نقشی داشته باشم، چون بسیار خجالتی و گوشه‌گیر بودم نمی‌خواستم چنین کاری را انجام دهم، اما شما مرا تشویق کردید که تو می‌توانی و این کار را انجام می‌دهی و من این کار را انجام دادم و وقتی شروع به تمرین کردید من متوجه شدم از چنین توانی برخوردارم و این اتفاق تحولی در زندگی من ایجاد کرد و اعتماد به نفس، جرات و شهامت پیدا کردم.

کار آسانی نیست که شما هم به بچه‌ها درس بدهید و هم بخندانیدشان و این مسئله‌ای بود که پدرم در نمایشنامه‌هایش بسیار به آن توجه می‌کردوی اضافه کرد: این اتفاق چیز کوچکی نیست و مسئله‌ای است که می‌تواند با تئاتر کار کردن چه در مورد کودکان ناشنوا و چه در مورد کودکان شنوا اتفاق بیفتد. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که پدرم نمایشنامه‌هایشان را طوری می‌نوشتند که بچه‌ها بتوانند گروهی هم روی صحنه بیایند. چون بعضی از بچه‌ها خجالت می‌کشند به تنهایی روی صحنه بیایند، موقعیت‌هایی مانند سرود دسته‌جمعی خواندن یا های‌وهوی دسته‌جمعی کردن در حالی که بیل و کلنگ در دست دارند فرصت‌هایی ویژه این کودکان بود. کار آسانی نیست که شما هم به بچه‌ها درس بدهید و هم بخندانیدشان و این مسئله‌ای بود که پدرم در نمایشنامه‌هایش بسیار به آن توجه می‌کرد که هم مخاطبش را سرگرم سازد و هم آموزش دهد.

باغچه‌بان در پاسخ به این که آرزویش برای تئاتر کودک و نوجوان چیست، گفت: آرزو دارم که روزبه‌روز اصولا هنر و بخشی از آن، هنر تئاتر و بخشی از این بخش، تئاتر کودک و نوجوان در کشور ما ترقی کند و وضع طوری باشد که دست‌وبال گردانندگان و زحمت‌کشان برای پیاده کردن برنامه‌های مدنظرشان باز باشد. آزادی و امکانات بیشتر آرزوی من برای این عزیزان است. نظر من این است که هنر برای شکوفا شدن نیازمند آزادی است، اگر محدودیت داشته باشد شکوفا نمی‌شود. بنابراین اگر دست کارگردان، دست نمایشنامه‌نویس، دست طراح، دست هه عوامل باز باشد شاهد اجرای بهتری خواهیم بود تا این که محدودیت داشته باشیم.