داستان «سرزمین آوارهها» اثر پر از خرده پیرنگ هایی ست که قرار است در طول یک سفر برای قهرمان ما پیش بیاید. اما قهرمان ما یک قهرمان یا پروتاگونیست کلاسیک نیست بلکه زن مسنی است. «سرزمین آوارهها» یک درام درونی است. با کنشهایی کم رنگ و واکنشهایی غیرقابل پیشبینی. در واقع یک درام شخصیت است […]
داستان «سرزمین آوارهها» اثر پر از خرده پیرنگ هایی ست که قرار است در طول یک سفر برای قهرمان ما پیش بیاید. اما قهرمان ما یک قهرمان یا پروتاگونیست کلاسیک نیست بلکه زن مسنی است.
«سرزمین آوارهها» یک درام درونی است. با کنشهایی کم رنگ و واکنشهایی غیرقابل پیشبینی. در واقع یک درام شخصیت است تا ماجرا و حادثه و از این بعد، گویی یک فیلم هنری اروپایی است در دل آمریکا و درباره یک زن پا به سن گذاشته آمریکایی، فیلمی که یک چینی ساخته است، یک زن و کارگردان چینی و همه اینها متفاوتترین اثر سال را پدید آورده است.
چگونه میتوان درامی شخصیت محور و درونی را در دل آمریکا تجربه کرد آن هم با دوربین یک کارگردان زن اهل چین؛ از شرق دور.
تحلیل و نقد
داستان «سرزمین آوارهها» اثر پر از خرده پیرنگ هایی ست که قرار است در طول یک سفر برای قهرمان ما پیش بیاید. اما قهرمان ما یک قهرمان یا پروتاگونیست کلاسیک نیست بلکه زن مسنی است که به تازگی همسرش را از دست داده و با ماشینش دست به سفر میزند تا به علاوه زندگی در شرایطی سخت کار و در آمد را در نقاطی که برایش کار باشد تجربه کند.
فیلم از منظر کار و در آمدی که شخصیت اصلی کسب میکند، نقدی غیرمستقیم به اقتصاد است؛ اقتصاد حاکم بر آمریکا. که کارگردان با نوشتههای اول اثر نیز گریزی به آن میزند. گریزی که در دل فیلم و در متن اثر وجود خارجی ندارد بلکه اتمسفر آن درک میشود و علت آن مورد واکاوی قرار نمیگیرد. در واقع فیلم به یک بیکار میپردازد که برای زندگی و کسب درآمد باید دست به کارهای داوطلبانه و پراکنده در دور آمریکا بزند. شکلی از زندگی که کمتر در سینما بازنمایی شده اما وجود دارد. یک نوع عشایر مدرن که برای زیستن و بقا باید دست به سفر بزنند، اما عشایری یک نفره و نه قبیلهای.
تنهایی و دغدغههای کم رنگ اما از جنس زندگی زنانه فیلم، با بازی فرانسیس مک دورماند، بازیگر آثار مارتین مک دونا و برادران کوئن، در فیلم و از دید شلو ژائو دیدنی از آب در آمده است. داستان ژائو گرهای پر رنگ یا سیری خیرهکننده ندارد بلکه لحظاتی پر احساس و زنانه میسازد و این زنانه بودنش بیشک مورد علاقه جشنوارههای جهانی و نیز هالیوود است که میتوان به تفصیل درباره این علاقه نوشت و سخن گفت.
اما ایدههای خرده پیرنگی ژائو در دل درام پر از سکوت و تصویرش اشارهای است بیواسطه به مسئله تنهایی انسان مدرن که با سفر نوعی گریز را انتخاب میکند و به جز معیارهای شخصی نوعی گریز از معیارها و اتفاقات جهانی است که وابستگی بیش از پیش جامعه کارگری به کارخانه و اقتصاد را نشان میدهد.
در فیلم ژائو البته که انگیزه درونی «فرن» از مسافرت یادآوری همسرش و نیز فراموش کردن حضور اوست که آن هم به شکلی غیرمستقیم به آن اشاره میشود اما هرگز نمیتوان نقد اقتصادی / اجتماعی فیلم را به سیاستهای کنونی جغرافیایی که فیلم در آن میگذرد یعنی آمریکا نادیده گرفت.
بهترین سکانس
فرن به دعوت دوستش دیو به خانه پسر دیو سفر میکند تا شاهد تولد نوه دیو باشد اما شب از خواب بر میخیزد و تحمل ماندن در جایی غریب را ندارد. به درون ماشین خود که تبدیل به منزلش شده میرود و آنجا میخوابد. صبح زود بیدار میشود به تک تک اتاقهای خانه پسر دیو سرک میکشد و با اتفاقاتی که در آنجا افتاده وداع میکند. فرن چارهای جز گریز از زندگی که در آن سکون وجود داشته باشد ندارد، او باید دست به سفر بزند.
چرا خوب… چرا بد…
فیلم ژائو اثر متفاوتی است. هم از منظر شخصیت پردازی و بازی و هم از منظر انتخاب طبقهای که میخواهد پیرامون آن دست به سخن و داستانگویی بزند و به وضوح در این انتخاب درست عمل میکند. ساده و بی پیرایه و این خوب است./مهر
Δ