راستش را بخواهید، هیچوقت فکر نمیکردم سریالی پیدا شود که حتی نیمی از لذت و هیجانی را که تماشای ۲۴ برایم داشت زنده کند. میگویند دنیا برای همین غافلگیریهایش جذاب است دیگر، درست است؟! اینکه اصلا دنبال چیزی نظیر ۲۴ نگردی و بعد، ناگهان با اثری مواجه شوی که اگرچه کمتر شباهتی به ۲۴ دارد، […]
راستش را بخواهید، هیچوقت فکر نمیکردم سریالی پیدا شود که حتی نیمی از لذت و هیجانی را که تماشای ۲۴ برایم داشت زنده کند. میگویند دنیا برای همین غافلگیریهایش جذاب است دیگر، درست است؟! اینکه اصلا دنبال چیزی نظیر ۲۴ نگردی و بعد، ناگهان با اثری مواجه شوی که اگرچه کمتر شباهتی به ۲۴ دارد، موفق میشود همان نوع تعلیق، همان نوع حس رضایت و هیجان فراموششده را بهوجود آورد. درمورد پل حرف میزنم؛ البته نسخهی اصلی آن، که محصول کشورهای سوئد و دانمارک بود. و نه بازسازی روسیاش، یا بازسازی فرانسوی انگلیسیاش، یا مالزیایی سنگاپوریاش، یا حتی آمریکاییاش.
پل (The Bridge/ Broen/ Bron) یک سریال پلیسی جنایی اروپایی است با تمام خصلتهای آثار تصویری کشورهای شمال اروپا. و نمیتوانید تصور کنید که بعد از سالها و سالها دمخور بودن با محصولات تلویزیونی آمریکایی (فارغ از بحث کیفیت آنها)، تماشای یک اثر خوبساختهشدهی اروپایی چه لذتی دارد. همین که مکانی که داستان در آن میگذرد ظاهری متفاوت از شهرهای آشنای آمریکایی داشته باشد، نشانی از آن مدل شلوغی و هیجانزدگی ادارهها و دفترهای پلیس و روابط بین همکارها در آن نباشد، چهرهی بازیگرها اروپایی باشد نه آن نوع صورتهای بینقص آمریکایی (باز هم فارغ از بحث کیفیت بازی)، داستان هر فصل بهجای آن که مملو از خردهداستان باشد، یک قصهی مرکزی با دو سه خردهداستان را پی بگیرد و در همانها کندوکاو کند، هر اپیزود فقط یک نقطه اوج داشته باشد و سعی نکند با تعلیقهای زورکی تماشاگر را جذب کند، شخصیت اصلی سریال بهجای اینکه مردی باشد خوشسیما یا قلدر یا بسیار باهوش (یا همهی اینها باهم!)، زنی باشد که نهتنها جذابیتهای زنانه ندارد، بلکه اهل ریسک کردن هم نیست و از مرزهای تعیینشده در قانون کشورش قدمی فراتر نمیگذارد.
اما اشتباه نکنید. این توصیفات اصلا به این معنا نیست که پل در جای خود چندان سریال دندانگیری نیست و بیشتر بهخاطر همین تنوع جذابیت دارد. بلکه برعکس، در میان سریالهای دههی اخیر، یکی از بهترینهاست. بیایید از همین بحث شخصیت مرکزی سریال شروع کنیم: ساگا نورِن، با بازی سوفیا هلین، بیشک یکی از جذابترین شخصیتهای تاریخ سریالهای پلیسی است. زنی که همهی نشانههای سندرم آسپرژن را دارد، اگرچه هیچگاه در طول سریال به آن اشارهی مستقیم نمیشود. ساگا مطلقا درکی از آداب و روابط اجتماعی ندارد، زبان بدن طرف مقابل را متوجه نمیشود، حرف زدن کنایی یا استعاری دیگران برایش هیچ مفهومی ندارد و خودش بهشکل حیرتانگیزی صریح و بیپرده حرف میزند، آرزو یا جاهطلبی ندارد، عادتهایش باید همیشه حفظ شود، و همانطور که گفته شد، فقط در چارچوب قانون عمل میکند؛ حتی اگر رعایت این قوانین به ضرر خودش یا دوستش تمام شود، یا حتی اگر قانونشکنی به هیچکس و هیچچیز آسیب نرساند. ساگا کاراکتری است که در وهلهی اول همه را پس میزند، از همکارانش گرفته تا تماشاگران سریال را. اما در طول چهار فصل، در روالی کاملا کارشده و پرجزئیات، از یک پلیس رباتمانند تبدیل میشود به کاراکتری ویژه، و تماشاگر در کنار همکارانش میتواند وارد دنیایش شود، او را درک کند و حتی دوستش داشته باشد. مکثها و نگاههای سردرگماش، تلاش آگاهانهاش برای فهمیدن آداب بسیار بدیهی اجتماعی، و اندک لحظههای احساساتیشدنش چیزهایی هستند که در خاطر ثبت میشوند.
این کاراکتر نامتعارف و البته بسیار باهوش، در چهار فصل سریال درگیر چهار پروندهی جنایی/ پلیسی میشود که بهشکل جذابی هر دو کشور سوئد و دانمارک را درگیر میکند؛ دو کشور همسایه که با پلی طولانی به هم وصل میشوند. ساگا در دو فصل اول با مأمور پلیسی دانمارکی به نام مارتین و در دو فصل بعد با پلیس دانمارکی دیگری به نام هنریک همراه میشود. درواقع هر فصل دو شخصیت اصلی دارد، یک پلیس سوئدی و یک پلیس دانمارکی. و هر بار رویارویی و خوگرفتن پلیسهای دانمارکی با ساگا و جهان نامتعارفاش به بخشی از کشش داستان بدل میشود. مارتین و هنریک در مقام شخصیتهای اصلی سریال اگرچه توانایی کسب مقام جذابترین شخصیت را ندارند و ساگا در همهی فصلها این عنوان را از آن خود میکند، اما هر دو در جای خود کاراکترهایی کارشده و محکماند که البته در تضاد با ساگا گیرایی بیشتری بهدست میآورند.
پل برخلاف سریالهای آمریکایی، هیچ عجلهای در تعریف داستاناش ندارد. روی جزئیات پروندهها همانقدر وقت میگذارد که روی شخصیتپردازی آدمها. سرفرصت زمینه میچیند و کمکم پیش میرود و تا میتواند از آن نوع هیجانهای لحظهای که آدرنالین خون را بالا میبرد، دوری میکند. اتفاقات در فضاهای طبیعی روی میدهند با نورهای طبیعی روزهای ابری اروپایی که هیچچیز تصنعی در آن توی چشم نمیزند. پروندههای پلیسی داستان همیشه با آدمهایی پیچیده گره میخورد که هدف یا پیامی در جنایاتشان نهفته است و صرفا پی خرابکاری یا آدمکشی یا وارد کردن ضربههای سیاسی نیستند. طبعا این نوع داستان پلیسی عمق بیشتری دارد و جذابیتهای لحظهای کمتر؛ چون مراحل کار ساگا و مارتین/ هنریک بیشتر به رمزگشاییهای شرلوک هلمز شباهت دارد تا سرنخ پیدا کردنهای جک باوئر و همکارانش در ۲۴.
سریال پل بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۸ در چهار فصل و سی هشت اپیزود یک ساعته پخش شد و به پایان رسید. و از سال ۲۰۱۲ تاکنون، چهار بار با همکاری میان چندین کشور مختلف بازسازی شده است. اتفاقی کمنظیر که هم ریشه در کیفیت سریال دارد و هم در قابلیت بالای بومی کردن آن، و هم در جذابیتی که تفاوتها و برخوردهای فرهنگی میان کشورهای همسایه برای تماشاگرها دارد.
Δ