هادی مظفری مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با انتشار متنی در صفحه شخصی خود از کادر پزشکی و پرستارانی که این روزها با کرونا مقابله میکنند، تقدیر و تشکر کرد. به گزارش سینما خراسان، هادی مظفری مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در صفحه شخصی خود، ویدئویی از […]
هادی مظفری مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با انتشار متنی در صفحه شخصی خود از کادر پزشکی و پرستارانی که این روزها با کرونا مقابله میکنند، تقدیر و تشکر کرد.
به گزارش سینما خراسان، هادی مظفری مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در صفحه شخصی خود، ویدئویی از یک بیمارستان که کادر پزشکی آن در حال روحیه دادن به بیماران مبتلا به کرونا هستند، گذاشت و نوشت:
از جانات که عزیزتر نیست! جملهای که بارها از زبان نزدیکان مان شنیدیم، هر بار که شرایط کاری سختتر شد.
هر بار که با امید از خانه بیرون زدیم و با شانههای افتاده و دَمغ برگشتیم.
هر بار که سر سفره نشستیم و یکی به ما سُقلمه زد که چرا داری با قاشق و چنگالات بازی میکنی و تازه فهمیدی ثانیه هاست چشمانت راه کشیده است وسط ِ گُلِ سفره. هر بار که به تعداد آدمهای ندیده و با ایشان دست نداده، پشت سرت حرف زدند. هر بار که با چهار شانه رفتی و بی رمق با نصف آن برگشتی و سرت درد میکرد از حرف و دروغ و کنایه و نگاههای نامهربان.
معمولاً دور و بر مان کسی هست که حال مان را بفهمد و از کارمان سر دربیاورد و از گفته و نا گفتههای مان بداند اوضاع کاری مان از چه قرار است!
خیلی که دوست مان داشته، این جمله را گفته است بارها؛ «از جانات که مهمتر نیست! بیا بیرون! گور پدرشان! به درک!»
این روزها خیلی فکر میکنم به این جملهها!
لابد دور و بر بهیار و نظافتچی و پرستار و پزشک و حسابدار و نگهبانهای بخش عفونی بیمارستانهای ایران و جهان خیلیها هستند که وقتی شانههای خسته و دستهای کبود و نفسهای تنگ عزیزان شأن را ببینند، بگویند؛ بیا بیرون! وقتی ماسک ندارید، اتاق ایزوله ندارید، پرسنل کم دارید، حقوق کافی نمیدهند، از جان ات که عزیزتر نیست!
این روزها که ویدئوهای پرستاران را میبینم که وقت خوردن ِ یک لیوان چای در ایستگاه سرپرستاری، با گوشیهایشان آهنگ شیش و هشت پخش میکنند و میخندند و میرقصند و به خودشان و تمام بستریهای بخش و یک شهر آدمهای نگران، امید به زندگی میدهند، خیال میکنم بدهکاریم به آنها که در روزی که چیزی از جان شأن عزیزتر نبود، ماندند پای جان ِ بقیه مردم و نگفتند «از جانم که عزیزتر نیست».
Δ