جدیدترین تیزر «کیارستمی و عصای گمشده» به همراه یادداشتی از محمودرضا ثانی کارگردان این مستند به بهانه روز ملی سینما منتشر شد. دریافت ۱۱ MB به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان به نقل از مهر، محمودرضا ثانی کارگردان و بهروز نشان تهیه کننده «کیارستمی و عصای گمشده» تیزری از این فیلم را منتشر کرده اند. […]
جدیدترین تیزر «کیارستمی و عصای گمشده» به همراه یادداشتی از محمودرضا ثانی کارگردان این مستند به بهانه روز ملی سینما منتشر شد.
به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان به نقل از مهر، محمودرضا ثانی کارگردان و بهروز نشان تهیه کننده «کیارستمی و عصای گمشده» تیزری از این فیلم را منتشر کرده اند.
محمودرضا ثانی کارگردان این فیلم در یادداشتی داستان حضور کیارستمی در این تیزر را چنین توضیح داده است: «مارس ۲۰۱۵ در زمان برگزاری ورکشاپ، در محله گوتیکو در بارسلونای اسپانیا و در طبقه دوم خانهای قدیمی با سقفهای بلند و بالکنی مشرف به کوچهای تنگ و باریک که در انتها به دریا میرسید، اقامت کرد. دریا و موضوعات پیرامون آن را دوست داشت و با دیدن ساحل زیبای بارسلون تصمیم گرفت موضوع ورک شاپهم دریا باشد. محل اقامت من نیم ساعتی پیاده تا آنجا فاصله داشت و قرار بر این بود صبحانه را باهم بخوریم اما هربار با وجود اینکه زودتر خودم را میرساندم، او را از انتهای کوچه میدیدم که در بالکن ایستاده و به دوردستها مینگرد.
ما هر روز مسیر خانه او که کنار محل برگزاری ورک شاپ بود تا دریا را به اتفاق شاگردان پیاده میرفتیم. ساحل وسیع بود و او قدمهایش را میشمرد و هر روز رکورد تازهای میزد. با کشفهای جدیدتر از محیط پیرامونش و قصههایی که دستگاه روشن ذهنی اش مدام تولید میکرد و برای ما با آب و تاب خاصی که ویژگیاش بود، تعریف میکرد و میگفت هر کس دوست دارد میتواند کارش کند. کوبا را خیلی دوست داشت و میگفت چندین بار دعوت شده اما نتوانسته برود و چون میدانست من مدتها در رفت و آمد به کوبا بوده ام مدام از آنجا میپرسید.
از آن کشور خوشش میآمد و بیشتر از آن از موسیقی کوبایی ها. روز پنجمی که مسیر خانه تا ساحل شنی و طلایی بارسلون را پیاده میرفتیم تا به بچههایی که کار میکردند سر بزنیم، به یک باند موسیقی کوبایی که اغلب از مهاجران بدون مدارک اقامت در بارسلونا بودند، برخوردیم. چنان با شور و هیجانی که خاص اهالی کارائیب هست مینواختند که نفهمیدیم چطور یک ساعت گذشت. کیارستمی به من گفت: «تلفن یکی از اینا رو بگیر.» شب که برای صرف شام رفته بودیم گفت جای اینها در خیابان نیست آن هم با پسزمینه ساختمانها و شلوغی شهر. فهمیدم که فکری در سردارد. گفت: «بهشون زنگ بزن و بگو فردا صبح زود باهاشون کار داریم.» همین کار را کردم. همگی سر قرار حاضر بودند و کیارستمی جلو افتاد و گفت دنبال من بیایید. به ساحل رسیدیم و به آنها گفت اینجا. هر کدام پشت به دریا در جایگاه خودش ایستاد. من دوربین را روی سه پایه گذاشتم و کیارستمی گفت جای شما اینجاست و آنها نگاهی به هم کردند و شروع به نواختن آهنگی کوبایی کردند. همه تماشاگرانشان ما چند نفر بودیم ولی بعد از یک ساعت نواختن تعداد تماشاگران را دیگر نمیتوانستی بشماری. آنها نواختند، نواختند و نواختند و از دوردستها و آن طرف دریاها و سرزمینشان قصهها گفتند و و رفتیم و رفتند. آنها نفهمیدند رهبر بهترین ارکستری که تاکنون اجرا کردند، کیارستمی بود.»
Δ