بی‌رویا؛ رنج ماندن و جراحت رفتن

بعد از مدت‌ها، فیلمی دیدیم که پوسته‌های کلیشه‌ای و شعاری در ماجرای مهاجرت را کنار می‌زند و دست به جراحی روحی می‌زند.

به گزارش روز سه شنبه سینما خراسان به نقل از بزرگ مردانی ، روزنامه نگار ، بی رویا کار آرین وزیردفتری، یکی دیگر از فیلم اولی های جشنواره چهلم فیلم فجر است که مورد توجه قرار گرفته. این فیلم درباره زنی به نام «رویا پاک رو» (طناز طباطبایی) و همسرش «بابک» (صابر ابر) است که قصد مهاجرت دارد اما در یک حادثه ای، با دختری آشنا می شوند که دچار فراموشی شده است.

یکی از لایه های فیلم، ظاهر به مسائل روانشناختی مربوط می شود که می توان براساس روانشناسی یونگی، آن را نقد و تحلیل کرد. رویا شخصیت اصلی است و آرش دوست خانوادگی آنها، آنیموس یا همزاد نرینه او است. «زیبا» (شادی کرم رودی) هم آنیمای «بابک» است. یونگ در جایی می گوید: «انسانی به کمال انسانیت خود می‌رسد که آنیما یا عنصر مادینه وآنیموس یا عنصر نرینه در او به وحدت و یگانگی کامل برسند.» آنگاه در فیلم می بینیم هنگامی که بابک با آنیمای خود زیبا، به هم می رسند، جشن تولد برپا می شود و آنگاه که «رویا» و «آرش» به هم می رسند، آتش بازی در آسمان شکل می گیرد که نشانه ای از کمال و تولدی دوباره در آنان است.

فیلمساز تلاش می کند به مخاطب این موضوع را القا کند که روند تبدیل شدن آدم ها به دیگری، روندی نامحدود و یک دور بی انتهاست، مانند نوار موبیوس که نگره ای از کیهان و جهان هستی است که ابتدا و انتها ندارد اما ابتدا و انتهایش یکی است.

بی رویا فیلمی جسورانه است و فرآیندی چند لایه دارد. لایه لایه درونی تر آن، مساله مهاجرت است. یک دیالوگ درخشان در فیلم وجود دارد که می شود گفت یکی از بهترین مفاهیمی است که در چند سال گذشته درباره مهاجرت و ترک وطن گفته شده است. «زیبا» از «رویا» می پرسد: «آدم اگه گذشته اش رو فراموش کنه، باز هم همون آدم قبلیه؟» و این سوال، نقطه شروع تحول و تنش های بعدی قصه است. از آنجا که این روزها و سال ها، تب مهاجرت، در میان جوانان، بالاست، می شود این سوال را بارها و بارها مطرح کرد. به این معنا که، مهاجرت و ترک وطن، نوعی فراموشی به حساب می آید.

فراموش کردن وطن، فراموش کردن خاطرات، فراموش کردن تجربه زیستن با همشهری ها و فراموش کردن هر آنچه که تا لحظه خروج، به دست آمده است. این سوال، تلخی هجرت و جاگذاشتن وطن در پشت سر را به خوبی نمایان می کند. بنابراین، آرش که اصرار بر مهاجرت دارد، دچار فراموشی می شود و «رویا» آرام آرام به باد نسیان می سپارد. «رویا» تلاش می کند که هویت ش را حفظ کند و آنچه که دارد را حفظ کند اما دیگرانی که با رفتن موافق اند، در مقابل او می ایستد. بر همین اساس، زندگی تازه «رویا»، هم بچه دارد، هم گل و گیاه دارد و هم احساس گرم دوست داشتن.

میزانسن های بی رویا، به ویژه در آن صحنه هایی که روبه روی آینه گرفته شده است، یکی از خلاقانه ترین و درخشان ترین صحنه هایی است که در سال های اخیر در فیلم های سینمایی تولید شده است. در این چند صحنه، حس بیگانگی، نادیده گرفته شدن و اشتباه گرفتن «رویا» توسط طرف مقابل، به خوبی به نمایش در می آید و آینه کمک می کند که این حس به خوبی القا شود.

اما یکی از نکته هایی که در فیلم به عنوان یک اشتباه می تواند مطرح شود آن است که آرش و رویا قرار است تا یک هفته دیگه به کپنهاگ پایتخت دانمارک بروند اما او تازه درصدد گرفتن پاسپورت است در حالی که فرآیند گرفتن ویزای کشوری همچون دانمارک در حیطه کشورهای شنگن و اتحادیه اروپاست، ماه ها و بلکه سال ها به طول می انجامد اما ما در فیلم می بینیم که «رویا» تازه می خواهد پاسپورت بگیرد. نمی دانم این ماجرا آیا ارتباطی با سوررئال بودن فیلم دارد یا نه، اما توضیح مشخصی در فیلم به این ماجرا داده نمی شود.

نکته دیگر، کپشن یا توضیح متنی آخر فیلم است که مخاطب را لذت بردن از دیدن یک فیلم خوب و جسورانه، ناکام می گذارد و تیم تولید می باید که فکری به حال آن بکنند.

بی رویا قصه آدم هایی ست که برای ماندن، حاضرند هزینه های سنگینی را بپردازند اما زخم رنج آور ترک وطن و بی وطنی را نمی پذیرند.

نهال