خاطره‌بازی با «آقای صدا» در سینما/۱۷سالگی صدفیلم در کارنامه داشتم

اسحاق خانزادی از صدابرداران و صداگذاران پیشکسوت سینما در مرور نوروزی خاطرات خود ضمن اشاره به آغاز کارش در سینما در سن ۱۳ سالگی، از صداگذاری نزدیک به ۱۰۰ فیلم تا ۱۷ سالگی خود گفت. سینما خراسان -گروه هنر-نیوشا روزبان: اسحاق خانزادی از جمله فعالان پیشکسوت عرصه صدا در سینمای ایران است. وی که متولد […]

اسحاق خانزادی از صدابرداران و صداگذاران پیشکسوت سینما در مرور نوروزی خاطرات خود ضمن اشاره به آغاز کارش در سینما در سن ۱۳ سالگی، از صداگذاری نزدیک به ۱۰۰ فیلم تا ۱۷ سالگی خود گفت.

سینما خراسان -گروه هنر-نیوشا روزبان: اسحاق خانزادی از جمله فعالان پیشکسوت عرصه صدا در سینمای ایران است. وی که متولد ۱۳۲۹ در شهرستان دماوند است، فعالیت خود در سینما را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران آغاز کرد و تا امروز ۱۳۰۴ فیلم را صداگذاری و صدابرداری کرده است.

این هنرمند تا امروز توانسته جوایزی همچون جایزه ویژه هیأت داوران در پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر برای فیلم «شیر سنگی» به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی در سال ۱۳۶۵، سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری در هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر برای فیلم «در مسیر تندباد» به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی در سال ۱۳۶۷، سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری در هجدهمین دوره جشنواره فیلم فجر برای فیلم «اعتراض» به کارگردانی مسعود کیمیایی در سال ۱۳۷۸، جایزه بهترین صداگذاری در ششمین دوره جشنواره دفاع مقدس برای فیلم «حمله به اچ ۳» به کارگردانی شهریار بحرانی، جایزه بهترین صداگذاری و صدابرداری در پنجمین دوره جشنواره دفاع مقدس برای فیلم «جنگ نفتکش‌ها» به کارگردانی محمد بزرگ‌نیا، جایزه بهترین صداگذاری برای فیلم «نگین» به کارگردانی اصغر هاشمی در ششمین دوره جشن خانه سینما، جایزه بهترین صدابرداری در جشنواره تولیدات سیما برای فیلم و مجموعه تلویزیونی «مریم مقدس» به کارگردانی شهریار بحرانی ۱۳۷۹ را از آن خود کرده است.

همزمان با ایام نوروز ۹۸ با این هنرمند پیشکسوت سینمای ایران به گفتگو نشستیم تا از خاطرات خود طی سال‌ها فعالیت در سینما بگوید. بخش اول این دیدار و گفتگوی نوروزی را در ادامه می‌خوانید؛

* جناب آقای خانزادی برای شروع کمی از فرآیند ورود خود به حرفه سینما بگویید؛ چه شد که این حرفه را انتخاب کردید؟

زادگاه پدری من شهر دماوند است که در زمان کودکی تابستان‌ها به آنجا می‌رفتیم، البته محل سکونت خانواده ما در آن زمان در تهران و در منطقه امام حسین بود، وقتی که کلاس ششم را به پایان رساندم و به دبیرستان رفتم، با توجه به اینکه علاقه بسیاری به سینما داشتم، آقای متوسلانی بزرگ که یکی از معلم‌های بی‌نظیر من در عرصه کار در سینما بود، شرایطی را برای من فراهم کرد تا بتوانم در سینما کار کنم.

۱۱ یا ۱۲ ساله بودم که وارد استودیو «عصر طلایی» با مدیریت آقای امینی شدم. آقای امینی اوایل نمی‌پذیرفت که من در این استودیو کار کنم اما بعد از خواهش‌های بسیار من و تأیید آقای متوسلانی، قبول کرد که من در این استودیو مشغول به کار شوم. قرار شد بعد از مدرسه یعنی بعد از ظهرها در استودیو «عصر طلایی» کار کنم.

روز اول کارم، کت و شلوار پوشیدم و خیلی شیک به استودیو «عصر طلایی» رفتم. به خاطر دارم که ۳ بعد از ظهر وارد این استودیو شدم و هنوز کسی نیامده بود، در حیاط استودیو بودم که چشمم به باغچه‌های پر از ته سیگار افتاد، استودیو «عصر طلایی» در منطقه نارمک خیابان پدر ثانی قرار داشت، یک استودیو بسیار بزرگی که دارای لابراتوآر پیشرفته، استودیو صدا و عکس بود.

تصمیم گرفتم تا ته سیگارهایی را که در باغچه ریخته بود جمع کنم، این کار تا ۵ بعد از ظهر طول کشید. معمولاً آقای امینی بعد از ظهرها ساعت ۵ وارد استودیو می‌شد، وقتی وارد حیاط شد و باغچه را دید بسیار تعجب کرد و به سرایدار استودیو که موسی نام داشت آفرین گفت که باغچه را تمیز کرده است. آقا موسی هم گفت من این کار را نکردم و این پسربچه همه باغچه را تمیز کرده است.

فکر می‌کنم همین کار من باعث شد تا آقای امینی از من خوشش بیاید، از من پرسید که چه کاری را در سینما دوست داری، گفتم نمی‌دانم، من بازیگری را خیلی دوست دارم، آن زمان اصلاً نمی‌دانستم صداگذاری و صدابرداری چه هست!

*پس برای بازیگر شدن به استودیو «عصر طلایی» رفتید و دوست داشتید در سینما بازیگر شوید؟

بله، آن زمان هرچه از سینما می‌دانستم، آن چیزی بود که روی پرده بود و این یعنی بازیگر. آقای امینی من را به لابراتوآر استودیو برد و به من گفت که کنار زنده یاد علی خرم که آن زمان مسئولیت لابراتوآر استودیو را برعهده داشت، بمانم. یک هفته‌ای در لابراتوآر بودم و آنجا را تمیز کردم. در واقع لابراتوآر از اهمیت بسیاری در پروسه تولید فیلم برخوردار بود و باید بسیار تمیز باشد و هیچ گرد و خاکی در آن نباشد.

وقتی چراغ سالن میکس روشن شد دیدم که چه سالن زیبایی است، سالن پر از عکس‌های قشنگ بود و همان لحظه انگار تمام دنیا را به من دادند و مجذوب این فضا شدم بعد از گذشت یک هفته کار در لابراتوآر آقای امینی به من گفت دوست داری در لابراتوآر کار کنی و من گفتم نه. آقای امینی همان موقع من را به طبقه دوم استودیو برد، در آن طبقه استودیو صدا بود و وقتی درها را باز کرد وارد اتاق رژی استودیو صدا شدم و وقتی چراغ سالن میکس را روشن کرد، دیدم چه سالن زیبایی است. سالن پر از عکس‌های قشنگ بود و همان لحظه انگار تمام دنیا را به من دادند و من مجذوب این فضا شدم.

صدابردار استودیو در آن سال‌ها آقایی به نام داریوش عزیزی بود که بعدها فیلمبردار شد، از همان روز من دستیار داریوش عزیزی شدم. آنجا به من یاد دادند نوار صدا را‬ که آن زمان نوار ۵/‌۱۷ میلیمتری بود چگونه بعد از خورد شدن و مونتاژ کردن، اضافه‌های آن را با چسب‌های مخصوص به هم بچسبانم. نزدیک به یک ماه کار من به هم چسباندن این نوارها بود و همان جا بود که یاد گرفتم فیلم، صدا چیست و یک فیلم چگونه دوبله می‌شود.

* اولین فیلمی که دوبله آن را از نزدیک دیدید چه فیلمی بود؟

بعد از گذشت یک ماه که تازه فهمیده بودم در استودیو چه کارهایی می‌کنند. دوبله یکی از فیلم‌های سینمایی آن زمان به نام «جلاد» را آوردند تا صدابرداری شود. به خاطر دارم یک روز ساعت ۵ بعد از ظهر، خانم‌ها و آقایان مختلفی به استودیو آمدند که گوینده بودند. آن زمان آقای چنگیز جلیلوند مدیر دوبلاژ بود و یکی‌یکی آنها را صدا می‌کرد تا به جای نقش‌هایی که به آنها داده بودند، صحبت کنند. از همان زمان و با دیدین چنین فضای متفاوتی، تلاش کردم تا طی یک سال و نیم این شغل را از صفر تا صد یاد بگیرم.

نزدیک به ۳ ماه هر روز بعد از رفتن صدابردار، در یک دفتر بزرگ نقشه میز میکس که در استودیو بود را کشیدم به گونه‌ای که در این نقشه جای همه ولوم ها و بخش‌های دیگر دقیقاً طراحی شده بود و از روی نقشه برای خودم تمرین می‌کردم که چگونه با میکسر صدا کار کنم چرا که اجازه نداشتم به این میز دست بزنم.

در واقع آن زمان کنار آپارات بودم و فیلم را می‌گذاشتم تا زمانی که گویندگان می‌خواستند به جای بازیگری حرف بزنند، جایی که لازم بود فیلم را قطع و یا دوباره استارت می‌زدم و نمی‌توانستم وارد اتاق رژی شوم. هر روز که صدابردار استودیو می‌رفت من هم از طریق نقشه‌ای که کشیده بودم تمام تلاش خود را می‌کردم تا ببینم این صدا چگونه وارد دستگاه می‌شود و بعد چگونه از بلندگو خارج می‌شود.

* در چنین شرایطی چگونه توانستید اولین تجربه صداگذاری را پشت سر بگذارید؟

داستان از اینجا شروع شد که یک میکروفن پیدا کردم و از یکی از همکارانم خواستم تا صدایش را ضبط کنم و در نهایت با تمرین‌های بسیار یاد گرفتم که صدا چگونه از میکروفن وارد دستگاه میکس می‌شود.

زمانی که به گذشته فکر می‌کنم با خودم می گویم خدایا چه قدرتی به من داده بودی که یک بچه چنین جسارتی داشت که به صاحب استودیو بگوید که من صداگذاری یک فیلم را انجام می‌دهم! یک سال بعد نزدیک به ۱۳ سالم بود که از نظر خودم حس کردم یک آدم توانمند در این عرصه شده‌ام. به خاطر دارم زنده‌یاد احمد نجیب‌زاده فیلمی ساخته بود. داریوش عزیزی صدابردار استودیو آن زمان به ایتالیا سفر کرده بود و برای استودیو به دنبال یک صدابردار بودند تا این فیلم را صدابرداری کنند. به امین امینی مدیر استودیو «عصر طلایی» که همیشه به من فرصت‌های بسیار می‌داد، گفتم من ضبط صدای فیلم را برعهده می‌گیرم، آقای امینی به من گفت مگر می‌توانی این کار را انجام دهی، گفتم بله.

زمانی که به گذشته فکر می‌کنم با خودم می گویم خدایا چه قدرتی به من داده بودی که یک بچه چنین جسارتی داشت که به صاحب استودیو بگوید که من صداگذاری یک فیلم را انجام می‌دهم! آقای امینی پیشنهاد من را پذیرفت. به خاطر دارم ساعت ۴ بعد از ظهر دوبلورها آمدند و من وارد اتاق ضبط شدم، بخش اول را که ضبط کردیم، ناگهان کارگردان فیلم وارد شد، گفت چه کسی صدای فیلم را می‌گیرد و همه من را نشان دادند. کارگردان فیلم با دیدن من بسیار عصبانی شد و شروع به داد و بیداد کرد و با امینی تماس گرفت که چرا بعد از این همه زحمتی که کشیده‌ام، صدای فیلم من را دست یک بچه داده‌اید.

آقای امینی همیشه از من حمایت می‌کرد. دفتر آقای امینی آن زمان در خیابان نادری بود و تا استودیو «عصر طلایی» ۲۰ دقیقه فاصله داشت، در این زمان کارگردان اجازه کار نداد، زمانی که آقای امینی وارد استودیو شد گفت فیلم برای من است و من تهیه‌کننده این اثر هستم و من تصمیم می‌گیرم که چه کسی چه کاری انجام دهد، کارگردان قهر کرد و از استودیو رفت. اما آقای جلیلوند و دیگر گویندگان ماندند و فیلم را دوبله کردند، این کار ۳ روز طول کشید.

* جالب است که فارغ از جسارتی که اشاره کردید توانایی فنی قبول چنین مسئولیتی را در ۱۳ سالگی داشتید؛ صداگذاری را چگونه آغاز کردید؟

از زنده یاد روبیک منصوری که یکی از اساتید بزرگ صداگذاری ایران بود، دعوت شد تا به عنوان صداگذار در استودیو مشغول به کار شود، صداگذاری را هم از وی و آقای واروژ یاد گرفتم. در واقع در سن ۱۷ سالگی یعنی سال ۱۳۴۹ صداگذاری را به خوبی یاد گرفته بودم و از مهمترین فیلم‌هایی که تا آن زمان کار کرده بودم می‌توان به «نقره داغ» به کارگردانی زنده یاد ایرج قادری، «کوچه مردها» به کارگردانی سعید مطلبی، «علی کنکوری» مسعود اسدالهی اشاره کرد.

در سال ۵۷ بر اساس نظر همکارانم تبدیل به یکی از شاخص‌های صدای ایران شدم؛ برای رسیدن به این جایگاه تمام تلاش خود را کردم و در حال آموزش و یادگیری بودم می‌توانم بگویم در سن ۱۷ سالگی نزدیک به ۱۰۰ فیلم کار کرده بودم. به خاطر دارم در این مدت با کارگردانانی چون بهرام ری‌پور، سعید مطلبی، نظام فاطمی، مهدی رئیس فیروز، احمد نجیب‌زاده، مسعود اسدالهی، امین امینی، محمد متوسلانی کار کرده بودم که بیشتر فیلم‌های «عصر طلایی» را می‌ساختند. در واقع کار در این استودیو برای من مانند یک دانشگاه با اساتید بزرگ بود و زمانی که فیلمشان را به من می‌سپردند خیالشان راحت بود، وقتی امروز این فیلم‌ها را می‌بینم برایم بسیار جالب است. به عنوان مثال در «کوچه مردها» سه ترانه از ایرج ضبط کردم که مثلاً به جای فردین لب می‌زند و همه این کارها را درست در زمانی انجام دادم که سن بسیار کمی داشتم.

البته باید بگویم که کار بسیار سختی بود، آن زمان این گونه نبود که نوازنده، خواننده به صورت جداگانه قطعه را ضبط کنند، همه با هم در استودیو جمع می‌شدند تا ترانه موردنظر را ضبط کنند و صدابردار باید آنقدر توانایی داشت که بتواند همه صداها را به خوبی بشنود تا ضبط خوبی داشته باشد. آن زمان در ابتدای کار اندازه قدم به برخی از دستگاه‌ها نمی‌رسید و مجبور بودم از چهارپایه استفاده کنم و حالا که به گذشته نگاه می‌کنم خدا را شکر می‌کنم که توانستم کارم را در آن سال‌ها به گونه‌ای انجام دهم که اسم و رسمی برای خود پیدا کنم که این آوازه به وزارت فرهنگ و هنر رسید و در آنجا مشغول به کار شدم.

* چگونه از «عصرطلایی» به وزارت فرهنگ و هنر راه پیدا کردید؟

در واقع بدون آنکه به سربازی رفته باشم، در وزارت فرهنگ و هنر استخدام شدم. در آن زمان استودیو «عصر طلایی» ورشکسته شد، زنده‌یاد بهرام ری پور بعد از اینکه متوجه شد این استودیو ورشکسته شده است من را به اداره تولید فیلم وزارت فرهنگ و هنر برد و به آقایی به نام سیروس شبدیز معرفی کرد.

سیروس شبدیز رئیس واحد صدا و تدوین این وزارت خانه بود. آن زمان وزارتخانه مربوطه بزرگ‌ترین استودیو صدا و تدوین در خاورمیانه را داشت که دستگاه‌های روز دنیا در آن وجود داشت. یک سال و نیم در این استودیو کار کردم و ۶ فیلم با کارگردانانی چون زنده‌یاد سهراب شهید ثالث، کامران شیردل در فیلم «آن شب که بارون آمد» و آلبر لاموریس در «باد صبا» کار کردم. هر کدام از این آثار جزو بهترین آثار آن سال‌ها به شمار می‌رفت و این اداره از کار من بسیار راضی بود، همان زمان‌ها بود که ضبط صدا صحنه را نیز آغاز کردم.

بعد از مدتی از من خواستند مدارک لازم برای استخدام در وزارتخانه را بیاورم که صد در صد نیازمند مدرک پایان خدمت بود، گفتم که من سربازی نرفته‌ام، همین مساله سبب شد تا به دماوند بروم و برای سربازی اقدام کنم، مساله جالب این است که بعد از ثبت نام در سربازی شرایطی به وجود آمد که از سربازی معاف شدم، وقتی که به وزارتخانه بازگشتم به دلیل معاف شدنم برای من جشن گرفتند و استخدام شدم.

در آن زمان با کامران شیردل یک اثر مستند کار کردم و در «چریکه تارا» با بهرام بیضایی و بسیاری دیگر از فیلمسازها کار کردم. در سال ۵۷ بر اساس نظر همکارانم تبدیل به یکی از شاخص‌های صدای ایران شدم؛ برای رسیدن به این جایگاه تمام تلاش خود را کردم و در حال آموزش و یادگیری بودم. به خاطر دارم آقای شبدیز یک فرد تحصیل‌کرده در حوزه صدا بود و کمک‌های بسیاری به من کرد.

ادامه دارد…