نادر فوقانی عکاس باسابقه سینما و تلویزیون در آستانه هفتمین روز درگذشت ناگهانی مرحوم خشایار الوند فیلمنامهنویس، دلنوشتهای را منتشر کرد. به گزارش سینما خراسان، نادر فوقانی عکاس باسابقه سینما و تلویزیون که سابقه عکاسی مجموعه تلویزیونی «پایتخت» را نیز در کارنامه دارد، در آستانه هفتمین روز درگذشت ناگهانی مرحوم خشایار الوند فیلمنامهنویس این مجموعه […]
نادر فوقانی عکاس باسابقه سینما و تلویزیون در آستانه هفتمین روز درگذشت ناگهانی مرحوم خشایار الوند فیلمنامهنویس، دلنوشتهای را منتشر کرد.
به گزارش سینما خراسان، نادر فوقانی عکاس باسابقه سینما و تلویزیون که سابقه عکاسی مجموعه تلویزیونی «پایتخت» را نیز در کارنامه دارد، در آستانه هفتمین روز درگذشت ناگهانی مرحوم خشایار الوند فیلمنامهنویس این مجموعه تلویزیونی، دلنوشتهای با عنوان «اینجا بهشت است…» را منتشر کرد.
در متن دلنوشته نادر فوقانی آمده است:
«پرواز در آسمانی پر از ستاره… سبک همانند پری از پرنده… گویی قلبم را به همراه نیاوردهام… ضربانی ندارم … صدایی نمیشنوم… تنها آدمهایی که عمری دوستشان داشتم را در قابی دور میبینم که با لبخند و چشمانی سراسر از آرامش به استقبالم آمدهاند. دیگر روحم زخمی ندارد… شانههایم بار سالهای دور زندگانی را به دوش نمیکشند… نقطه اوج را میبینم… انگار به خط پایان رسیدهام… دلواپسی ندارم …حس غریب پیروزی بدون نفسنفس زدن را دارم … تنها و تنها پرواز میکنم… رویاهایم را در یک قاب خیس لمس میکنم… از بالا به پایین مینگرم.
تخت چوبی قدیمی وسط حیاطی با دیوارهای کاهگلی. پر از شمعدانی و گلهای اقاقی…. بزرگترها را میبینم با آغوشی گرم و امن به دور از هر هیاهو… بوی کاهو و سکنجبین خودنمایی میکند… چه آرامشی دارم! آرامشی از جنس حقیقت … از جنس خدا… راستی اینجا همان بهشت است؟ کنارم لکه ابری دلبری میکند … خبری از رعد و برق و غرش نیست…. چشمانت را حس میکنم با بغضی کهنه و هزاران… ناگفته… موهایت را به موج آرام باد سحری سپردهای …دستان کوچکت را به من هدیه میدهی تنها برای نوازش کهنه زخمهای به جای مانده… حسرتی تلخ گلویم را میفشارد. چرا تمام این سالها به زندگی فکر میکردم و به مرگ نیندیشیدم… آه چقدر مرگ زیباست!!
کاش این آرامش را میتوانستم با همه آدمیان آن سوی کره خاکی تقسیم نمایم … ای کاش دستهای کوچک تو فرشته مهربان سر پناهی امن برای همه زندگان میگشت. شک دارم که خوابم یا در خواب رها شدهام. چیزی را به یاد ندارم به جز آخرین درددل با قلم و نوشتههایم. کمکم آوایی را میشنوم. برای شاد کردن دلهای آدمیان و دقایقی فارغ شدن آنان از اندوه زمان. خداوند جواب سلامت را میدهد. اگر خوابم بیدارم نکنید … بگذارید با چشمان بسته و موجی از آرامش به رویاهای دست نیافتنی برسم… اینجا بهشت است.
حالا خشایار عزیز… تنها یاد دوستیها را با خود نگهدار و بیمهریها را فراموش کن… ما هم قول میدهیم که خاطرات شیرینت را در گنجینهای در ذهنمان مرتب بچینیم و سالهای سال با آنها زندگی کنیم… روحت آزاد و خندان»
Δ