نگاهی به سریال “در انتهای شب” ساخته آیدا پناهنده

عشق کافی نیست!

بخش اول

به گزارش سینما خراسان ، کنترلگری در رابطه به تمایل افراطی و بیمارگونه شخص برای تسلط و اعمال نظر بر همه بخش‌های زندگی و رفتار شریک عاطفی خود اطلاق می‌شود. این میل به تسلط می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مثل انتخاب لباس، رفت و آمد، معاشرت ، فعالیت اجتماعی ، شغل و حتی نظرات و عقاید بروز پیدا کند. فردی که در رابطه کنترلگر است به طور دائم سعی می‌کند شریک عاطفی خود را تحت نظر داشته باشد و این رفتارها به مرور زمان باعث ایجاد حس بی‌اعتمادی ، ناامیدی و خشم در شریک عاطفی شود و رابطه را به سمت سردی و عشق را به سمت نفرت سوق دهد.

“ماهی” در سریال در انتهای شب برخلاف عشق بی‌پایان اولیه‌اش ، در پروسه زندگی زناشویی تبدیل به مغز متفکر خانواده شده و مدیریت اقتصادی، انتخاب محل سکونت و حتی چگونگی رفت و آمد همسرش بهنام به محیط کار را بر عهده گرفته و کار را تا بدانجا گسترش داده که حتی به کرات در مورد باز بودن شیر گاز و پشت در نماندن کلید خانه تذکر دهد و از سوی دیگر نارضایتی‌های جنسی انباشته سالیان سبب شده که او برای سرکوب و پرت کردن حواس خود از زنانگی به عنصر مادرانگی پناه ببرد و به گفته بهنام در بسیاری اوقات به گونه‌ای برخورد کند که انگار دو بچه دارد در حالی که بهنام از نظر سنی ۱۰ سال از او بزرگتر بوده و ۴ سال تمام سمت استادی اش را در دانشگاه به عهده داشته و گمان نمی رود که در مسیر اداره زندگی چنان بی‌مبالاتی داشته باشد که نیاز به یک فرشته نگهبان برای توضیح دادن بدیهیات داشته باشد و همه این‌ها که به نوعی تحقیر و از دست رفتن اعتماد به نفس را در پی دارد باعث انباشت خشمی عظیم نسبت به مفهوم خانواده و شخص همسر در درون بهنام شده که علی رغم دوست داشتن اش نمی‌تواند در بحث های کوچک خانوادگی هم این خشم عمیق را پنهان کرده و گاهی چنان از تنوره در می‌رود که خون جلوی چشمانش را گرفته و پتانسیل خفه کردن و به قتل رساندن طرف مقابل را هم می‌توان در آن چشم‌های غضب گرفته‌ مشاهده کرد .

همه این‌ها بغضهای فروخورده و شخصیت نادیده گرفته شده مردی است که روزگاری برای خود ارج و قربی داشت اما حالا نه در محیط اداره می‌تواند جایگاه خود را حفظ کند و به سرعت روند تنزل اداری را طی می‌کند، نه در خانواده به عنوان شوهری موفق و دلسوز شناخته می‌شود و نه در هنر به چنان جایگاهی رسیده است که بتواند دست کم به  ارضای روحی بپردازد در نتیجه به معنای واقعی کلمه به عنوان یک لوزر یا بازنده تمام عیار مطرح می‌شود.

آنجاست که وقتی همسایه‌ای از سر خیرخواهی یا حتی از روی نقشه‌ای از پیش تعیین شده به او نزدیک می‌شود و بدون داشتن کمترین نشانه‌هایی از فرهیختگی و دغدغه‌های فرهنگی هنری و حتی تناسب طبقاتی و اجتماعی، صرفاً به خاطر دست پخت خوب و فراهم کردن محیطی آرام و شخصیت دادن به بهنام و پسرش به سرعت از سوی آنها پذیرفته می‌شود و تبدیل می شود به نزدیکترین فرد بهنام و پسرش و ذهن بهنام همواره در حال مقایسه حال خوب و شرایط روحی- روانی هر روزش با سال‌های گذشته که در ظاهر با آرمانگرایی‌های خاصی شروع شده اما از آنجایی که جامعه و حاکمیت سیاسی امروز ایران دلخوشی چندانی نسبت به طبقه متوسط شهری ندارد و سبک زندگی آنها تا حدودی برگرفته از سبک زندگی دنیای مدرن می داند که در کنار دغدغه‌های روزمره نیم نگاهی هم به مسئولیت‌های اجتماعی دارند و این نوع دغدغه‌های فرهنگی- هنری را به مصلحت خود ندانسته و مورد قبول قرار نمی‌دهد در نتیجه خواسته یا ناخواسته شرایطی سخت از نظر اقتصادی و اداری پیش می‌آورد که آنها را از متن شهرها به حاشیه تبعید کند و دامنه اثرگذاری شان را محدود و محدودتر کرده و آنها را چنان مشغول روزمرگی‌های شخصی بنماید که دیگر فرصت تفکر در حوزه‌های مختلف را از ایشان سلب کند.

اینجاست که جغرافیای داستان به کمک درام می‌آید و شهر جدید پردیس در حومه تهران تبدیل به عاملی مهم در جهت پیشبرد داستان می‌شود و نگاه دراماتیک به جغرافیا جای نگاه گردشگری به حومه را می‌گیرد.