تورج زاهدی از دوستان قدیمی شهید آوینی است که کمتر از او مصاحبه درباره شهید آوینی شده است. او در این مصاحبه از وجوه ناگفته و مهم آوینی حتی درباره سلبریتیهای امروز و پیشبینیهای وی از مخملباف و آینده سینمای ایران میگوید.در سالهای اخیر چهرههای زیادی از رفاقت و همکاری خود با شهید آوینی گفتهاند […]
تورج زاهدی از دوستان قدیمی شهید آوینی است که کمتر از او مصاحبه درباره شهید آوینی شده است. او در این مصاحبه از وجوه ناگفته و مهم آوینی حتی درباره سلبریتیهای امروز و پیشبینیهای وی از مخملباف و آینده سینمای ایران میگوید.در سالهای اخیر چهرههای زیادی از رفاقت و همکاری خود با شهید آوینی گفتهاند و میگویند. اما در این میان افرادی نیز هستند که شاید کمتر نامشان را شنیده باشیم اما با سید شهیدان اهل قلم رفاقت دیرینه دارند و درباره ابعاد روحی و شخصیتی وی مطالبی را دارند که کمتر گفته شده است.
به گزارش تسنیم یکی از این چهرهها تورج زاهدی است. فردی که صدایش را اولین بار در تیتراژ سریال «کوچک جنگلی » و «شیر سنگی» شنیدیم. نویسنده رمانهای خانه پریان، دعوت به ماورا، تصرف و سینمای معناگرای ایران. داستان آغاز رفاقت او با آوینی که توسط یوسفعلی میرشکاک رقم خورده، شنیدنی است. رفاقتی که نشان از وسعت روحی و صفای باطن آوینی دارد و به مرور تورج زاهدی را از آگاهی و افق دید بالای این شهید نسبت به سینما، هنر و فرهنگ باخبر میکند.
ماجرای دوستی و آشنایی شما با شهید آوینی از کجا آغاز شد؟ چه ویژگی خاصی در او برای شما جالب بود؟
با سلام که نام اوست، صحبتهای خودم را آغاز میکنم. من و شهید آوینی قبل از اینکه همدیگر را ببینیم و بشناسیم یکدیگر را از طریق قلم و هنرمان میشناختیم.در اوایل دهه ۱۳۶۰ دو ویژگی داشتم که هر جا می رفتم به خاطر آنها مورد اعتراض قرار میگرفتم. یکی موهای بلند و دیگر این که در چندین رشته هنری فعال بودم: فلسفه، موسیقی، شعر و ادبیات. دو نفر با این موضع من مکشلی نداشتند یکی یوسفعلی میرشکاک که واسطه دوستی من و شهید آوینی بود، یکی هم خود آقای مرتضی آوینی.ماجرای دوستی من و شهید آوینی هم این گونه بود: من و یوسف همه جا باهم میرفتیم حتی جاهایی که فرهنگی نبودند. یادم است که حتی وقتی میخواست برای فرزندش شناسنامه بگیرد نیز با هم رفتیم. یکبار که در حال قدم زدن بودیم گذرمان افتاد به حوزه هنری. گفت بیا بریم پیش مرتضی. گفتم تا به حال او را ندیدم، گفت که مرتضی خودی است بیا برویم.
این نکته را قبل از این که ادامه بدهم بگویم که دوستی من و یوسف جالب بود. معمولاً دوستان او تعجب میکردند که چرا او با من دوست است؟ آدمی از جرگه روشنفکری و خارج از جرگه حزباللهیها چرا باید با میرشکاک دوست باشد؟ این را از برخوردهایشان میفهمیدم. پنهانی از او میپرسیدند که چجوری با او دوستی؟ در حالی که خبر نداشتند که ما خانوادگی باهم دوست بودیم. هر دو از ایل بختیاری هستیم که همین نیز به تقویت دوستی ما کمک میکرد. بر خلاف این که میگفتند اختلافات عقیدتی عمدهای داریم خیلی باهم، همعقیده و بسیار باهم نزدیک بودیم.
بگذریم. ما به پیش مرتضی رفتیم و تنها کسی که اصلاً همان اول مرا تحویل گرفت و به موی بلند و روشنفکر بودن و این موارد اشکال نداشت، سید مرتضی آوینی بود. همان اول جلسه من را به اسم کوچک صدا کرد. احساس کردم که به دلش نشستم. سید بسیار صمیمی و شوخ طبع بود و همان جلسه اول حرفها و طنزهایش کلی باعث انبساط خاطر شد.
این را در پرانتز برای اولین بار میگویم که در رمان «جذابیت عشق» شیفته مرامش شدم و شخصیتش را با نام سید مجتبی یاسینی آوردم. خواستم همان آهنگِ نامِ او را داشته باشد. در این رمان تمام روشنفکران دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ را میبینیم. خود یوسف هم با نام یعقوب شکارچی هست.
یادم است که یوسفعلی میرشکاک مانند آرمانگراها صحبت میکرد و میگفت که تورج من و تو و مرتضی باید برویم فلسطین و تفنگ دستمان بگیریم و… . مرتضی به من نگاه میکرد و از حرفهای یوسف میخندید و حتی چشمکی هم چاشنی میکرد. خب در جلسه اول اگر کسی بخواهد میتواند با لبخندی و اشارهای بفهماند که ببین گوینده چه میگوید که خود ما اهل این مباحثیم و دارد به خود ما این حرفها را برمیگرداند. بنا را بر این گذاشتم که هنوز به من اعتماد ندارد که در مورد حرفهای یوسف صراحتاً بگوید «جانا سخن از زبان ما میگویی» بلکه با ایما و اشاره حرف میزد؛ البته بعداً دیدم که همان آرمانها را خود مرتضی نیز دارد.
از نگاه رهبری نسبت به اهمیت قلم و فرهنگ لذت بردم
به یوسف گفتم که تو چرا نمیروی جبهه؟ و پشتبندش گفتم که البته اینجا بمانی و بنویسی مؤثرتری از این که بروی جبهه. یکباره شهید آوینی گفت مگر نمیدانی یوسف جبهه بوده است. از اینجا پیغام میدادند که برگرد ولی یوسف گوش نمیکرد. رئیس جمهور هیأتی را فرستاده است جبهه تا او را بازگرداند. آقای خامنهای گروهی را میفرستد فقط برای همین کار که او را بازگرداند. آقای خامنهای میگوید سلاح تو قلم است اینجا بنویس چرا رفتی جبهه؟ جهاد تو اینجا در عرصه قلم است. در نهایت آنها به زور و و با وجود مخالفت یوسف او را برمیگردانند. آنجا بود که خیلی حظ کردم که آقای خامنهای چه دید وسیعی دارد که این قدر قلم برایش مهم است. این قلم به دست بودن وظیفه جهادی مهمتری است که باید بفهمیم و همین کار را هم برخی از ما هنوز انجام میدهیم. این چیزی است که آقا بر آن وقوف داشت، اما امروزه بعد از گذشت حدود چهل سال خیلیها هنوز به آن نرسیدهاند.این اولین آشنایی من بود و بعد هم یکسری توضیحات یوسف داد و رفاقت ما آغاز شد. از این به بعد با مرتضی بدون حضور یوسف هم همدیگر را میدیدیم. سیدمرتضی هم مانند من چند وجهی بودن را داشت. راجب به نقاشی، هنر، فلسفه و سینما و… میخواند و مینوشت.
در آن مقاطع ظاهربینی رواج داشت. همه میگفتند چرا فلانی موهای بلندی دارد و برای همین اتهام روشنفکری به من میزدند، این بود که مادرم چون نذر کرده بود موهای من بلند باشد این کار را کردم و اصلاً ربطی به اداهای آن دوران نداشت و به مرور برای من تبدیل به یک سنت شد. اما مرتضی شاید برای دلداری یا قوت قلب دادن به من گفت که قبل از انقلاب به خاطر هیپیگری مدتی موهایم را بلند کرده بودم. البته هنوز هم ما غربزدهایم چون چنان غرب به ما سیطره پیدا کرده است که خیلی سخت است که غربزده نباشیم. برای این که از شر اثر غرب بیرون بیاییم باید دگرگونی بنیادین داشته باشیم. به طوری که آفات غرب را ببینیم و از آن حذر کنیم، و در عین حال بتوانیم ستایشگر خوبیهای آن هم باشیم، اما تحت تأثیرش قرار نگیریم. نه اینکه فقط یکسره بدیهایش رابکوبیم یا برعکس تماماً مجذوبش باشیم.
خلاصه این که مرتضی میگفت که در متابعت موج فراگیر هیپیها موهایش را بلند کرده بوده. البته با کراهت میگفت و از شخصیت قدیمی خودش انتقاد میکرد. این را هم بگویم که آن قدر صاحب بصیرت شده بود که نه فقط تعالی پیدا کرد که حتی درباره همین وضعیت فرهنگی موجود هم پیشبینیهایی میکرد. مثلًا میگفت که بعد از گذشت یکی دو دهه دیگر کسی در مورد این مباحث سخت گیری نمیکند. خیلی پیشبینیها کرد که درست از آب درآمد .
آوینی بیتعهدی سلبریتیها را پیشبینی میکرد
مثلا من گلایه کردم که بعد از اکران فیلم «صعود» فریدون جیرانی، در منزل آقای شباویز جمع شدیم یا شاید هم منزل بیژن امکانیان بود که آنجا من هم ساز زدم و آواز خواندم که هر دو در مکتب عرفانی است. من موسیقی متن فیلم صعود جیرانی را ساخته بودم. اما شاید جالب باشد که برای همین کار از وزارت ارشاد اخطار گرفتیم. قابل توجه سینماگران کنونی که از برخی از اخطارها و انتقادات به شدت ناراحت میشوند خبر ندارند که در آن دوران چه سختگیریها و نظارتهای شدیدی حاکم بود. اصلاً فریدون جیرانی حیرت کرده بود که چگونه ارشاد فهمیده است ما دور هم جمع شدیم و اصلاً اشکالش در چیست؟ شعر حافظ خوانی سنت هزار ساله ما است.
من از همین موضوع به سید مرتضی گلایه کردم. نکته جالی گفت که نشان دهنده توجهش به مسأله ستارهها بود که امروز بیشتر با عنوان سلبریتیها میشناسیمشان. گفت این بچههای مشهور سینما مورد اطمینان نیستند، و این سختگیریها به همین دلیل است. تو خواهی دید که ۲۰ سال دیگر همه چیز آزاد میشود اما ظرفیتش را ندارند و بعد از این که آزادی داده میشود و درِ برخی از چیزها باز میشود، هرطور که بخواهند رفتار میکنند و هر حرفی که بخواهند میزنند. و چون آزادی دارند قاعدتاً باید بگویند که حالا که آزادی داریم ازش سؤ استفاده نکنیم و همه ارزشها را نشوریم و بریزیم دور. قدری هم مدارا کنیم اما مرتضی معتقد بود که این اتفاق نمیافتاد و درست دیده بود.
الان هم شاگردان من برای من ویدیوهایی ارسال میکنند که ببینید فلان سلبریتی چنین حرفهای میزند. حرفهای که دهه شصت تابو محسوب میشد. خیلی هم بازیگر خوبی است اما مگر هرکسی که بازیگر خوبی بود میتواند در هر زمینهای تخصص داشته باشد و اظهار نظر کند؟ مثلاً در مورد طب، موسیقی، فلسفه و از این قبیل. باور کنید اظهار نظر در مورد سیاست از این هم مشکلتر است. مگر این که حرفهای عوامانه توی تاکسی یا صف خرید را تکرار کنند که ظاهراً سلبریتیها هم از این فراتر نمیروند. نمیخواهم بیشتر از این وارد این بحث بشوم و تنها منظورم این بود که مرتضی این پیشبینیها را از وضعیت فرهنگی و هنری ما کرده بود و به نظر من به وقوع پیوست.
آینده خوبی برای مخملباف نمیبینم
اما مهمترین پیشبینی آوینی درباره سینما، پیشبینی در مورد مخملباف بود. خانه ما در چهار استانبول بود یکبار که میخواستم بروم مجله فیلم، دیدم یک موتور گازی کنارم ایستاد. محسن گفت که بیا با هم بریم مجله. در مسیر، صحبت شد گفت که آقا فلان گفته آقا بهمان گفته. آن موقع بیشتر مردم به امام؛ آقا میگفتند. پرسیدم که منظورت کیست؟ عصبانی شد که مگر چندتا آقا داریم؟ آقای رفسنجانی را میگویم دیگه.
اتفاقاً همان موقع به محسن گفتم که فارابی فیلمنامه مرا رد کرده است که به شوخی گفتم اتفاقاً خواستم به مدیران فارابی بگویم من و محسن رفیقیم که از نظر شما حزب اللهیها قابل قبول است. مخملباف گفت اگر میگفتی که رفیق منی سرت را میبریدند؛ آنها با من بدند.
برای صحت این مطالب با سید حرف زدم. شهید آوینی گفت که آینده خوبی برای مخملباف نمیبینم. راهی که او میرود به کل از کشتی انقلاب خارجش میکند. آن سالها این موضوع اصلاً به ذهن ما نمیرسید چون مخملباف مسلمان دو آتیشه بود. هنوز فیلمی به تندی فیلم «مدرسه شهیدرجایی» کار نشده است که تا امروز قابل نمایش نیست. او این فیلم را به شهید رجایی تقدیم کرده بود. به شهید رجایی انقلابی بزرگ! فیلم علیه مجلس، وزارت ارشاد و علیه همه چیز بود. الان هم فیلم دست بنیاد مستضعفان است چون تهیه کننده آنجا بود. آنها هم میگفتند که فیلم علیه نظام است. این طور که از مخملباف شنیدم رئیس بنیاد گفته بود که من بازاریام و تو پدر بازاریها را درآوردی که البته باید این را موقع ساخت میگفت ولی فکر کرده است که موقع ساخت شاید عوض میشود. اما فیلم به همان تندی فیلمبرداری شد و اینطور که میدانم خود بنیاد فیلم را خواباند.این هم یک پیشبینی دیگر آوینی بود که محقق شد که نشان دهنده وسعت فکر و بینش شهید آوینی بود.
آوینی در هیچ زمینهای که قلم میزد کم نمیآورد
علاوه بر نکاتی که در ابتدا گفتم. با هم وجوه مشترک دیگر هم داشتیم که عاشق هایدگر و نوشتههای دکتر رضا داوری بودیم. اهل هنر بودیم و از روشنفکری منزجر بودیم و از سوی دیگر داستانگویی و هیچکاک و سینمای داستانگو را دوست داشتیم. اما در یک چیز باهم تفاوت داشتیم. شهید آوینی منتقد سفت و سخت خاتمی بود اما آن موقع من با آقای خاتمی موافق بودم. دیگر این که او به شدت منتقد روشنفکری بود اما من امیدوارم بودم و میگفتم که در روشنفکری ایرانی به زودی حقایقی بالا میآید که غیرغربی است و زیربنای ایرانی دارد.معتقد بودم که آوینی به یک جنبه اختصاص نداشت بلکه در زمینههای مختلف هنری عمیق بود. این دست از شخصیتها را باید حکیم خواند. حکیم برخلاف متخصص است که در یک زمنیه خاص تنها ورود میکند. حکیم جامع الاطراف است. امروز حکیم را بیشتر به معنای طبیب سنتی به کار میبرند که خوب است اما بار معنایی خودش را تغییر داده است. برای همین به فردوسی هم حکیم میگویند زیرا هم شعر و ادب و هم در حکمت و عرفان نظر داشت.
حکیم به جای روشنفکری که ترجمه دقیق انتلکتوئل است معنا میشود. اما حکیم منبعث از فرهنگ خودمان است. هم یوسف و هم سید مرتضی آوینی حکیم بودند. او به جد شخص حکیمی بود که در هیچ زمینهای کم نمیآورد، اگر از فلسفه حرف میزد کم نمیآورد اگر از سینما حرف میزد همینطور. در زمینه موسیقی هم همینطور.اصلاً من به ندرت در بچه مسلمانها دیده بودم که کسی با موسیقی غرب آشنا باشد ولی سید آشنا بود و روی سمفونی و قطعات کلاسیک متمرکز بود. سه نوع موسیقی را دوست داشت: موسقی اصیل سنتی ایرانی نه تلفیقی، کلاسیک و موسیقی فیلم.
همین نکته باعث میشود که به سیدمرتضی حمله میکردند و او را خارج از دایره حزباللهیها میخواندند. افرادی که به سید حمله میکردند با وجود اینکه از جناحهای مختلف بودند همدیگر را حمایت میکردند تا بهتر او را بزنند. شاید باورت نشود که در همین نظام با سید دشمنی میکردند و او را آزار میدادند.همین قدر میگویم که او به شهادت رسید و سعادتمند شد اما من که فیض شهادت نداشتم، آیا در تمام این دهههای گذشته چیز خاصی از من در مطبوعات دیدید؟ همان کاری که با او شد با امثال من هم میشود. نمی خواهم وارد این دعوا بشوم که چه کسانی این کار را می کنند.خود شهید هم هیچوقت صحبت نمیکرد و اسم نمیآورد که فلانی این کار را کرده است. بهتر است که از نوشتههایش بدست آورد که چه کسانی مشخصاً او را آزار میدادند. اما حقیقت آن ماجرا مهم است که فکر میکنم عدهای میخواستند تا او بیاثر باشد تا در سینما آزادی بیشتر داشته باشند.
سینمای ما مدیون آوینی است
این مطلب را بیتردید میگویم که دهه ۱۳۶۰ که بهترین دوره سینمای ما بوده است، اقلاً ۷۰ درصدش به خاطر زیربنای محکمی بوده است که او با اندیشه و تفکراتش، برای سینمای ما زیربنای فلسفی و اندیشهای محکم ایجاد کرد. زمانی یک هنر به اوجش میرسد که فلسفهای در بنیانهایش داشته باشد. سینمای دهه ۱۳۶۰ از این نظر مدیون آوینی است. اگر الان سینمای ما به استحکام آن دوران نیست برای این است که فلسفهاش را از دست داده است. سید اما به صورت فلسفی درباره سینما مینوشت که بینظیر بود. فیلمهای دفاع مقدس ما که بدون شک مرهون اندیشه و نظرات او بود و سینمای درام و اصطلاحاً اجتماعی ما نیز بیتأثیر از او نبود. چهرههایی مانند کیومرث پوراحمد، فریدون جیرانی و… حرفهای او را میخواندند و حتی در مستند «مرتضی و ما» کیومرث پوراحمد نیز درباره آن صحبت میکنند. کیومرث پوراحمد که عاشق مرتضی آوینی بود. برخی دیگر هم هنوز هستند که فیلم میسازند و اصلا سینمای آنها مرهون نفس و قلم سیدمرتضی آوینی است.
Δ