داریوش یاری کارگردان «لیلاج» معتقد است جامعه بدون گفتگو تبدیل به مرداب میشود و این فیلم در تلاش بوده است تا نمونه یک جامعه مردابی را به تصویر درآورد. سینما خراسان-گروه هنر- نیوشا روزبان: فیلم سینمایی «لیلاج» به کارگردانی داریوش یاری و تهیهکنندگی علیرضا ابوالقاسمینژاد آخرین روزهای اکران در سینماهای کشور را سپری میکند. در […]
داریوش یاری کارگردان «لیلاج» معتقد است جامعه بدون گفتگو تبدیل به مرداب میشود و این فیلم در تلاش بوده است تا نمونه یک جامعه مردابی را به تصویر درآورد.
سینما خراسان-گروه هنر- نیوشا روزبان: فیلم سینمایی «لیلاج» به کارگردانی داریوش یاری و تهیهکنندگی علیرضا ابوالقاسمینژاد آخرین روزهای اکران در سینماهای کشور را سپری میکند. در این اثر سینمایی بازیگرانی چون مهران احمدی، حامد کمیلی، محیا دهقانی، رضا اخلاقی راد، نسرین بابایی و مجید پتکی حضور داشتند.
در خلاصه داستان «لیلاج» که به معنای «قمارباز» آمده است: رعنا نوازنده ساز در شرف برگزاری کنسرتی در اروپاست که باخبر میشود دخترش برای نجات پدرش به زادگاه رعنا رفته است. جایی که رعنا شانزده سال پیش درست در سن دخترش از آنجا فرار کرده است. رعنا کنسرت را رها میکند.
اکران مهجور این فیلم بهانهای شد تا با عوامل این پروژه گفتگویی داشته باشیم؛ مهران احمدی و نسرین بابایی بازیگران فیلم با همراهی، داریوش یاری کارگردان، سارا خسروآبادی نویسنده و علیرضا ابوالقاسمینژاد تهیهکننده در این نشست حضور داشتند.
مشروح گفتگوی سینما خراسان با عوامل فیلم سینمایی «لیلاج» را در ادامه میخوانید؛
* در فیلم «لیلاج» روستایی را به تصویر کشیدهاید که تنها ۲ زن در آن حضور دارند، یک زن رعنا است که شخصیت اصلی فیلم است و دیگری خورشید که ناشنوا است و هر کدام به نحوی از این روستا و مردان آن صدمه دیدهاند؛ آیا به دنبال به تصویر کشیدن یک جامعه مردسالار بودید؟
سارا خسروآبادی: بله، یکی از دلایلی که تنها ۲ زن در داستان حضور دارند، همان نمایش جامعه مردسالار است. البته این را هم باید بگویم که در کنار نیاز دراماتیک فیلم، به تصویر کشیدن چنین فضایی برای بیان داستان الزامی بود. به خاطر دارم یکی از دوستان بعد از دیدن این فیلم، گفت اینکه تنها ۲ زن در این روستا نشان داده میشود، به نوعی در تقابل با جامعه مردسالار است که معنای خاص خود را دارد. مساله مهم این است که تعمدی در این انتخاب وجود داشته و در واقع حضور این ۲ زن به لایههای زیرین داستان اشاره میکند.
* میتوان این برداشت را داشت که رعنا بهعنوان یک زن مستقل و خورشید نماد زنی است که در جامعه مردسالار سرکوب شده و دیده نمیشود؟
داریوش یاری: همینطور است. در جامعهای که گفتگو اتفاق نمیافتد، فضا شبیه مرداب میشود و زنهایی که مردانشان نم میکشند، یا تصمیم میگیرند فرار کنند و یا اگر هم در این مرداب میمانند لکنت میگیرند و با ترس زندگی خود را دنبال میکنند.
این توصیف زیر متنی بود که از طراحی این نوع فضا در کارکتر خورشید اتفاق افتاده بود. جالب این است که بعد از فیلمبرداری پلانی که خورشید دست رعنا را میگیرد، حالم بسیار بد شد. شاید این پلان برای همه یک پلان معمولی باشد، اما خورشید بعد از شنیدن حقیقت، دیگر نمیتواند فرار کند و هیچ طنابی برای خلاصی از مردان نم کشیده روستا ندارد، همین مساله من را آشفته کرد.
زمانی که به طراحی کارکتر خورشید نزدیکتر میشدیم احساس میکردیم که لحظه به لحظه درک ما نسبت به این شخصیت بیشتر میشود.
* خانم بابایی کاراکتر خورشید ناشنوا است و نمیتواند حرف بزند، چگونه به چنین نقشی نزدیک شدید؟
نسرین بابایی: هر بازیگری دوست دارد نقشی را انتخاب کند که او را به چالش بکشاند و این نقش چالشبرانگیز برای من بسیار جذاب بود. زمانی که بازی در نقش خورشید به من پیشنهاد شد، اول از پذیرفتن این نقش ترسیدم اما بعد تصمیم گرفتم که این نقش را بپذیرم و خود را به چالش بکشم. برای بازی در نقش خورشید به دیدن یک خانم ناشنوا رفتم و گویش او را یاد گرفتم تا بتوانم این نقش را بازی کنم. البته این را هم باید بگویم که برای بازی در این نقش خود را صد در صد به کارگردان سپردم و از این اتفاق راضی هستم.
یاری: کاراکتر خورشید پاشنهآشیل این فیلم بود، اگر کاراکتر خورشید درنمیآمد تمام زحمات ما از بین میرفت. از روز اول که این شخصیت را مینوشتیم تصمیم گرفتم که نسرین بابایی را انتخاب کنم و از این انتخاب خوشحال هستم.
* آقای یاری شما در این فیلم روستایی را به تصویر کشیدهاید که مردان آن کاری جز قمار، استفاده از مشروبات الکلی و استعمال مواد مخدر ندارند دلیل ایجاد چنین فضایی چه بود؟
یاری: برای توضیح این مطلب باید جامعه را به سه بخش تقسیم کرد؛ بخش اول عامه مردم هستند که مدام سرشان در زندگی یکدیگر است و برای سرنوشت هم شرطبندی میکنند. البته چنین رفتارهایی در جامعه امروز ما بسیار دیده میشود و همه به راحتی به خودشان اجازه میدهند که با سرنوشت یکدیگر بازی کنند.
بخش دیگری از این جامعه بخش فرهیخته و روشنفکر است که سودای رفتن از ایران را در سر دارند که کاراکتر آنها را در این فیلم رعنا نمایندگی میکند.
ضلع مهم دیگه این قاعده دولتها هستند؛ در یک جامعه مردابی شکل، دولتها با تصمیمهای اشتباه و فاجعهبرانگیزی که میگیرند کشتی آرزوهای ملتها را به گل مینشانند و این همان کاری است که با شهباز میکنند، چرا که آنها با سرنوشت شهباز بازی کردند و حالا او با سرنوشت دیگران بازی میکند.
به همین دلیل است که جامعه تبدیل میشود به مرداب، مهمترین ویژگی مرداب این است که زیر پای همه سست و شل است و آدمها برای اینکه بتوانند بیاستند باید یکدیگر را هل دهند تا جای پای خود را محکم کنند.
* آقای احمدی شما در «لیلاج» نقش شهباز که یک متجاوزگر است را بازی میکنید، حضور در این نقش تا چه اندازه برای شما چالش برانگیز بود؟
احمدی: من دوست دارم نقشهای جدید و متفاوت بازی کنم. شهباز نقش جدیدی برای من به شمار میرفت، فضا و اتمسفری که در فیلمنامه بود و در کنار آن نقش جدید و حضور کارگردانی مانند داریوش یاری مجابم میکرد که بازی در این فیلم را بپذیرم. بعد از دیدار با کارگردان متوجه شدم که قرار است در یک سینمای کاملا مستقل و بدون هیچ سفارشی از سوی نهادی خاص که بتواند در روند و داستان فیلم تاثیرگذار باشد، بازی کنم و این مساله من را خوشحال کرد.
مهران احمدی: زمانی که فیلم را دیدم به این نتیجه رسیدم که پایانبندی فیلم را دوست ندارم. به نظر من آن صحنه آخر گریه کردن شهباز اضافه بود، زمانی که شهباز میگوید اخته شده است، تماشاچی با شنیدن آن شروع به خنده میکند، یعنی کارگردان یا یک فیلم تراژیک ساخته تا به جایی برسد که تماشاچی سنگین از سینما برود، یا فیلمی ساخته است که آخرش مخاطب را میخنداند!تاکید میکنم که برای من کلیت فیلم از هر چیزی حتی اسم کارگردان مهمتر است، معتقدم یک فیلم باید اجزا و ترکیب خوبی داشته باشد تا نقشی که در آن بازی میکنم دیده شود. بارها اتفاق افتاده است که کارگردانان بنام، نقشهای بسیاری به من پیشنهاد کردهاند و آن را نپذیرفتهام. در کنار آن بارها پیشنهاد بازی کارگردانانی که فیلم اول خود را جلوی دوربین میبردند و هیچ اسم و آوازهای از آنها در سینما شنیده نشده، پذیرفتهام، به گونهای که تا امروز ۷ فیلم سینمایی با کارگردانهای فیلم اولی کار کردهام.
معتقدم گرفتن تصمیم برای بازی در یک فیلم، کار بسیار سختی است و اینکه بدانید و یا بتوانید از یک فیلمنامه یک فیلم استاندارد و قابل قبول با یک اتمسفر خوب بسازید سختتر است. البته ممکن است جاهایی اشتباه کنیم به همین دلیل بازیگران معمولی یک مشاور دارند که همه جوانب کار را برای بازیگر آنالیز میکند.
من چنین مشاوری ندارم، در واقع خودم به تنهایی تصمیم میگیرم و همین مساله سبب میشود که گاهی اشتباههایی نیز داشته باشم. البته برای بازی در «لیلاج» هیچ اشتباهی نکرده ام.
* از ابتدای فیلم مخاطب شهباز را شخصیت بدمن و متجاوز قدرتمند میبیند، اما در سکانسهای آخر متوجه میشویم نه تنها تجاوز به معنای عام صورت نگرفته بلکه شهباز توسط رعنا اخته شده و با گریه کردن سعی میکند خود را تطهیر کند…
یاری: مهم نیست که تجاوز به معنای کامل توسط شهباز رخ داده باشد یا نه، مهم این است که با این نگاه، شخصیت شهباز در فیلم دنبال میشود. در جامعه مردابی فضا اینگونه است که همه آدمهایی که فکر میکنند با زرنگی به موفقیت رسیدهاند، فکر میکنند توانستهاند به نوعی به مردم جامعه خود تجاوز کنند، اما در واقع همین افراد اخته شدهاند و به خودشان نیز تجاوز شده است.
* مخاطب سینمای ایران تا چه اندازه این جامعه مردابی که شما به آن اشاره میکنید را درک میکند؟
یاری: ممکن است مخاطب در جامعه مردابی زندگی کند، در چنین شرایطی اگر از این مرداب بیرون نیاید ممکن است درکی نسبت به فضا نداشته باشد، به همین دلیل باید از آن فاصله بگیرد تا آن فضا را درک کند.
خسروآبادی: مطلب مهمی در این زمینه وجود دارد این است که آقای یاری فضای این فیلم را به جامعه مردابی تشریح کرده است، شما ممکن است از آن با نام خشونت یاد کنید، خشونت در تمام اشکال، خشونت بوجود میآورد. به این معنا که اگر رفتار خشنی با جامعه داشته باشید در جواب هم پاسخ خشن دریافت میکنید که این امر یک قاعده است که همیشه اتفاق میافتد. وقتی یک نفر میخواهد به یک زن دست درازی کند بیشک باید منتظر تبعات آن نیز باشد، یعنی آن آدم متجاوز یا خشونت ورز از خشونت در امان نخواهد بود.
احمدی: زمانی که فیلم را دیدم، به این نتیجه رسیدم که پایانبندی فیلم را دوست ندارم. به نظر من آن صحنه آخر گریه کردن شهباز اضافه بود، زمانی که شهباز میگوید اخته شده است، تماشاچی با شنیدن آن شروع به خنده میکند، یعنی کارگردان یک فیلم تراژیک ساخته تا به جایی برسد که تماشاچی سنگین از سینما برود، یا فیلمی ساخته است که آخرش مخاطب را میخنداند؟ معتقدم که تماشاچی فهمیده است، جریان چیست و دیگر لازم نبود که این پایان آورده شود.
مساله این است که فیلم ۲ قسمت شده است، بخش اول جایی است که شهباز حرفهای خود را به خورشید میزند اما خورشید به دلیل ناشنوا بودن صدای شهباز را نمیشنود، بعد چند سکانس بعدتر دوباره به همان سکانس بازمیگردیم و این بار صدای شهباز را مخاطب میشنود. من از خنده تماشاگران در این سکانس خوشحال نشدم.
به نظر من در مورد شخصیت شهباز تماشاچی همه چیز را فهمیده است، گریه سوزناکی که شهباز در فیلم میکند درست نیست و اعتراف میکنم که این گریه اشتباه بزرگ من در این فیلم بود. چرا که شهباز گناهکار است اما مظلومانه گریه میکند. اصلا این شخصیت چرا باید گریه کند؟ شهباز یک اشتباه بزرگی کرده است که اخته شدن کمترین بلایی بود که باید سرش میآمد، چرا که با سرنوشت یک آدم بازی کرده است و بعد در فیلم مظلومانه گریه میکند که رعنا به او لگد زده است؟ نمیدانم قصد کارگردان و تدوینگر از این نوع تدوین چه بوده است، آیا به دنبال این بودید که شهباز را یک شکست خورده نشان دهید؟
احساس میکنم که هر آنچه که هرکس سرش میآید، پاسخ اعمال خود فرد است که میشود همان «از ما است که بر ما است». برخلاف نظر آقای یاری دولتها را پدر و مادر ملتها نمیدانم، فکر میکنم که دولت ریشه در ملتها دارد و ملتها پدر و مادر دولتها و حکومتها هستند. واقعیت این است که از کوچکترین مناسبات اجتماعی روز به روز دورتر میشویم که این امر هیچ ربطی به دولتها ندارد، یعنی اگر فردی آشغال در جنگل نمیاندازد هیچ ربطی به دولت ندارد، اگر هم بریزد هم ربطی به دولت ندارد.
به عنوان مثال فیلم «متری شیش و نیم» یک آدم را نشان میدهد که کارتل شیشه و مواد مخدر است و بعد میگوید که کوچه ما باریک بود، پس کارتل مواد مخدر شدم. این چه معنایی دارد، این درحالی است که همسایه بغلی این فرد در همان کوچه باریک تبدیل به جراح قلب یا یک دبیر شرافتمند آموزش و پرورش شده باشد. کسی که قرار است هدایت شود، هدایت میشود و این امر ذاتی است. تاکید میکنم که هیچ گاه با پایان شهباز موافق نبوده و نیستم.
* مخاطب با شنیدن این که شهباز تنها با یک لگد اخته شده و تماشای گریه این شخصیت، بیشتر میخندد تا به فکر فرو رود…
احمدی: دقیقا…
یاری: البته در واقعیت نمونههایی هست که فرد با یک لگد اخته شده است.
احمدی: اصلا فکر کنیم که چنین امری درست است، اما تماشاچی با چنین پایانی نباید سینما را ترک کند. یک فضای تلخ و سیاه را در فیلم ایجاد کردهاید و بعد به دلیل وجود یک سکانس مخاطب با خنده سالن را ترک میکند و همین مساله سبب میشود که مخاطب کل فیلم را جدی نگیرد.
خسروآبادی: البته تعداد کسانی که خندیدند زیاد نبودند، چرا که چیز خندهداری در فیلم وجود ندارد.
احمدی: به نظر من این سکانس از فیلم، خندهدار است و حتی در همان اکران مردمی ۴۰ درصد از مخاطبان خندیدند. ببینید بحث من در حال حاضر خنده مخاطب نیست بلکه تطهیری است که شهباز در آخر داستان میشود. تاکید میکنم که خودم این سکانس گریه را اشتباه بازی کردم، با گریه سوزناکی که این آدم میکند، انگار در حال تطهیر خود است، در صورتی که تطهیر نمیشود.
خسروآبادی: مهم این بود که بتوانیم نیمه تاریک ماه را ببینیم، بهعنوان مثال آدمهایی مانند بیجه که یک متجاوزگر معروف است، در آن زمان و بعد از دستگیری بیجه رسانهها اعلام کردند که بیجه در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته است. حرفهایی که بیجه در دادگاه میزد باعث میشد که شنونده در یک لحظه برای بیجه دلسوزی کند و به آن به چشم قربانی نگاه میکند.
احمدی: شما به خاطر اینکه یک نفر بلایی سرت آورده، چرا باید همان بلا را سر دیگران بیاوری و در نهایت به دنبال بخشش از سوی جامعه باشد. شهبازی که در انتها فیلم نشان داده میشود، به گونهای است که مخاطب به آن میخندد یا دلش برای او میسوزد، که این ۲ کاملا خطا است. اگر سکانس آخر نبود، بیشک تماشاچی قانع میشد و هرکسی میتوانست پایان خاصی را برای خود تصور کند. اما وقتی من این سکانس را سوزناک و با گریه بازی میکنم کاملا غلط است، معتقدم که باید ماجرای اصلی را با قدرت برای خورشید تعریف میکردم نه اینکه مظلومانه و با گریه بگوید که رعنا به من لگد زد و باعث اخته شدن من شده است.
یاری: شهباز میگوید اگر یکی از مردم روستا بفهمد که چه بلایی سر من آمده است هیچ چیزی برای من باقی نمیماند و نگران جامعهای است که در آن زندگی میکند.
احمدی: تاکید میکنم که این سکانس را اشتباه بازی کردهام البته این را هم نمیدانستم فیلم قرار است اینگونه تدوین شود. اگر این سکانس همچنان به گونهای نشان داده میشد که صحبتهای شهباز از سوی مخاطب شنیده نشود، بسیار بهتر بود و تماشاچی از تخیل خود استفاده میکرد که بداند چه اتفاقی برای فیلم رخ داده است. معتقدم که با خنده مخاطب، فیلم باخته است. در یکی از سکانسها حامد کمیلی در مرداب به شهباز شلیک میکند و این نشان میدهد که یک جایی غیرت این فرد قمارباز و دائم الخمر بالا میزند و به شهباز شلیک میکند که از نظر من این لحظه بسیار خوبی است و باید در همین سکانس همه چیز تمام میشد.
* مساله دیگر این است که انگار مردان این روستا کاری جز قمار ندارند!
یاری: کاراکتر شهباز و بسیاری از مردانی که در این روستا زندگی میکنند، لنجهایی هستند که به گل نشسته اند، لنجهایی که دیگر دل به دریا نمیزنند و تبدیل به قمارخانه شده شکل گرفته است. لنجهایی که در این فیلم میبینید همان لنجهایی است که بعد از توافق ایران با روسیه در اختیار ماهی گیران قرار گرفت تا بتوانند ماهی کیلیکا سید کنند. صاحبان لنجها در ۲ ماه اول کلیکا گرفتند و ماه بعد هیچ خبری از کلیکا نبود، بعد تصمیم میگیرند که اوزون برون صید کنند که باز هم متوجه میشوند این ماهی نیز در دریا نیست، این مشکل تنها برای ماهیها و ماهیگرها رخ نداده است بلکه درباره بسیاری از موارد روسها سر مردم ما کلاه گذاشتهاند.
* شما که اینقدر نگاه سیاسی به همه چیز دارید و سعی در نقد دولتها دارید، برای نشان دادن این معضلات چرا فیلم سیاسی نساختید؟
یاری: متاسفانه این مشکل بزرگی است که مهمترین حرفهایمان سریع سیاسی میشود، مسایلی که مطرح میکنم مسائل جامعه شناختی است که برمبنای علوم اجتماعی شکل گرفته است. اگر بخواهم برمبنای علوم سیاسی حرف بزنم آن وقت به گونه دیگر حرف میزنم.
* رعنا در این فیلم یک زن مستقل تحصیل کرده است که آنقدر جسارت داشته است بعد از اتفاقهایی که برایش رخ داده است دوباره به همان روستا باز میگردد، چنین زن مستقلی چرا نباید از همان ابتدا مشکلی که برایش پیش آمده را به کسی بگوید؟
احمدی: بیشتر از اینکه رعنا نگران گفتن واقعیت باشد، این شهباز است که نگران برملا شدن واقعیت است. چرا که برای رعنا اتفاقی رخ نداده و این شهباز است که دچار مشکل شده است و نگران نگاه مردم روستا است و اینکه دیگر کسی حرف آن را نخواند. معتقدم رعنا هیچ نگرانی نداشته است و چیزی نبوده است که بخواهد تعریف کند و همین نگاه از قدرت او سرچشمه میگیرد و بعد از آن سالها از این ماجرا گذاشته است برای چه کسی میخواهد آن را تعریف کند. اما وقتی که دخترش گم میشود به این فکر میکند که شهباز دختر را دزدیده است تا همان بلایی که سر او نیاورده است سر دختر بیاورد.
* به هر حال سکوت زن دربرابر مشکلاتی از این قبیل، تبدیل به یک معضل در جامعه شده است و سینما میتواند به زنان این جسارت را بدهد که در برابر این مشکلات سکوت نکنند.
خسروآبادی: رعنا بعد از ۱۶ سال به روستا بازگشته است و حالا باید به همه بگوید که زمانی در معرض تجاوز قرار گرفته است؟ چه کسی چنین کاری میکند، اما شرایطی پیش میآید که به خورشید و به همسرش میگوید. البته این را باید بگویم که ما وظیفه هدایت و ارشاد آدمها را نداریم.
* من با شما مخالف هستم، سینما به عنوان یک رسانه نقش آگاهی دهنده به جامعه را دارد و باید از چنین فرصتهایی استفاده کند.
خسروآبادی: نمیتوان با استفاده از سینما دستورالعمل صادر کنیم که اگر به زنی تجاوز شد به همه بگوید. البته در طول قصه این مساله را به نزدیکان خود میگوید.
یاری: رعنا ترسی از گفتن واقعیت ندارد و به شهباز میگوید که دیگر ترسی از تو ندارم. زمانی هم که به شوهرش میگوید یک خشونت جدید شکل میگیرد و شوهر رعنا به شهباز شلیک میکند. جامعه امروز ما جامعه خشنی است و هرچیزی میتواند به خشونت تبدیل شود.
خسروآبادی: درباره خنده مخاطب باید بگویم شاید در سالن بخشی از مخاطبان خندیدند اما احساس میکردم که این خنده بسیار تلخ بود. رعنا نماینده قشر فاخر و جنگنده است و خورشید نماد یک زن عام که ابتداییترین چیزها از او گرفته شده است. در حال حاضر زنان بسیاری داریم که به شدت کور و کر هستند و حرف زدن بلد نیستند.
* شما در این فیلم یک روستا را نمایش میدهید که تقریباً همه در آن با لهجه گیلکی حرف میزنند، اما برخی از نقشها که زاییده همین روستا هستند لهجه ندارند.
یاری: در مورد پسرخاله رعنا درست میگویید، اردوان باید لهجه داشته باشد که متاسفانه این اتفاق رخ نداد مانند خیلی از چیزهای دیگری که باید میشد اما نشد. سینمای مستقل به دلیل بضاعت کمی که دارد خیلی وقتها خیلی چیزها را از دست میدهد و خیلی وقتها نیز با حمایتهایی که از آن میشود میتواند در سخت ترین شرایط حرف خود را بزند و نباید فراموش کرد که کار در سینمای مستقل بسیار سخت است.
احمدی: کار در سینمای مستقل بسیار سخت شده است سینما در کمترین حالت خود نیازمند بودجهای نزدیک به ۳ میلیارد تومان است. این فیلم در شرایطی ساخته شده است که گاهی از شدت سرما مجبور بودیم در ماشین خودمان را گرم کنیم، حتی یک بار هم در یک رستوران پناه بگیریم. کار در سینمای مستقل بسیار سخت است.
* برای اکران یک فیلم مستقل مانند «لیلاج» و دریافت سانسهای مناسب با مشکل مواجه شدید؟
یاری: متاسفانه سانسهای بدی برای این فیلم در نظر گرفتند حتی ما سانس ۲۳:۵۰ دقیقه هم داشتیم، حتی گاهی سانسهایی که از قبل در اختیار فیلم گذاشتهاند را میگیرند، به عنوان مثال سینمای کورش را با تعدادی سانس در اختیار فیلم میگذارند، از بین این سانسها ساعتهایی که مخاطب ندارد، فیلم را نشان میدهند و سانسهایی که مخاطب به سینما میآید را با بهانه اینکه بلیتی فروخته نشده، از ما میگیرند. این درحالی است که قرارداد فیلم به گونهای دیگر است و سینما موظف است که این سانسها را در اختیار فیلم بگذارند. از روزی که این فیلم در سرگروه فرهنگ اکران شد، فروش این فیلم ۲برابر شده است.
* آقای ابوالقاسمینژاد نظر شما به عنوان تهیهکننده فیلم، درباره استقبال مردم از «لیلاج» و فروش گیشه چیست؟
ابوالقاسمینژاد: از ابتدا میدانستم که ساخت چنین فیلمی با سختی همراه است و باید بگویم که این فیلم را از سر لجبازی ساختم چرا که بسیاری از کسانی که قول حمایت و همکاری در ساخت این فیلم را داده بودند، پا پس کشیدند و من هم تصمیم گرفتم «لیلاج» را در هر شرایطی جلوی دوربین ببرم.
Δ