منتظر تکرار دوران طلایی دوبله نباشید/ «آقای ایمنی» سکوی پرتابم شد

علی‌همت مومیوند صداپیشه باسابقه می‌گوید در روزگار فعلی نمی‌توان توقع داشت دوران طلایی این هنر که در دهه چهل بود، تکرار شود، چون هم فیلم‌ها و هم شرایط کار دوبله تغییر کرده است. سینما خراسان_گروه هنر-صادق وفایی: علی‌همت مومیوند را طرفداران هنر دوبله به‌عنوان مرد با اخلاق دوبله می‌شناسند. این ‌گوینده از جمله گویندگانی است […]

علی‌همت مومیوند صداپیشه باسابقه می‌گوید در روزگار فعلی نمی‌توان توقع داشت دوران طلایی این هنر که در دهه چهل بود، تکرار شود، چون هم فیلم‌ها و هم شرایط کار دوبله تغییر کرده است.

سینما خراسان_گروه هنر-صادق وفایی: علی‌همت مومیوند را طرفداران هنر دوبله به‌عنوان مرد با اخلاق دوبله می‌شناسند. این ‌گوینده از جمله گویندگانی است که برای اولین‌بار دوبله را به‌طور کلاسیک و در قالب کلاس‌های نظری و عملی نزد اساتید نسل اولی این ‌هنر مثل علی کسمایی و یا اساتید نسل اولی تئاتر کشور مانند حمید سمندریان آموختند.

در قسمت اول مصاحبه با این ‌گوینده به چگونگی ورودش از آموزش و پرورش به دنیای دوبله پرداختیم و قسمت دوم این ‌ مصاحبه درباره ادامه کار و چگونگی رشد و پرورش و تثبیت مومیوند در عرصه دوبله است.

یکی از ویژگی‌های جالب مومیوند که خودش با شوخی و خنده به آن اشاره می‌کند، عدم یادآوری بسیاری از نقش‌هایی است که گفته و گاهی با لبخند می‌پرسد «مگر این ‌نقش را من گفته بودم؟» با این ‌وجود در دهه‌های گذشته و سال‌های ابتدایی ورود مومیوند به دوبله، افراد زیادی بوده‌اند که از این ویژگی او بی‌اطلاع بوده و تصور می‌کرده‌اند از پس ایفای نقش‌های طنز یا گویندگی در انیمیشن برنمی‌آید!

گویندگی به‌جای شخصیت کارتونی «آقای ایمنی» یا به قول دوبلورها «گازی» فتح باب و دروازه ورود مومیوند به دوبله کارتون و انیمیشن بود که در این ‌قسمت از مصاحبه به آن می‌پردازیم. انیمیشن یکی از عرصه‌هایی است که مومیوند به واسطه روحیات شخصی، بسیار دوستش دارد و این ‌روزها همراه با نوه‌های خود به تماشای ثمره فعالیت‌هایش در این ‌عرصه می‌نشیند.

یادی از درگذشتگان دوبله از جمله حسین عرفانی، بهرام زند، پرویز بهرام و احمد رسول‌زاده از دیگر فرازهای این ‌گفتگو بود که خاطرات کوتاهی را هم از برخی از این ‌چهره‌ها در بر می‌گیرد. این ‌گفتگو در ایامی انجام شد که مومیوند هنوز به‌خاطر درگذشت دوست نزدیکش بیژن علیمحمدی پیراهن سیاه به تن داشت.

در ادامه این ‌مطلب، سطور و جملات پایانی قسمت پیشین مصاحبه را که درباره منوچهر اسماعیلی و چگونگی فعالیتش در دوبله بود، پی می‌گیریم.

* عجیب است! از ابتدای تاریخ دوبله تا امروز، فقط منوچهر اسماعیلی این ‌طور است؛ واقعاً فرد دیگری نبوده که درباره‌اش این ‌گونه بگویند؟

کسی نتوانسته مثل ایشان بدرخشد.

* آقای اسماعیلی بین صدای زیبا و صداهای خاص دوبله، صدای ویژه‌ای ندارد؛ یک‌صدای پر و بم مردانه. من می‌گویم ارائه‌ای که ایشان دارد، متمایزش می‌کند.

اجرا، اجرا! در اجرا عالی است.

* خب این شور و حرارتی که آقای اسماعیلی موقع اجرا دارد و احیاناً عده‌ای هم در فیلم‌های پشت‌صحنه دوبله دیده‌اند، در دوبلورهای دیگری مثل بهرام زند هم دیده می‌شود. فریاد زدن‌های این ‌دوبلور بسیار خوب بود. قبول دارید؟

راستش به نظرم مقایسه این‌ها با هم کار درستی نیست. می‌گفتند دیگر کسی نمی‌آید جای آقای زند را بگیرد. این حرف درست است. آقای زند، آقای زند بود. جایگاه و کلاس کاری‌اش مشخص بود.

* شاید درست‌تر باشد بگوییم دیگر نمی‌شود کسی بیاید جای خالی‌اش را پر کند.

این ‌طور هم می‌شود گفت ولی قرار نیست کسی جای دیگری را بگیرد. هر فردی یک شخصیت و توانایی و جنس صدایی دارد.

* مثلاً آقای مقبلی را خیلی‌ها می‌گویند وقتی رفت، دیگر جایش پر نشد. در صورتی‌که شاید خیلی از مخاطبان عام، اصلا دستاوردها و تاثیرات مقبلی را بر دوبله ندانند.

من از همکاران شنیده‌ام و نمی‌دانم چه‌قدر صحت دارد ولی می‌گویند وقتی آقای مقبلی اوایل کار، تازه شروع کرده بود؛ تهیه‌کنندگان فیلم‌های فارسی می‌گفتند «آقا این در فیلم ما نباشدها!» یعنی از صدایش خوششان نمی‌آمد. اما بعد آرام آرام رشد کرد و به قول امروزی‌ها، ترکاند.

* بله نمونه بارزش دوبله سریال «کوچک جنگلی» بود.

اتفاقا من آن‌روز آن‌جا بودم.

* چه جالب! شما بودید؟ مدیردوبلاژ آن کار آقای کسمایی بود. الان به خاطر ندارم شما چه رلی را در آن کار گفتید.

(می‌خندد) خودم هم یادم نمی‌آید چه‌کسی را گفتم. حضور آقای مقبلی در آن‌کار، همان یک‌تکه بود که حسین پناهی بازی کرده بود. باورتان نمی‌شود برای گرفتن همان یک‌تکه، چندمرتبه همان یک‌تکه را دید تا به‌جای پناهی حرف زد.

* خب به مقطع دهه ۷۰ برگردیم. تا زمان سریال امام علی(ع)، شما بین دوبلورها جا افتاده بودید ولی مردم صدایتان را فقط با آن نقش خوزه می‌شناختند.

نه. (می‌خندد) کسی نمی‌شناخت!

* پس نقش ماندگاری نگفته بودید! بیشتر رل‌ها فرعی بودند.

بیشتر دوستانم این ‌طور فکر می‌کردند. چون من را یک آدم جدی می‌دیدند. همیشه هم خب، خجالتی بودم و سرم پایین بود. تا این ‌که یک‌روز آقای ژرژ پطروسی سراغم آمد. سر دوبله سریال «مزد ترس» در شبکه دو بودم که آقای مظفری مدیر دوبلاژش بود. آقای ژرژ آمد و گفت: «همت بعدازظهر می‌توانی سری به ما بزنی؟ استودیوی توکا؟»بله خیلی نقش‌های فرعی بود که در فیلم‌های فارسی گفتم. مثلا گاهی که یکی از این ‌فیلم‌ها از تلویزیون پخش می‌شود، باورم نمی‌شود صدایی که می‌شنوم، صدای من باشد. صدایم خیلی جوان و خام بوده است. من در مقطعی در کار انیمیشن جا افتادم. فکر هم نمی‌کردم بتوانم در این ‌کار پیشرفتی داشته باشم.

* خودتان این ‌طور فکر می‌کردید یا…؟

بیشتر دوستانم این ‌طور فکر می‌کردند. چون من را یک آدم جدی می‌دیدند. همیشه هم خب، خجالتی بودم و سرم پایین بود. تا این ‌که یک‌روز آقای ژرژ پطروسی سراغم آمد. سر دوبله سریال «مزد ترس» در شبکه دو بودم که آقای مظفری مدیر دوبلاژش بود. آقای ژرژ آمد و گفت: «همت بعدازظهر می‌توانی سری به ما بزنی؟ استودیوی توکا؟» استودیویی اطراف دانشگاه‌تهران و برای آقای پهلوان‌نشان بود که در کار تهیه فیلم و سینماست. گفتم راستش من دارم با آقای مظفری کار می‌کنم. آقای ژرژ رفت به آقای مظفری گفت: «سعیدجان می‌توانی همت را ساعت ۲ به من بدهی؟ با او کار دارم.» آقای مظفری هم گفت باشد!

خلاصه ساعت ۲ بعد از ظهر به استودیو توکا رفتم و دیدم آقای ژرژ دارد انیمیشن‌های آقای ایمنی را کار می‌کند. نقشی که به من داد، با توجه به صدا و ویژگی‌هایم، آن‌مردی بود که مرتب خانه را به آتش می‌کشید و مثلا می‌خواست چلوکباب درست کند ولی خرابکاری به بار می‌آورد. دیالوگ‌های آقای ایمنی را هم گذاشته بود جلوی آقای جواد بازیاران. به من گفت همت این از آن داش‌مشتی‌هاست. گفتم باشد و یک‌دور ضبط را رفتیم. سازنده مجموعه هم نصرت کریمی بود. آقا، یک‌ساعت؛ دو ساعت؛ تکه می‌رفت و مرتب تمرین می‌کردیم ولی نمی‌شد.

* خب مشکل از کجا بود؟ کار شما در نمی‌آمد؟

می‌گفتند صدای آقای بازیاران روی این تصویر نمی‌نشیند. یعنی راضی نبودند. همه کلافه شده بودند. آقای ژرژ به آقای بازیاران گفت جوادجان یک استراحتی بکن!

* آقای پطروسی آن‌موقع به‌عنوان مدیردوبلاژ جا افتاده بود؟

بله. خلاصه بعد از بیرون رفتن آقای بازیاران از اتاق، به من گفت همت بشین! می‌توانی این گازی‌یه (آقای ایمنی) را بگویی؟ گفتم امتحان می‌کنیم! گفت بچه‌ها یک‌دور فیلم را بگذارید همت ببیند. من هم پیش از آن، برای یک‌سری از دوستانم که می‌خواستند یک کار عروسکی اجرا کنند، یک‌تیپ خرگوش گفته بودم.

* در همان برنامه‌های آموزش و پروش؟

بله ولی همان‌موقعی که دوبله هم می‌آمدم از این ‌کارها می‌کردم. برنامه‌شان هم کرج بود. زنگ زدند و گفتند بیا یک نقش برای ما بگو! رفتم و آواز هم داشت. آوازش را خواندم و ضبط کردیم. خلاصه دیدم آن‌تیپ خرگوشه باید روی این آقای ایمنی بنشیند. فیلم رفت و تا من دو جمله گفتم، همه گفتند «آقا همین است دیگر!» آقای ژرژ به آقای بازیاران گفت جوادجان ببخشید، این رل‌ها را یک‌کم جابه‌جا کنیم!

* به آقای بازیاران بر نخورد؟

اگر هم برخورد، طوری رفتار کرد که به روی من نیاورد. بعد از آن هم کلی با ایشان رفیق شدم. و واقعا آن‌نقشی را که من قرار بود بگویم، آقای بازیاران شاهکار اجرا کرد. اصلا خود جنس بود. و من آقای ایمنی را گفتم. اگر اشتباه نکنم ۳۰ کلیپ کوتاه بود که خیلی هم بین مردم گرفت. ۱۵ تا ازاین ‌کلیپ‌ها را همان‌روز تا آخر شب ماندیم و کار کردیم. خدا گواه است وقتی به خانه آمدم از گلویم خون می‌آمد.

* جدی؟

باور کنید! خیلی به صدایم فشار آمده بود. چون مرتب هم باید صدایم را زیر و نازک می‌کردم.

* با آقای خسروشاهی هم که صحبت می‌کردم، گفتند این ‌اتفاق برای ایشان سر دوبله «عروسی خوبان» افتاده بود.

بله. همین‌طور است.

* من تجربه ۳۰ شب استفاده از صدای زیر را در اجرای تئاتر دارم. ولی گلویم خون نیامد. خون‌ریزی گلوی شما چه‌طور بود؟

معذرت می‌خواهم ولی در دهان و خِلط‌ام خون بود و گلویم خیلی می‌سوخت. با این ‌وجود، مرتب آب گرم می‌خوردم. من هیچ پرهیزی برای صدایم ندارم. یعنی خودم را عادت نداده‌ام که مثلا فلفل نخور یا فلان‌چیز را بخور تا صدایت خوب شود. ولی آن‌شب آن‌قدر به صدایم فشار آمده بود که حد نداشت. فردایش هم رفتیم ۱۵ تای باقی را ضبط کردیم.

* و دوباره خون‌ریزی؟

بله.

* این ‌، ورود شما به دنیای انیمیشن بود؟

نه. پیش از این ‌هم انیمیشن گفته بودم ولی مورد توجه قرار نگرفته بود. اما وقتی آقای ایمنی پخش شد، مثل بمب در دوبله ترکید! می‌گفتند مگر می‌شود؟ شما با این ‌صدا، این ‌نقش را گفته باشی! یکی از بزرگان آمد و گفت این گازی‌ را شما گفتی؟ گفتم بله. گفت با دستگاه صدایت را این ‌جوری نازک کرده‌اند؟ (می‌خندد) گفتم نه آقا!

* و این آقای ایمنی برای شما سکوی پرتاب شد؟

بله. دیدند مثل این ‌که می‌توانم انیمیشن هم بگویم و به‌مرور انیمیشن بخشی عظیمی از کار من شد. با توجه به این ‌که خودم این ‌کار را بسیار دوست دارم، …

* تا الان ادامه داشته و ادامه همان‌کارتان هم در آموزش و پرورش است.

بله. بارها در مصاحبه‌ها گفته‌ام که دنیای بچه‌ها را دوست دارم. الان هم می‌نشینیم با نوه‌هایم کارتون‌ها را تماشا می‌کنیم و لذت می‌بریم.

* «قورباغه داروگر» را هم شما می‌گفتید.

بله قوری‌قوری…

* در انیمیشن «داستان اسباب‌بازی» هم که شما «باز» را می‌گفتید و آقای والی‌زاده «وودی» را.

بله. آن انیمیشن را خانم (فریبا) شاهین‌مقدم کار کرد.

* البته شماره یکش را. در داستان اسباب‌بازی ۲، آقای عرفانی، باز را می‌گفت.

بله. ۲ را مرحوم قطعه‌ای در تلویزیون کار کرد.

* خانم شاهین‌مقدم بیرون کار کرد؟

بله. در استودیوی ساندفیلم بود. شخصیت باز را من گفتم که ظاهرا بازخورد خوبی هم داشت. در ۲، آقای عرفانی باز را گفت و فکر کنم من، آن سیب‌زمینی‌ئه را گفتم.

یک نگاه معناداری به هم کردیم. به آقای تورج گفتم «آقا!» ایشان هم سریع‌ گفت «آره؟» گفتم «بله. من هم احساس می‌کنم جابه‌جا هستیم.» به آقای نباتی گفتیم آقا اجازه می‌دهید یک‌بار جایمان را عوض کنیم؟ گفت خواهش می‌کنم! بفرمائید! چه بهتر! با این ‌ترتیب کار را گرفتیم و دیدیم این درست است. سگ را من گفتم و گربه را آقای نصر شاهکار گفت. این شد که شدیم گربه‌سگ.* آقای قطعه‌ای نگفت با توجه به این ‌که شما در یک، باز را گفته‌اید در دو هم همان نقش را بگویید؟

بعدا گفت من خیلی نمی‌دانستم در داستان اسباب‌بازیِ یک، چه کسی، چه‌نقشی را گفته و براساس تشخیص خودم نقش‌های ۲ را تقسیم کردم. من هم هیچ‌وقت نپرسیده‌ام و عادت ندارم که بگویم چرا فلان رل را به من نمی‌دهید. همیشه به عقیده مدیردوبلاژ احترام گذاشته‌ام و هیچ‌وقت هم دنبال این نبودم که رل خاصی را بگویم.

* در انیمیشن‌ها، یک کار شاخص دیگر شما، «گربه‌سگ» بود که همراه با تورج نصر انجامش دادید.

بله. آن‌کار را آقای نباتی دوبله کرد. ابتدا سگ را به آقای تورج داد و گربه را به من. به‌همین‌ترتیب یک‌قسمت را کامل دوبله کردیم. اما بعد از کار به آقای نباتی گفتیم آقا می‌شود کار را پخش کنید، ببینیم؟ ایشان هم گفت البته. و گفتند فیلم را یک‌دور برای ما پخش کنند. وقتی کار داشت پخش می‌شد، من و آقای تورج در سکوت به هم نگاه کردیم. احساس‌مان این ‌ بود که جایمان اشتباه است.

* با همان یک‌نگاه؟

بله (می‌خندد) یک نگاه معناداری به هم کردیم. به آقای تورج گفتم «آقا!» ایشان هم سریع‌ گفت «آره؟» گفتم «بله. من هم احساس می‌کنم جابه‌جا هستیم.» به آقای نباتی گفتیم آقا اجازه می‌دهید یک‌بار جایمان را عوض کنیم؟ گفت خواهش می‌کنم! بفرمائید! چه بهتر! با این ‌ترتیب کار را گرفتیم و دیدیم این ‌ درست است. سگ را من گفتم و گربه را آقای نصر شاهکار گفت. این شد که شدیم گربه‌سگ.

* انیمیشن «پهلوانان» را چه‌کسی کار کرد؟

آقای آشتیانی‌پور؛ بابت‌اش هم در جشنواره پویانمایی در همدان اول شد و جایزه گرفت.

* کار شاخص بعدی شما در زمینه انیمیشن، «شکرستان» است.

بله. با مدیریت خانم (شوکت) حجت دوبله شد.

* با آقای ملک‌آرایی که صحبت می‌کردم، گفت دوبله شکرستان از مقطعی به بعد، از مسیر اولیه‌اش منحرف شد. یعنی دوبله‌اش را از خانم حجت گرفتند و به یک گروه کم‌تجربه دادند.

علتش این ‌بود که تهیه‌کننده کار عوض شد و کار در آن‌مقطع واقعا افت کرد.

* کار را به چه‌کسانی سپردند؟ گروه‌های زیرزمینی؟

بله.

* و آن دوبله زیرزمینی را از تلویزیون پخش کردند؟

بله. پخش کردند ولی کار نگرفت. حالا می‌گوییم زیرزمینی، این‌ها هم بچه‌های خودمان و علاقه‌مند به کار هستند. ولی به‌هرحال کار قشنگی انجام نشد که دوبله شکرستان را به آن‌ها سپردند. چون یک‌مجموعه‌ای با صداهایی جا افتاده و شناخته شده بود، و خرابش کردند. اصلا نمی‌خواهم بگویم ما چه و چه هستیم! ولی به هرحال این ‌مجموعه با صدای بچه‌ها ما جا افتاده بود. مثلا مرحوم (اصغر) افضلی با چه شیرینی‌ای در این ‌کار حرف زده بود! یا همان ابتدای کار آقای مرتضی احمدی چه لطفی به کار داده بود!

* و یا آقای منانی.

بله. صدای ایشان هم از صداهای قدیمی و پیشکسوت این ‌کار بود. نویسنده سری اول مجموعه هم اتفاقا یکی از بچه‌هایی بود که در آموزش و پرورش شاگرد ما بود. یعنی در همان کلاس‌های هنری که در چهارراه آب‌سردار گذاشته بودیم، هنرجوی کلاس بازیگری بود. خلاصه از آن بچه‌های علاقه‌مند که شور و حال عجیبی داشت و هرتئاتری که می‌خواستند اجرا کنند، یک‌تنه همه کارهایش را می‌کرد؛ دکور می‌زد، لوازم می‌آورد و …

* اسمش چه بود؟

آقای مهدی اسماعیلی. الان ایران نیست.

* یعنی فرار مغزها کرده..؟

(می‌خندد) و واقعا هم قلم خوبی داشت. نویسنده سری اول شکرستان او بود. خب وقتی یک‌مجموعه جا می‌افتد و به این خوبی مخاطب را جذب می‌کند، چرا خرابش می‌کنند؟ یا مثلا مجموعه «خانه ما» را کار کرده بودیم که برای آقای یغماییان بود. در آن‌مجموعه که شخصیت‌هایش عروسک خمیری بودند، من نقش پدر را می‌گفتم. خانم فولادوند نقش مادر را می‌گفت و مدیریت کار هم با خانم حجت بود. این ‌کار هم خیلی گرفته بود. اما ناگهان دیدیم کار را بردند و به کسانی سپردند که داشتند ادای ما را درمی‌آوردند.

* شاید برای این ‌که ارزان‌تر تمام شود!

خب وقتی یک‌مجموعه جا می‌افتد و به این خوبی مخاطب را جذب می‌کند، چرا خرابش می‌کنند؟ یا مثلا مجموعه «خانه ما» را کار کرده بودیم که برای آقای یغماییان بود. در آن‌مجموعه که شخصیت‌هایش عروسک خمیری بودند، من نقش پدر را می‌گفتم. خانم فولادوند نقش مادر را می‌گفت و مدیریت کار هم با خانم حجت بود. این ‌کار هم خیلی گرفته بود. اما ناگهان دیدیم کار را بردند و به کسانی سپردند که داشتند ادای ما را درمی‌آوردند.اصلا ارزان‌تر یا گران‌تر؛ ما مدتی زحمت کشیده‌ایم. باز هم می‌گویم خدا شاهد است منظورم این نیست که ما خیلی خاص هستیم ولی تکلیف تعهد چه می‌شود؟ بعد از کار مشترک و همکاری، کار را به دیگرانی سپرده‌اید که نتیجه ارزان‌تر در بیاید؟ بعد هم ادای ما را در بیاورند؟ آن‌کار واقعا افت کرد و از آن به بعد، هر کار دیگری که از آقای یغماییان به دوبله آمد، گفتم من شرمنده‌ام!

* دل‌چرکین شدید!

بله دیگر. گفتم من به ایشان ارادت دارم ولی در کارشان گویندگی نمی‌کنم.

* بیرون از فضای انیمیشن؛ می‌خواستم درباره محمد یاراحمدی به‌عنوان یکی از قدیمی‌ها، از شما بپرسم که خودتان هم در ابتدای صحبت اشاره‌ای به او کردید. ایشان در واقع دستیار مدیردوبلاژ بوده.

بله. قدیم این ‌طور بود که وقتی مدیردوبلاژ می‌خواست کاری را شروع کند، گوینده‌هایش را انتخاب می‌کرد و فهرست را به آقای یاراحمدی می‌داد که این ‌گوینده‌ها را برای ما خبر کن! برای دوبله فیلم‌های فارسی هم معمولا ۳ روز وقت در نظر می‌گرفتند. ایشان دیالوگ‌ها را هم پاک‌نویس می‌کرد و نقش‌ هر گوینده را می‌نوشت.

* آقای یاراحمدی هیچ‌وقت نخواست در کار گویندگی…

هست. ایشان گوینده هم هست.

* بله هست ولی همیشه، مَردی و نقش‌های گذری را گفته.

بله هیچ‌وقت رل اصلی نگفته. از اول این ‌طور بوده و خودش نخواسته.

* الان هم تا جایی که می‌دانم حال مساعدی ندارد.

به‌هرحال کهولت سن است دیگر!

* و چشمش هم ظاهرا مشکل‌دار شده و دیگر نمی‌بیند.

چشمش را سر همین نوشتن دیالوگ‌ها گذاشت!

* جناب مومیوند پیش از گفتگو اشاره‌ای به لُر بودنتان کردید. من از محل تولدتان یعنی نهاوند و اسم‌تان این ‌حدس را می‌زدم که لر باشید.

بله دیگر! علی‌همتِ مومیوند! مومی‌وند.

* نه از فامیل‌تان حدس نزده بودم. از روی اسمتان فکر می‌کردم که لر باشید. چون بین لرها اسم‌هایی مثل علی‌محمد (به جای محمدعلی) زیاد است. بنابراین گفتم علی‌همت هم باید لر باشد.

اتفاقا از روی فامیل راحت‌تر می‌توانستید حدس بزنید. وندها لر هستند. مومی‌وند.

* شما از اول تهران بودید؟

نه. تا چهارم ابتدایی در نهاوند درس خواندم. بعد به تهران آمدیم.

* پس چرا لهجه لری را… آها! یادم آمد. شما در سریال روشن‌تر از خاموشی (ملاصدرا) به‌جای زنده‌یاد مصطفی عبداللهی با لهجه لری حرف زدید!

آفرین! بله. آن نقش را لری گفتم.

* خب پس اگر اجازه بدهید به سمت این سریال برگردیم که باز هم یکی از کارهای آقای زند بود که خیلی از لهجه‌ها و گویش‌های مختلف ایرانی را در دوبله‌اش داشت. عده‌ای می‌گفتند این ‌سریال خوب دوبله نشده ولی من دوبله این ‌کار را دوست دارم. جالب است که آقای زند از این ‌تیپ کارها که لهجه و زبان‌های مختلف در آن‌ها باشد، زیاد کار کرده است؛ مثلا «مدار صفر درجه» کار دیگر حسن فتحی. آن‌کار زبان‌های مختلف داشت ولی «روشن‌تر از خاموشی» لهجه‌های مختلف داشت.

آقای زند در ابتدای کار موافق لهجه‌گرفتن گویندگان نبود. ولی آقای (حسن) فتحی خیلی اصرار داشت کار با لهجه انجام شود که به قول شما خیلی‌ها می‌گفتند کار خوب نبوده و انتقاد می‌کردند. ولی من هم خوشم آمد.

* شما به این ‌دلیل به‌جای مصطفی عبداللهی صحبت کردید که لر بودید؟ یعنی چون لر بودید آقای زند انتخاب‌تان کرد؟

بله. به همین‌دلیل بود.

* روشن‌تر از خاموشی کجا دوبله شد؟

شبکه ۴ سیما.

* و چه‌قدر طول کشید؟

خیلی. من که بخش‌های مربوط به خودم را گفتم و رفتم. اما در مجموع، دوبله آن‌سریال خیلی طول کشید.

* این کاسترو که نبود!

نه. گویندگان کنار هم بودند. آن‌موقع این کاسترو خیلی باب نبود.

* یکی دیگر از سریال‌هایی که شما در آن، با این ‌مدیر دوبلاژ (بهرام زند) همکاری داشتید، «مردان آنجلس» بود. نقش گالوس را می‌گفتید که عطاالله سلمانیان بازی‌اش می‌کرد. این ‌بازیگر هم از جمله‌بازیگران انقلابی است که با آثار سینمایی انقلاب و جنگ رشد کرد.

بله. نقش خدمتکار ماکسیمیلیان را در آن سریال بازی می‌کرد.

* و یکی سریال‌های متاخرتر هم که مربوط به سال‌های پایانی دهه ۸۰ می‌شود، «۲۴» بود که برای شبکه نمایش خانگی دوبله شد.

بله. این ‌کار برای موسسه تصویر دنیای هنر بود.

* و در رها فیلم دوبله شد؛ استودیوی آقای مانیِ …

هاشمیان؛ مانی هاشمیان. چه عجب من یک اسم یادم آمد! (می‌خندد) آقای زند که این ‌کار را دوبله کرد، یکی از مشخصه‌هایش این بود که هرکاری را به او می‌سپردند، با تمام جان و دل برایش زحمت می‌کشید. اصلا این ‌طور نبود بگوید این ‌فیلم سطحش پایین‌تر است یا امتیازش از فلان فیلم کمتر است؛ پس باید با خیال راحت و انرژی کم‌تر کار کنیم.

یعنی خدا می‌داند با تمام وجودش کار می‌کرد. گاهی پیش می‌آمد که دو هفته تمام برای تنظیم دیالوگ‌های یک فیلم سینمایی کار کند؛ دیالوگ‌ها را عوض کند، مکث‌ها را جابه‌جا یا دیالوگ‌ها را لیپ‌سینک کند. من به‌عنوان گوینده وقتی دیالوگ‌ها را جلویم می‌گذاشت، مطمئن بودم وقتی این ‌جا نوشته مکث، هنرپیشه حتما مکث کرده و یک اپسیلون دیر و زود نشده است. خیلی زحمت می‌کشید؛ روحش شاد!

* و یک‌سری از مشکلات جسمانی هم که برایش پیش آمد، به خاطر همین حرص و جوش‌هایی بود که می‌خورد!

خیلی؛ خیلی. همه را هم در خودش می‌ریخت!

* شما هم دعوا یا توپ‌وتشری از ایشان ندیدید؟

نه. البته می‌دیدم یک‌وقت‌هایی اخم می‌کرد یا حوصله نداشت جواب کسی را بدهد ولی اهل دعوا و دادوهوار نبود که آقا چرا دیر آمدی؟ چرا این ‌طوری کار می‌کنی و یا دیگر گلایه‌های متداول.

* پیش آمد خرابکاری کنید یا ایرادی در کارتان بوده باشد که آقای زند برخورد خاصی با شما بکند؟ مثل همان جریان راهروی واحد دوبلاژ که تعریف کردید!

یک‌چیزی که همیشه از آقای زند در ذهنم دارم «باریکلا» گفتنش بود. وقتی یک‌تکه را درست می‌گفتیم، یک «باریکلا»ی خاصی می‌گفت که خستگی را از تن بیرون می‌کرد به آدم انرژی مضاعف می‌داد. همیشه هم خیلی لطف داشت. من که تعریفی نیستم ولی ایشان همیشه تعریف می‌کرد … البته یک‌بار می‌خواست من را بزند!

* واقعاَ؟

بله. ایشان استقلالی بود؛ من پرسپولیسی. یک مسابقه بین این دو تیم بود که پرسپولیس، استقلال را زده بود. یادم نمی‌آید بازی چندچند شده بود. فردایش به شبکه دو رفته بودیم تا کاری را دوبله کنیم. من ماشین را پارک کردم و یک روزنامه خبر ورزشی هم خریده بودم. دیدم آقای زند ماشین‌اش را قفل کرده و دارد به سمت من می‌آید.

من فقط روزنامه را مثل پلاکارد جلوی آقای زند گرفتم. (می‌خندد) نگو این ‌بنده خدا به‌خاطر باخت دیروز استقلال و ناراحتی پسرش به‌خاطر همین‌قضیه، اصلا روی فرم نیست. تا چشمش به این ‌روزنامه افتاد فریادی سر من کشید که سر جا خشک شدم! گفت: «اصلا به من چه که این را گرفتی جلوی من!»

من در استودیوی روبرویی بودم. آمدم دیدم که بله، آقای زند آمده. اما صدا، دیگر آن‌قدرتش را از دست داده بود. شاید خانم شکوفنده نباید این ‌کار را می‌کرد ولی گفت می‌خواستم کمی روحیه‌اش برگردد. بعد مرتب هم به او امیدواری می‌داد که به‌خدا درست می‌شود، با دستگاه درستش می‌کنیم! ولی خود آقای زند گفته بود: نه… دیگر درست نمی‌شود.* خوب است باز این ‌یک‌بار احساساتش را برون‌ریزی کرده است!

(می‌خندد) بله. خدا رحمتش کند. موقع بیماری‌اش هم وقتی با گویندگان دیگر به منزلشان رفته بودیم، به شوخی به همسرش گفتم «خانم، آقای زند یک روز می‌خواست من را بزندها!» آقای زند گفت: «مرد! من کِی می‌خواستم تو را بزنم؟! این ‌حرف‌ها چیه؟» گفتم «روزنامه‌هه را یادتان می‌آید؟» که یادش آمد و زد زیر خنده!

* بعد از این بازدید و عیادت دسته‌جمعی، هم ایشان یک‌بار به واحد دوبلاژ آمد…

بله. ولی به‌هرحال، دیگر…

* می‌خواستم صحت این ‌خاطره را از شما بپرسم که آن‌مرتبه آخر، آقای زند سرِ کارِ خانم (زهره) شکوفنده می‌رود اما نمی‌تواند دیالوگ‌هایی را که برایش آماده کرده بود، بگوید. همین‌طور بود؟

بله. درست است. همین اتفاق افتاد. من در استودیوی روبرویی بودم. آمدم دیدم که بله، آقای زند آمده. اما صدا، دیگر آن‌قدرتش را از دست داده بود. شاید خانم شکوفنده نباید این ‌کار را می‌کرد ولی گفت می‌خواستم کمی روحیه‌اش برگردد. بعد مرتب هم به او امیدواری می‌داد که به‌خدا درست می‌شود، با دستگاه درستش می‌کنیم! ولی خود آقای زند گفته بود: نه… دیگر درست نمی‌شود.

* این ‌ماجرا تقریبا ده‌دوازده روز پیش از درگذشتش بود؟

راستش دقیق نمی‌دانم اما فاصله زیادی نداشت.

* قبول دارید این ‌ یکی‌دوسال آخر که بیماری آقای زند بیشتر شده بود، دیگر صدایش آن جنس سابق را نداشت؟

بله. نداشت.

* ولی آن‌موقع که ۲۴ و مدار صفردرجه را کار می‌کرد، صدایش همان حالت پیشین را داشت.

دقیقا.

* ولی «فیل‌شاه» به‌عنوان آخرین کارش، «هشت نفرت‌انگیز» یا «ویپلش» مربوط به این ‌دوره پایانی هستند که صدا دیگر آن، حالت قبراق سابق را نداشت.

ویپلش را ندیده‌ام ولی فیل‌شاه بله؛ مربوط به زمانی بود که صدایش دیگر تغییر کرده بود.

* در این دوره پایانی، به‌نظرم دیگر آن سرعت سابق را نداشت و کُند شده بود. شما هم این ‌احساس را داشتید.

بله. آقای (حسین) عرفانی خدابیامرز هم همین‌طور شد. شما این ‌سریال کره‌ای را که پخش شد _ اگر اشتباه نکنم اُکنیو بود _ ببینید که متاسفانه بعد از فوت‌شان من مجبور شدم به جایشان گویندگی کنم؛ کاملا مشخص است که صدایش تغییر کرده است. یعنی روزهای آخر که می‌آمد؛ با یک صدای گرفته و کمی نازک‌شده می‌گفت «ای‌بابا! صدایم گرفته ها!» ولی نمی‌دانست مشکلش چیست. مرتب هم جوشانده و شربت می‌خورد که صدایش باز شود ولی غافل از این ‌که مشکل از صدا نبود.

* سرطان!

شما این ‌سریال کره‌ای را که پخش شد _ اگر اشتباه نکنم اُکنیو بود _ ببینید که متاسفانه بعد از فوت‌شان من مجبور شدم به جایشان گویندگی کنم؛ کاملا مشخص است که صدایش تغییر کرده است. یعنی روزهای آخر که می‌آمد؛ با یک صدای گرفته و کمی نازک‌شده می‌گفت «ای‌بابا! صدایم گرفته ها!» ولی نمی‌دانست مشکلش چیست. مرتب هم جوشانده و شربت می‌خورد که صدایش باز شود ولی غافل از این ‌که مشکل از صدا نبود.بله. همه‌جای بدنش را گرفته بود. از پیش از عید نوروز، وقتی غذا می‌خورد، غذا ناگهان بالا می‌آمد. تعجب می‌کرد و می‌گفت «ئه؟ چرا من این ‌جوری می‌شوم؟» بعد هم دستش درد گرفت؛ طوری‌که ناچار شد فیزیوتراپی برود و از این آویزها به او دادند که دستش را به گردنش آویزان کند. در حالی‌که مشکلش اصلا آرتروز نبود.

یک‌روز به من گفت بیا به دست من دست بزن! دیدم دستش یخِ یخ است. طوری‌که نتوانست یک نان لواش را پاره کند. «خدایا این ‌ چه آرتروزی است که این ‌همه طول کشیده؟» تا این ‌که یک دکتر می‌گوید فیزیوتراپی برای چه؟ بروید نمونه‌برداری کنید! و می‌بینند که بله، سرطان همه عصب‌های دستش را از بین برده است. دیگر در بدنش پخش شده بود و به همه‌جا زده بود؛ به دست، به حنجره و ….

* آقای عرفانی از سیگاری‌ها بود دیگر!

بله، زیاد!

* صدای سالم سال‌های آخرش هم خیلی بم‌تر از سال‌های جوانی‌اش بود. اخیرا داشتم مجموعه فیلم‌های «کمیسر مولدوان» را مرور می‌کردم، دیدم صدای آقای عرفانی چه‌قدر جوان بوده است! صحبت آقای زند شد، من یاد فیلم «تحلیلش کن» افتادم. این ‌فیلم را حسین خدادادبیگی دوبله کرد؛ آقای زند، رابرت دنیرو را می‌گفت و شما چاز پالمینتری را که گانگستر رقیب دنیرو بود. یک سکانس در این ‌فیلم بود که دو شخصیت داشتند تلفنی صحبت می‌کردند و کارشان به دعوا و فحش و فحش‌کاری می‌کشد…

آهان! یک‌چیزهایی دارد یادم می‌آید (می‌خندد)

* خب در نسخه اصلی فیلم، فحش‌های ناجوری می‌دادند…

(می‌خندد) بله ما فحش‌ها را تلطیف کرده بودیم!

* درباره فیلم هندی هم از شما بپرسم. من آنونس‌گویی فیلم هندی از شما دیده‌ام؛ نقش‌گویی هم دیده‌ام. ولی خودتان، فیلم هندی دوست دارید؟

نه. دوست ندارم؛ اصلا حوصله‌اش را ندارم.

* یعنی به اجبار رفته‌اید فیلم هندی حرف زده‌اید؟

این کاسترو ممکن است باعث صرفه‌جویی در وقت گوینده بشود اما خداوکیلی وقتی جمع گوینده‌ها دور هم می‌نشینند و فیلم دوبله می‌کنند، این ‌حسی که از همدیگر می‌گیرند، چیز دیگری است. مثلا وقتی یکی از بچه‌ها دیالوگ را عوض کند و بداهه بگوید، من باید جوابش را به تناسب دیالوگی که گفته، بدهم. وقتی گوینده پشت میکروفن می‌نشیند، همه حواسش باید همزمان کار کند. هم خوب جمله بگوید، هم خوب ببیند، خوب بشنود، خوب احساس کند و …زورکی که نه؛ این کار ماست ولی خب، خیلی‌وقت‌ها من نمی‌دانم قرار است فردا چه نقشی را بگویم. خیلی از بزرگان ما قبلا این ‌کار را کرده‌اند. مثلا آقای اسماعیلی حتما این ‌طور است که از پیش می‌داند بناست چه نقشی را بگوید. حتی باید فیلم را از پیش ببیند و این ، خیلی پسندیده است. ولی الان دیگر این ‌اتفاق نمی‌افتد. مثلا مدیردوبلاژ به من می‌گوید چهارشنبه کجایی؟ فلان‌جا؛ خب پس بیا این نقش را بگو!

* این ‌نکته شما خیلی مهم است. ببینید؛ شما به‌عنوان نسل اولی که دوبله را به‌طور کلاسیک آموزش دیده، نسبت به جوان‌هایی که امروز می‌آیند، پیشکسوت محسوب می‌شوید. اما سوال مهم این است که چرا دوبله استانداردی که شما و هم‌نسلان‌تان هم انجام می‌دهید، دیگر به خاطر نمی‌ماند؟ یک دلیلش به‌نظرم این است که آن‌دوره طلایی سینما و نقش‌های ماندگار گذشته است…

آفرین… دلیل دومش هم این است که زمان نداریم.

* یعنی باید بیایید بگویید، بروید!

چاره‌ای هم نیست. همین بیا بگو و برویی که می‌گویید به‌خاطر شبکه‌های این ترنتی دانلود فیلم است. یعنی فیلمْ رسیده و باید فردا برود روی سایت.

* باز خوب است دوبلورهای حرفه‌ای مثل شما، این ‌دوبله‌های سریع را انجام بدهند. ولی خب، شما هم که حرفه‌ای این ‌کار هستید، روی نقش متمرکز نمی‌شوید. می‌آیید، می‌گویید و می‌روید.

بله. همین‌طور شده و چاره‌ای هم نیست. این کاسترو ممکن است باعث صرفه‌جویی در وقت گوینده بشود _ خب من می‌روم سه‌ساعت همه دیالوگ‌های شخصیتم را می‌گویم و می‌روم _ اما خداوکیلی وقتی جمع گوینده‌ها دور هم می‌نشینند و فیلم دوبله می‌کنند، این ‌حسی که از همدیگر می‌گیرند، چیز دیگری است. مثلا وقتی یکی از بچه‌ها دیالوگ را عوض کند و بداهه بگوید، من باید جوابش را به تناسب دیالوگی که گفته، بدهم. وقتی گوینده پشت میکروفن می‌نشیند، همه حواسش باید همزمان کار کند. هم خوب جمله بگوید، هم خوب ببیند، خوب بشنود، خوب احساس کند و …

* یعنی یک‌دور دیگر باید فیلم را بازی کند.

اصلا من باید حواسم باشد بغل‌دستی‌ام چگونه حرف می‌زند. آکسانی که او می‌گذارد، روی گویش من تاثیر دارد. خب ولی الان، من وارد استودیو می‌شوم؛ آقا برو دقیقه فلان؛ بله رسید! آقای مومیوند جمله‌ات را بگو! خب، حالا برو دقیقه فلان، جمله‌ات را بگو! نتیجه هم این است که کار ماشینی می‌شود. به قول شما ماندگار نمی‌شود دیگر!

* این ‌روزها سریال‌های خارجی زیادی از تلویزیون پخش می‌شود که شما در آن‌ها گویندگی کرده‌اید. اما متاسفانه نقش‌هایتان به خاطر نمی‌ماند.

(می‌خندد) باورتان نمی‌شود؛ بعضی‌وقت‌ها در کوچه و خیابان به من می‌گویند «ئه؟ آقا شما دوبلوری؟» می‌گویم بله. بعد می‌گویند «خب، جای کی حرف زدی؟» (می‌خندد)

* و این یعنی دوره نقش‌های ماندگار گذشته است.

بله. یک‌زمانی در پاسخ به مردم می‌گفتم من در «قصه‌های جزیره» حرف زده‌ام. برای این ‌که ماندگار شده بود. برای این ‌که وقت داشتیم و مثل یک خانواده دور هم کار می‌کردیم.

* قصه‌های جزیره مربوط به دوره‌ای بود که تلویزیون چند کانال؛ یکی‌دو کانال بیشتر نداشت. اما مردم چه‌قدر…

با این ‌سریال خاطره دارند.

* بله. بچگی خود من با این ‌سریال و نمونه‌های مشابهش گذشت. خب؛ آن‌موقع چه‌طور شد که خانم (رفعت) هاشم‌پور از شما برای دوبله این ‌کار دعوت کرد؟ چون ایشان اخلاق خاص خودش را دارد.

(می‌خندد) بله. ولی خیلی من را دوست داشت. بارها شده بود که می‌گفت بیا کنار من بنشین یادت بدهم چه طور مدیریت کنی و چه‌طور سینک بزنی! تو باید مدیردوبلاژ بشوی!

* که شما هم هیچ‌وقت مدیردوبلاژ نشدید!

بله. گفتم اتفاقا تنها کاری که دوست ندارم بکنم، همین‌ مدیر دوبلاژی است. اصلا حوصله‌اش را ندارم. موقعیتش را هم ندارم. فکر این ‌که شب خسته و کوفته به خانه آمده‌ام و حالا باید بنشینم دیالوگ تنظیم کنم و سینک بزنم، آدم را اذیت می‌کند.

* ناراحت نشد که حرفش را گوش ندادید؟

نه. ولی خیلی به من محبت داشت و دوست داشت رشد کنم.

* در «قصه‌های جزیره»، علاوه بر شما، امیرمحمد صمصامی، شوکت حجت،‌ مریم شیرزاد و ….

خانم مهوش افشاری، پروین ملکوتی خدابیامرز، خانم (مریم) صفی‌خانی و دوستان دیگر هم بودند. اخلاق خانم هاشم‌پور مقداری تند بود ولی من خیلی دوستشان داشتم. مثلا می‌گفتیم ای بابا! چه‌قدر حیف! فلانی مُرد. ایشان هم می‌گفت «خب مرد که مرد! همه‌مان می‌میریم. بیا برو سر کارت!» (می‌خندد) به همین‌راحتی!

* حالا که صحبت قدیمی‌ها شد کمی هم از نگرانی‌ها صحبت کنیم. خانم هاشم‌پور که دیگر کار نمی‌کند. الان هم که گویندگی مثل حسین عرفانی یا بهرام زند، محمد عبادی، مهدی آرین‌نژاد، یا اخیرا پرویز بهرام رفته‌اند. اگر مثلا گوینده و مدیردوبلاژی مثل سعید مظفری از میان برود، چه پیش می‌آید؟ چون این ‌روزها خیلی هم فعال است.

ببینید،‌ تعارف نداریم، متاسفانه یک نسل رفته و الان کار به نسل میانی رسیده است. مثلا از هم‌سن‌وسالان ما آقای سلحشور یا رضا آقاربی _ که در همین سریال یوسف پیامبر بازی می‌کرد _ فوت شده‌اند. ناصر خویشتندار هم‌دوره ما بود که فوت شد. من هم فنری شده‌ام. الان دو فنر در قلبم دارم.

* جدی می‌گویید؟

بله. استند دارم. آقای آشتیانی‌پور هم استند دارد. ببینید الان زده به نسل ما!

* ابتدای صحبت گفتید به آقای نباتی گفته بودند آن سریال را با جوان‌های دوبله _ یعنی هم‌نسلان شما _ کار کند. دارم فکر می‌کنم اما اگر الان بگویند فلان سریال را با جوانان فعلی دوبله کار کنید، نتیجه کار چه از آب درمی‌آید؟ لابد می‌شود همان شکرستانی که دوبله‌اش از بین رفت! خب حالا که صحبت قدیمی‌هاست از احمد رسول‌زاده هم بگوییم.

احمد رسول‌زاده فخر دوبله بود. یعنی من افتخار دارم که همکار که چه عرض کنم، استاد من بود. به قول خودمان یکِ بینُل (بین‌المللی) بود.

* پرویز بهرام چه‌طور؟

آقای بهرام، خیلی باحال بود. از نظر برخورد اول، عکس آقای بهرام، زنده‌یاد (عطاالله) کاملی بود که آن‌اوایل که وارد دوبله شده بودم، از او می‌ترسیدم. آن تُن صدا و صلابتش باعث ترسم می‌شد. با ترس و لرز با ایشان سلام‌وعلیک می‌کردم اما مدتی که گذشت دیدم چه‌قدر این ‌مرد باحال، مهربان و شوخ است. صدایش را که می‌شنیدی می‌گفتی اُه اُه عجب صلابتی! آقای زند هم همین‌طور بود. این ‌ها واقعا نسلی بودند که هنوز تعدادی از آن‌ها هستند.

مثلا آقای والی‌زاده واقعا ماشاالله، از صبح وارد استودیو می‌شود تا غروب؛ و نقش اول فیلم‌ها را می‌گوید در حالی‌که من با این ‌سن دیگر کشش ندارم (می‌خندد) واقعا ماشاالله دارد! همین‌طور آقای جلیلوند (به تخته می‌زند) ماشاالله! یا آقای طهامی. با این ‌ سن‌وسال هنوز آنونسی می‌گوید که مثل آنونس‌های چهل سال پیش‌اش هستند.

* یک‌سوال از جدیدترها. غلامرضا صادقی هم‌نسل شما محسوب می‌شود؟

نه. ایشان چندسال بعدتر از ما وارد شد.

* سعید مقدم‌منش که هم‌نسل شماست!

بله.

* کیکاوس یاکیده چه‌طور؟

نه. ایشان هم بعدتر آمد.

آقای هرانر در کارتون «باخانمان» جای پدربزرگ حرف می‌زد که همان‌موقع هم ظاهرا بیمار می‌شود و دیگر نمی‌تواند سر کار بیاید. آقای نباتی رل ایشان را به من داد. من هم آن‌زمان تازه‌کار بودم و صدایم شناخته‌شده نبود. اتفاقا یکی از کارهایی که باعث شد صدایم شناخته شود، گویندگی به جای همین پدربزرگ یا آقای بیلفران بود.* حالا که دارد دیر می‌شود و وقت کم است، یک نکته هم از بحث همکاری‌تان با آقای خسروشاهی بگویم که جا نماند. شما در «حمله به اچ ۳» و «مریم مقدس» هم بودید. در حمله به اچ ۳ که جای چندنفر از افسرهای عراقی صحبت کردید و در مریم مقدس هم به جای فخرالدین صدیق شریف.

جدی؟ من جای آقای صدیق شریف حرف زده‌ام؟ (می‌خندد)

* یکی از درگذشتگان اخیر دوبله هم اکبر هرانر بود که شناخت چندانی نسبت به این ‌گوینده وجود ندارد.

من ایشان را اصلا نمی‌شناختم. ایشان در کارتون «باخانمان» جای پدربزرگ حرف می‌زد که همان‌موقع هم ظاهرا بیمار می‌شود و دیگر نمی‌تواند سر کار بیاید. آقای نباتی رل ایشان را به من داد. من هم آن‌زمان تازه‌کار بودم و صدایم شناخته‌شده نبود. اتفاقا یکی از کارهایی که باعث شد صدایم شناخته شود، گویندگی به جای همین پدربزرگ یا آقای بیلفران بود.

من اصلا آقای هرانر را ندیده بودم تا این ‌که سال‌ها بعد، یک‌روز گفتند آقای هرانر به واحد دوبلاژ آمده و ایشان را دیدم. بعد از آن، در چند کار با هم همکاری کردیم تا این ‌که ایشان دوباره رفت. حالش خوب نبود. بعدتر یک‌بار هم دختر و دامادش را دیدم که در کار کتاب هستند و یک ماشین دارند که با آن برای کتاب کار تبلیغاتی می‌کنند. یک روز هماهنگ کردیم و دخترش،‌ ایشان را به جام جم آورد. نشستیم و گپ زدیم و این ‌روال تا چندروز ادامه پیدا کرد. اما دوباره بعد از چند روز ایشان نیامد. گفتند حالش خوب نیست و رفته در شمال زندگی کند. بعد هم به رحمت خدا رفت.

* صحبت درباره سریال‌ها، من را به یاد دورانی انداخت که سریال‌ها با حضور گروهی گویندگان خوبی مثل محمد عبادی، حسین باغی، عباس نباتی و … دوبله می‌شدند. یاد حسین باغی در سریال «ناوارو» افتادم. این ‌گوینده هم از یک‌مقطع به بعد، دیگر به‌طور متمرکز کار گویندگی تبلیغ را دنبال کرد و از نقش‌گویی در فیلم‌ها کناره گرفت.

آن‌موقعی هم که در فیلم‌ها حضور داشت، تبلیغ می‌گفت ولی به قول شما از یک‌جایی به بعد به کار تیزر پرداخت و واقعا هم در این ‌کار سلطان بود.

* الان در تلویزیون …

بله! ادایش را در می‌آورند. ولی صدای خودش را هم هنوز پخش می‌کنند. افرادی مثل باغی و اصلا همه این ‌ها، دوست‌داشتنی بودند. زمانی بود که ما را از این آدم‌ها و فضای دوبله می‌ترساندند. واقعا این ‌حرف‌ها را می‌گفتند اما من که به دوبله رفتم و از نزدیک با این ‌ها زندگی کردم، دیدم از این ‌خبرها نیست. تک‌تک‌شان منحصر به فرد و دوست‌داشتنی بودند.

* اگر بخواهیم جمع‌بندی بکنیم، _ البته شاید سوالم کلیشه‌ای باشد _ ولی آینده را چه‌طور می‌بینید؟ آقای مظفری در گفتگویی که داشتیم می‌گفت «این ‌زیرزمینی‌ها باید بیایند با ما (انجمن گویندگان) کار کنند. این ‌ها بچه‌های ما هستند.» من می‌گویم اگر شما الان دوبلور هستید و در این ‌جایگاه قرار دارید، به خاطر این است که آموزش و سال‌ها تجربه اندوخته دارید و کلاسی را پشت سر گذاشته‌اید که استادش مثلا حمید سمندریان بوده است.

این‌هایی که می‌گویید بی‌تاثیر نبوده ولی با توجه به شرایط، نمی‌شود به‌طور کامل این ‌طور حکم کرد. شرایط واقعا تغییر کرده و خیلی از کارها دارد این کاسترو دوبله می‌شود. سرعت بسیار بالا رفته و چاره‌ای هم نیست. نمی‌شود توقع داشته باشیم دهه چهل دوباره تکرار شود. ولی به هرحال در بخشی که ما هستیم، دوستان دارند با تمام توان کار می‌کنند و مجموعه جدیدی هم که اضافه شده، بچه‌های خوبی هستند.

* واقعا خوب هستند یا دارید با لحن مشوق می‌گویید؟

نه. از بین این‌ها می‌شود گوینده‌های خوبی بیرون آورد. ولی زمان می‌برد. اگر یک‌وقت کسی آمد و همان اولِ کار، رل یک فیلم را جلویش گذاشتند، این لطف نیست که در حقش می‌کنند. چون باید پله‌ها را به‌مرور بالا بیاید، تجربه کند و صدایش پخته شود. بعد هم این ‌کار، یک کار جمعی است و ما از همدیگر یاد می‌گیریم. کلاس و آموزش خوب است ولی همه این‌هایی که کلاس را گذرانده‌اند وقتی وارد استودیو می‌شوند و کنار بزرگان قرار می‌گیرند، کار را یاد می‌گیرند.