سقوط «زن و بچه»: از باورپذیری آغازین تا اضمحلال نهایی

فیلم زن و بچه فیلمی تراژیک با فجایع زنجیروار بدون ظرافت گفتار است. 

زنی بدون هیچ پناهی در میان باتلاقی قرار گرفته است که با هر دست‌وپا زدن، بیشتر فرو می‌رود. روستایی خواسته است تا فاجعه جامعه مردسالارانه را بدون ظرافت، چون شلاق، بر سر و صورت زن قصه فرود آورد و سیل انتقاد خود را بر شالوده‌ی زندگی یک زن سرازیر کند. این هجوم انتقادها از جامعه‌ی مردسالاری و سیستم قضایی تا آن‌جا پیش می‌رود که دو سوم بعدی داستان را به قهقرا می‌برد. بیننده پس‌از ابتدای باورپذیر فیلم وارد یک چالش بزرگ می‌شود. ایده‌های عجیب، اعتراض غیرمعقول، فوران احساسات کارگردان، ملقمه ای خسته‌کننده می‌شود تا تماشاگر آرزو کند که فیلم زودتر پایان یابد.

فیلم زن و بچه از فیلم‌نامه ای شلوغ رنج می‌برد. انگار قرار است همه معضلات فرهنگی، اقتصادی و سیستم قضاوت به یک‌باره در این اثر مطرح و ارزیابی شود. روستایی در پایان با شتاب‌زدگی نتیجه دلخواهش را فریاد می‌زند اما در حقیقت هیچ صدایی شنیده نمی‌شود.

در این اثر از حرف‌های زیرپوستی خبری نیست؛ همه‌چیز پوست را خراش می‌دهد. مقدمه فیلم بسیار طولانی است یعنی ۱۳۰ دقیقه اتلاف وقت.

طی روایت فیلم، نقش اصلی میان کاراکترها دست‌به‌دست می‌چرخد و هر بار محور، یک نفر است. مهناز شخصیت به‌ظاهر اصلی فیلم با دفاع‌های بی‌منطق از فرزندش و توجیه شرارت های او، حقانیت خود را زیر سوال می‌برد و به ضرر فیلم تمام می‌شود. تماشاگر با او همذات‌پنداری نمی‌کند. او شخصی است که اسیر عواطف خود است و به همه درد وجدان می‌دهد. او از همه کس و همه‌چیز شاکی است. تماشاگر مهناز را درک نمی‌کند و با او همراه نمی‌شود. تمام زن‌های قصه «زن و بچه» در روند قصه با وسوسه کنار می‌آیند یا بن مایه سستی دارند و در تصمیم‌گیری ناتوان‌اند و بدین‌گونه روستایی نتوانسته است آن‌ها را در موضع مظلومیت قرار دهد. بدین‌گونه باید گفت شخصیت‌پردازی در این فیلم قابل دفاع نیست.

تنها دفاعی که می‌شود از این اثر کرد، لحظات احساسی فیلم است که در آن فقط به‌صورت لحظه‌ای تماشاگر می‌تواند با بازیگر همراه شود و از او تأثیر بگیرد.