تئاتر «غولبابا»؛ اثری متناسب خردسالان با روایتی ساده و دلنشین و با محتوایی چندسویه، ماجرای پسربچهای به نام «فیروز» است که با شنیدن قصه لوبیای سحرآمیز از زبان مادرش که با شستن رخت و لباس مردم روزگار میگذراند، آغاز میشود و ما با خواب کودک به دنیای او پا میگذاریم، همراهش راهی میشویم تا پس […]
تئاتر «غولبابا»؛ اثری متناسب خردسالان با روایتی ساده و دلنشین و با محتوایی چندسویه، ماجرای پسربچهای به نام «فیروز» است که با شنیدن قصه لوبیای سحرآمیز از زبان مادرش که با شستن رخت و لباس مردم روزگار میگذراند، آغاز میشود و ما با خواب کودک به دنیای او پا میگذاریم، همراهش راهی میشویم تا پس از راضی کردن تنها گاو خانه او را برای فروش در نیمشبی همراه خود به بازار ببرد و با پول آن بتواند لوبیای سحرآمیز بخرد و غولی را که از روی شاخههای بلند درخت لوبیای سحرآمیز روی زمین افتاده به خانهاش بازگرداند و در ضمن مادر را هم از شستن لباس برای دیگران نجات دهد و… نخستین نکته تحسینبرانگیز و بسیار قابل توجه این تئاتر، بهرهمندی از «قصههای عامیانه» است. امروز بر اهالی ادب و هنر پوشیده نیست که قصههای عامیانه که از دیرباز همزاد بشر بودهاند چه جایگاه موثر و کارکردهای فوقالعادهای در زندگی انسانها داشتهاند و هنوز هم به این سلطه ادامه میدهند. «آدمی درباره مسائل درونی انسان و نیز درباره راهحلهای مناسب برای رفع گرفتاریهایش در هر جامعهای، بیشتر از گونههای دیگر داستان در قلمرو فهم کودک، از قصههای عامیانه تجربه کسب میکند و بهره میجوید.» (بتلهایم،۱۳۸۴/۱۶) ویژه آنکه بهطور معمول بیشتر و شاید تمامی قصههای دیرپای و کهن ارتباطی تنگاتنگ با اسطورهها دارند که همین ویژگی بهتنهایی برای اهمیت قصهها و جایگاه آنها کافی است؛ زیرا انسان خواسته یا ناخواسته در اسطوره غرق است و با آن میزید. «پارهای قصهها و داستانهای عامیانه از اسطورهها تکامل یافته و پارهای نیز در اسطورهها ادغام شدهاند که در هر دو شکل ِآن تجربه سرشار یک جامعه دیده میشود؛ زیرا انسانها میخواستند خردِ دوران گذشته را در خاطر ثبت کنند و به نسلهای آینده بسپارند. این قصهها و اسطورهها اندیشههای ژرفی را انتقال میدهند که به بشریت در جریان تغییرات بسیار تاریخ طولانی خویش استقامت میبخشد؛ چنین میراثی هرگز نمیتوانست به شکل دیگری اینگونه آسان و مستقیم در دسترس کودکان قرار گیرد.» (همان/۴۶) «غول بابا» با بازآفرینی یک قصه کهن و مشهور و با دستآویزی به پرواز خیال کودکی که آرمانش دوستی، صلح و مهربانی است با موفقیت توانسته به دنیای کودکان راه یابد و با قهرمانسازی سادهای از وجود او که حتی از «جیش گرفتن» سادهاش که رفتاری طبیعی و کودکانه است هم چشمپوشی نکرده، ماجرایی شیرین را روایت کند. از آنجا که قصد آن ندارم با زیادهنویسی و اطاله کلام به حواشی بپردازم، به اختصار و ذکر نکتههای اصلی به موارد مورد نظر اشاره خواهم کرد: – بازآفرینی قصه کهن و پرداختن به رویای خیالپرداز کودک در تغییر جهان و ممکن ساختن ناممکنها «فیروز» که در این ماجرا از نامی ایرانی برخوردار است با شنیدن قصه پسرکی به نام «جَک» که با لوبیایی سحرآمیز سروکار داشته است، با استفاده از عناصر بومی و فرهنگی ایرانی به دل این قصه راه پیدا میکند. خود را همانند او دانسته و برای تحقق اهداف رویاگونه خود مصمم و با اراده پا به میدان میگذارد و به موفقیت دست مییابد. – بهرهمندی از عناصر اسطورهای وجود «گاو» که از عناصر بسیار مهم و مقدس در اندیشه و اسطورههای ایرانی است، چه آگاهانه انتخاب شده باشد و چه از ناخودآگاه نویسنده اثر سرچشمه گرفته باشد (که در این صورت باز هم ردپای اسطوره را تقویت میکند) کارکرد مثبت «گاو» در این ماجرا هم به عنوان عنصری حمایتگر و همراه، نقش مهمی را در روند ماجرا ایفا میکند. در زندگی واقعیِ فیروز، پدری وجود ندارد و مادر اوست که سرپرستیاش را به عهده دارد، در اسطورههای هندی و امروزه نیز تأکید آشنایی بر این امر میشود که «گاو» همچون «مادر» مقدس است! با توجه به ریشههای مشترک اسطورههای هندی و ایرانی و نزدیکی بسیاری از آنها با هم، میتوان گاو را نمادی مادرانه در رویای فیروز دانست. از دیگر نکات قابل اشاره در اهمیت عنصر گاو در اسطورهها و نمود آن در این اثر میتوان به گاو برمایه (برماین) در اسطورههای ایرانی اشاره کرد که فریدون را در خردسالی شیر داد و در واقع موجب زندهماندن وی شد و کشته شدن گاو به دست سرسپردگان ضحاک، انگیزه بسیار مهمی برای مبارزه فریدون با ضحاک شد و نمود دیگر در گرز گاوسر فریدون است که با آن بر سر دشمن خویش میکوبید که همین گرز بعدها به دست رستم، یل و پهلوان نامدار ایرانی میرسد. پیش از اینها هم در اسطورههای پیدایش حیات در زمین، باز به نقش گاو برمیخوریم که پرداختن بیشتر به آن ما را از مسیر اصلی بحثمان دور میکند. به هر روی محور مهم، بهرهمندی هوشمندانه از گاو برای حمایت از فیروز و سفر قهرمان است که تا لحظه آخر همراه اوست. – استفاده درست از خیالپردازی کودکانه و جهانِ خودمرکزانگاری او فیروز کودک است و خیال او از قدرتی بیبدیل برخوردار است که اندیشههای کودکان را زیبا و زیباتر میسازد و از رازهای سر به مُهری پرده برمیدارد. خوشبختانه در «غولبابا» افراط و تفریطی در این زمینه صورت نگرفته است و او با جانشینسازیهای ذهنی خود میکوشد آنچه را در بیداری و زمانِ آگاهی دریافته است در دنیای گسترده ناخودآگاه که رویا و خواب، نمودی از آن است، دگرگون ساخته و ناآبادی و ویرانی را به آبادی و گشودگی برساند. «آنچه در رؤیا بر خفته آشکار میشود در چشم او همان اندازه واقعی است که آزمونهای حسی او در جهان بیداری میتواند بود. از این روی رؤیا نیز چون دریافتهای حسی در زمان بیداری و هوشیاری، بر هنجارهای زیستی خفته اثر میتواند نهاد. کابوس او را سخت میتواند هراسانید؛ رؤیاهای خوش و دلپذیر مایه خشنودی و شادی او میتوانند شد. واقعیت زنده رؤیا و کارسازی و اثرگذاری بسیار آن از رفتار و توانی فراروانی در آدمی برمیخیزد که آن را «پیکرینگی اندیشه» مینامیم. پیکرینگی اندیشه (=ایدِئوپِلاستی) در فراروانشناسی به رفتاری یا کار و سازی در روان آدمی گفته میشود که اندیشه به یاری آن میتواند نمود و بازتاب بیرونی بیابد. به گفتهای دیگر، اندیشه، در ردهای از ستبری و انبوهی و ژرفی، میتواند بدل به «چیز» شود و به پیکرینگی برسد. (کزازی، ۱۳۷۲/۱۱۱) – سفر قهرمان و تطابق آن با اسطورهها سفر قهرمان ماجرا اگرچه در قصه اتفاق میافتد اما از کمال خود برخوردار است. آغازی باورپذیر،: کودکی که قصهای را از مادر میشنود، کنجکاوی کودکانه و طبیعی او کاملا آشکار و دغدغههای جهان فکریاش آشکار میشود؛ مثل دیدن رنج مادر و زحمات وی در کارکردن برای دیگران و نیز همذات پنداری وی با موجودات قصه و عدالتجویی و جستوجو و مطالبه فرجامِ خوش برای قهرمانان و همه موجودات، ذات پاک کودکانهاش را آشکار میسازد و با درخواست و اصرار به اینکه غولِ قصه «لوبیای سحرآمیز و جَک» به جرم غول بودن نباید به مرگ و نیستی برسد، آرمان خود را بیان میکند و شخصیت وی بر بیننده به خوبی نمایان میشود و هدف و نگرش او را هویدا میسازد که میتواند حسن تعلیل و خوش آغازی برای سفر ماجراجویانه وی باشد.
– تغییر عناصر رایج قصهها در راستای هدف کلی نمایش و شخصیت قصه (فیروز) حضور جادوگر -که بهطور معمول در شمایل پیرزنی خود را آشکار میسازد- یکی از وجوه مشترک افسانههاست. جادو از دوران زرتشت بدین سو کارکردی منفی و اهریمنی یافت؛ اما پیش از آن نه تنها اینگونه نبود که حتی با ظهوری مثبت در حمایت قهرمان ملی و اصلی کارگشایی میکرد؛ نمونه بارز و آشکار آن در فرهنگ بومی و دیرین ایرانی وجود سیمرغ و حمایتهای جادوگرانه وی از خاندان زال و بهطور مشخص از رستم است که بعدها در هنگام مبارزه با اسفندیار که نمایندگی آیین بهی (آیین زرتشتی) را بر عهده دارد از سوی حریف سرزنش میشود که در بهبود زخمهای مبارزه روز گذشته خود از جادوی سیمرغ استفاده کرده است و همین نقش جادوگرانه سیمرغ است که با نهادن راه روشن پیش روی رستم، راز مرگ اسفندیار رویینتن را بر او برملا میسازد. پس نقش جادو و جادوگر در باورهای ایرانیان دیرین و کهنتر از زرتشت مثبت بوده، به دیگر سخن، روایت اصیلتر بر این استوار است که جادو و جادوگری در کارکردهای مثبت، نمود مییافته است. در «غولبابا» تماشاگرِ آگاه از این موضوع که بهطور طبیعی فرد بزرگسال است از این اتفاق لذتی دوچندان میبرد نخست به سبب دستآویزی ناخودآگاه یا آگاهانه نویسنده به روایت اصیلتر و دیگر ساختارشکنی روایتهای تکراری و کلیشهای قصهها و افسانههای رایج که همواره جادوگر بر سر راه قهرمان مانعی جدی و چالشی بزرگ ایجاد میکند. این ویژگی درباره غول هم صدق میکند اگرچه درباره این موجود خیالی دیگر تازگی خود را ندارد و به ویژه در سالیان اخیر در آثار ویژه کودکان همانند کارتون معروف «شِرِک» بسیاری از خالقان اثر با دست بُردن در کارکرد شخصیتپردازیها بسیاری از کلیشهها را شکستهاند و چهره همیشه منفی غولها و دیوها را دگرگون ساختهاند. (برای پرهیز از اطاله کلام از تناسب این مفهوم با اسطورهها خودداری میکنم) – خوش فرجامی تمامی شخصیتها یکی از شایستهترین نکات قابل تحسین این تئاتر، خوشعاقبتی برای تمامی شخصیتهای آن است: – گاوی که قرار است فروخته شود و گمان میکند با پیر شدن و ناتوانی در ارائه خدمات همیشگی و وفادارانهاش به خانواده، حال از خانه آنها رانده میشود، اما نه تنها از این بدعاقبتی نجات مییابد بلکه همچنان مهربانانه و با برعهده گرفتن نقش حمایتگرانه (مادرانه) تا پایان ماجرا همراه قهرمان است و او را از خطرات حفظ میکند. – پیرزنی که همه او را با بدترکیبی و زشتی و پلشتی میشناسند و او خود از کثیفی و بوی بد لباسهایش به ستوه آمده است. با آگاهی از نوع کار مادرِ فیروز با خشنودی و رضایت در قبال دادن لوبیاهای سحرآمیز و حتی گذشتن از گاوی که در واقع در ازای چند لوبیا آن را خریده بود، برای رسیدن به پاکی و پاکیزگی به سوی مادر قهرمان میرود. اینجاست که ریشه اصیل درستی و راستی هم نشان داده میشود، کودک یا شخصیتی که در جستوجوی رستگاری و رسیدن به نیکی و صلح است از دامان زنی برخاسته که نقش وی زدودن آلودگیها از رخت و لباس مردم است و این قدرت را دارد که زنی را که به جادوی لوبیاها دسترسی دارد، پاک سازد! – غولی که از خانه خود آواره شده، از جهان خود دور افتاده و با مهربانی و البته از سر ناچاری همدم پیرزنی تنها شده به خانه خویش بازمیگردد و خانه او بر فراز درخت سِحرآمیز دیگری است که از جنس همان لوبیای نخستین درخت اول آباد میشود. – پیرزن تنهایی که غول را برای خویش میخواهد و تاب دوری او را ندارد، به خانه وی میرود تا باز هم در کنارش باشد. این امر را میتوان نمادی از پایان عمر پیرزن هم در نظر گرفت که از زمین رخت برمیبندد و در کنار غول که از جنس جهان دیگری است، جای میگیرد، فراموش نکنیم که فیروز هم پدر خود را از دست داده و غول را از این پس «غولبابا» مینامد و در واقع غول با هیکلی تنومند و استوار و قلبی سرشار از مهر و پاکی، نمادی از پدر از دست رفته است که کودک نمیخواهد پدر را که نقش قدرت اول را در ذهن و خیالش دارد، شکستخورده و فروافتاده ببیند و خواهان بازگشت وی به خانهاش در بالای درخت لوبیای سحرآمیز است. – پیام صلح و خیر به مخاطب نکته زیبای محتوایی نمایش، تحقق صلح و دوستی، تلاش برای بهبود اوضاع جهان در روزگار پرتنش هم به لحاظ خانوادگی و هم اجتماعی و سیاسی است که تاثیر ژرفی بر مخاطبِ کودک بر جای میگذارد. – بازگشت به واقعیت بیدار شدن از خوابی ژرف و بازگشتن به دنیای واقعی، کودک را با جهان ملموس و خو گرفتن با واقعیات آشنا می سازد و آرمانهای دور و دست نیافتنی را هم بر وی آشکار میکند. انتخاب نام فیروز هم شاید به نشان و تداعی «پیروز» باشد که در این صورت گزینشی به جاست و اما در کنار تمامی نکات مثبتی که در این اثر هنری به چشم میخورد و میزانسنها و صحنهآرایی خوب تئاتر، نگارنده چنین دریافت که در طراحی غولِ قصه، گویی سازنده آن تحت تاثیر «شِرِک» بوده است. گاو و غول بسیار زیبا و خوب ساخته شده و عروسک گردانی شدند؛ اما اگر در طراحی چهره غول خلاقیت بیشتر و طراحی جدیدی را شاهد بودیم، غنای کار افزونتر ازفضای کنونیاش بود. دیگر آنکه اگرچه بهرهندی از لهجه بسیار شیرین نیشابوری حلاوت و طعم دیگر به اثر بخشیده و چاشنی طنزی به آن بخشیده؛ اما نباید از نظر دور داشت که مخاطبی که بااین لهجه آشنا نیست شاید نتواند آن را در کمال واقعی درک کند. با وجود این این در کنار نکات مثبت ذکر شده این موارد در سایه قرار میگیرد.
نیره حسینی
Δ