مستند «کارخانه آمریکایی» برترین مستند اسکار ۲۰۲۰، اثری غمانگیز و قابلتأمل پیرامون کار، انسان و سرمایهداری جهانی شده معاصر در بستر تنوع فرهنگی است. به گزارش سینما خراسان، حسین سرآبادانی تفرشی، پژوهشگر هسته عدالتپژوهی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) در یادداشتی تحلیلی به بررسی مستند «کارخانه آمریکایی» پرداخته است. در متن این یادداشت که […]
مستند «کارخانه آمریکایی» برترین مستند اسکار ۲۰۲۰، اثری غمانگیز و قابلتأمل پیرامون کار، انسان و سرمایهداری جهانی شده معاصر در بستر تنوع فرهنگی است.
به گزارش سینما خراسان، حسین سرآبادانی تفرشی، پژوهشگر هسته عدالتپژوهی مرکز رشد دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) در یادداشتی تحلیلی به بررسی مستند «کارخانه آمریکایی» پرداخته است.
در متن این یادداشت که با عنوان «کارخانه آمریکایی در کار نیست!» برای انتشار در اختیار سینما خراسان قرار گرفته، آمده است؛
«کارخانه آمریکایی» (American Factory)، قصه کار و سرمایه است؛ روایت سرمایهداری در اقتصاد جهانیشده. فیلم اهمیتش قبل از اکران را بهواسطه اسمهایی داشت که پشت آن دیده میشد؛ اولین فیلم «باراک اوباما» رئیسجمهور سابق آمریکا پس از خروج از کاخ سفید که نامش تنها اسم مشهور در میان سازندگان این مستند نبود؛ زوج کارگردان این مستند یعنی «استیون بوگنار» و «جولیا ریچرت»(Steven Bognar and Julia Reichert) هم از فیلمسازان کهنهکار و مهم با درونمایه نقد «سرمایهداری» و «مبارزات کارگری» محسوب میشوند.
اولاً عنوان مستند، کنایهآمیز میخواهد مناسبات اقتصاد جهانی شده حاکم بر آمریکا را نقد کند. قرار گرفتن کلمه «آمریکایی» مفهومی است که طعنهوار مانند «حقهبازی آمریکایی» یا «گنگستر آمریکایی»، آمریکایی نبودن این کارخانه را در نهایت به مخاطب نشان دهد. «کارخانه آمریکایی» فقط اسم فیلمی در مورد آمریکا است. دیدن همهچیز در مورد آمریکا، از طریق چشمان کارگران کارخانه چینی است که برای بازگشایی و ساخت مجدد یک کارخانه اقدام کردهاند. «کارخانه آمریکایی» نمایی است که هرگز به آن نمیرسیم.
مستند نگاهی هوشیارانه به تنوع فرهنگهای اجتماعی و کاری در یک کارخانه تولیدی دارد: فرهنگ شرق و غرب؛ فرهنگ چینی و آمریکایی. ایده اصلی مستند، از مستند مهم قبلی این دو فیلمساز، در سال ۲۰۰۹ یعنی مستند «آخرین کامیون: بسته شدن کارخانه جنرال موتورز»(The Last Truck: Closing of a GM Plant) آغاز میشود. «کارخانه آمریکایی» با نگاهی کوتاه و ناامیدانه به بسته شدن این کارخانه درگذشته آغاز میشود و از اینجهت میتوان شرایط دشوار پیش رو را پیشبینی کرد.
بعد از بحران مالی ۲۰۰۸، اقتصاد آمریکا ۸۰ سال بعد از «رکورد بزرگ»، دوباره با یک تکانه شدید اقتصادی روبرو شد. نماد شکسته شدن اقتصاد آمریکا در سال ۲۰۰۸، تعطیلی کارخانه «جنرال موتورز» بود. با تعطیلی این کارخانه و بیکار شدن هزاران نفر از افراد در ایالت اوهایو، مسئله بیکاری و نبود اشتغال با کیفیت به یک اولویت در آمریکا تبدیل شد.
روزگاری «باراک اوباما» در دوران پایانی ریاست جمهوری خود گفت: «هیچ عصای جادویی برای برگرداندن شغلها وجود ندارد» (there is no magic wand to bring back jobs). حالا او در قامت تهیهکننده، اولین مستند خود را با دستمایه قرار دادن سرانجام «جنرال موتورز» ساخته است.
محیط کار؛ جغرافیای اصلی تعارض دو فرهنگ
داستان اصلی از سال ۲۰۱۴ آغاز میشود. شرکت چینی تولیدکننده شیشه خودرو؛ «فویائو»، یکی از کارخانههای سابق «جنرال موتورز» را در اوهایو خریداری میکند. «سائو دوانگ»؛ سرمایهدار میلیارد چینی و مالک این شرکت شیشهسازی است. او با شعار سرمایهگذاری و ایجاد شغل پایدار برای افراد این ایالات، این شرکت را راهاندازی میکند. امید و اشتیاق در ابتدای مستند، موج میزند تا رکود و بحران فراموش شود؛ اما بهتدریج که مستند جلو میرود، فیلمساز نشان میدهد که همهچیز به این خوبی پیش نمیرود.
«محیط کار»، جغرافیای اصلی مستند است و از اینجهت، اولین نشانههای چالش در تضادهای فرهنگی میان چینیهای شرکت با آمریکاییهای بومی، ظهور و بروز پیدا میکند. آنچه در فضای محیط کار و اکثر فضای مستند غالب است، صداهای کارخانه و گفتگوها و درددلهای کارگران است. بخش زیادی از مستند، عرصه بیان تقابل فرهنگ چینی و آمریکایی است. کارگران آمریکایی، بعد از مدتی متوجه میشوند که در این شرکت باید فرهنگ گروهبندی، تبعیت و اطاعت فرهنگ چینی را بپذیرند؛ بدون اعتراض و شکایت، شش یا هفت روز در هفته کار کنند و یکشنبههای تعطیل را فراموش کنند. بهرهوری پایین خود را ارتقا دهند و فرهنگ فردگرایانه و تنبلپرورانه آمریکایی خود را در انواع رفتارهای محیط کار فراموش کنند.
تصویر ثابت ما در طول مستند از کارگران چینی، مثل موریانههایی است که در یک کلونی کار میکنند و کارگران آمریکاییهایی که با فلسفه فردگرایانه خود، قبل از آنکه مشغول کار شوند، به منافع شخصی و امنیت جانی و مالی خود میاندیشند. این دو گونه از فرهنگ کاری، بهصورت شعاری و گلدرشت از مستند بیرون نمیزند و در قالب حیات واقعی کارگران کارخانه تصویرسازی میشوددر سرتاسر مستند، پیدرپی با تصویر کارگران چینی لاغر، سربهزیر و با لباسهای متحدالشکلی که بهصورت نظامی، در کنار یکدیگر صفکشیدهاند و هر ازگاهی، سرود شرکت را با صدایی غمبار میخوانند و در مقابل، کارگران آمریکایی غولپیکر که بینظم و بیرغبت، روپوشهای ایمنی بیشازحد بزرگ بر تن کردهاند.
لحظات متعددی دیگری از تضاد فرهنگی در فیلم وجود دارد. یکی از آنها، زمانی است که شعاری در دفتر کارخانه نصب میشود: «حرکت بهسوی تبدیلشدن برترین تولیدکننده شیشه جهان» و هیچکدام از کارگران آمریکایی، نمیتوانند به روی مدیران چینی خود بیاورند که کلمه «به»جا مانده است.
برای چینیها، کار کردن خود زندگی است و با سختیهای آن، انس گرفتهاند؛ اما برای آمریکاییها، کار یک اجبار و نه یک انتخاب است و لذا تا بتوانند میخواهند از آن بگریزند. تصویر ثابت ما در طول مستند از کارگران چینی، مثل موریانههایی است که در یک کلونی کار میکنند و کارگران آمریکاییهایی که با فلسفه فردگرایانه خود، قبل از آنکه مشغول کار شوند، به منافع شخصی و امنیت جانی و مالی خود میاندیشند. این دو گونه از فرهنگ کاری، بهصورت شعاری و گلدرشت از مستند بیرون نمیزند و در قالب حیات واقعی کارگران کارخانه تصویرسازی میشود. شاید آمریکاییها بدانند که در مورد رقابت با چینیها چه حسی دارند؛ اما فیلمسازان این بار به آمریکاییها نشان میدهند که چینیها از کار با آمریکاییها چه حسی دارند.
در همان ابتدای مستند، یک مدرس تلاش دارد به چینیهای تازهوارد، خصوصیات فرهنگ آمریکایی را فهرست کند: مدرس میگوید «آمریکا مکانی است که باعث میشود شخصیت شما آزاد شود. در اینجا (آمریکا) تا زمانی که شما کاری غیرقانونی انجام نمیدهید، شما میتوانید قلب خود را دنبال کنید. حتی میتوانید در مورد رئیسجمهور شوخی کنید؛ هیچکس با شما کاری نخواهد کرد». وی در ادامه میگوید که آمریکاییها «بسیار آشکار» هستند و «همهچیز برای آنها عملی و واقعبینانه است». اما در ادامه تنبلی، میل کم به کار و روحیه فردگرایی آمریکاییها را مطرح میکند.
اما تفاوت فرهنگی میان چینیها و آمریکاییها زمانی اوج میگیرد که آمریکاییها برای یک دوره آموزشی و بازدید از دفتر مرکزی «فویائو» به چین میروند. آنجا کارگران آمریکایی صحنههایی را میبینند که تاکنون مشاهده نکردهاند و حیرتزده به اطراف خود مینگرند. از تشکلهای کارگری قوی و منسجم که برخلاف آمریکا، در چین اصلاً منفور نیستند؛ زیرا کاملاً هماهنگ با حکومت مرکزی چین و مدیریت شرکتها عمل میکنند تا کارگرانی که با یک دستکش ساده، دست بر انباری از شیشه میکنند و سرتاسر دستهایشان زخمخورده است. در مقابل نشان میدهد که چطور مدیران چینی، خود را برتر از آمریکاییها میدانند. خلاصه آنکه فیلمساز در کل اثر تا آنجا که توانسته، تلاش کرده است تفاوت فرهنگی میان دو گروه کارگری را نمایان سازد: کارگران آمریکاییها با انگشتان چرب (استعاره از بهرهوری پایین آنها)، زیادهگو در محیط کار و با بهرهوری پایین، اشتیاق به ساعت کاری کم و علاقهمند به تعطیلات، ترسو و محتاط در کار و حساس بر روی امنیت محیط کار که همواره در حال اعتراض، شکایت و جنجال است و در مقابل کارگران چینی، قانع به دستمزد پایین، کمحرف، با نظم و انضباط مثل سربازان نظامی و اطاعت پذیر، ظاهر میشوند.
صدا برای بیصداها
اما اوج تقابل و تضاد در «کارخانه آمریکایی»، در میانه مستند شکل میگیرد که به نظر جذابترین بخش مستند است. موضوع اصلی؛ همان مسئله قدیمی بعد از انقلاب صنعتی میان گروههای کارگری و کارفرمایی است؛ مسئله «تشکل و اتحادیه کارگری». کارگران دنبال صدایی برای شنیدن حرفهای حق خودشان هستند. دستمزد پایین، شرایط کاری دشوار، محیط کار غیر ایمن همه مؤلفههای استثمار کارگران از سوی سرمایهدار چینی نیست؛ این محیط کار بهتدریج، انسان بودن آنها را تحتالشعاع خود قرار داده است و حالا کارگران خواهان اتحادیه کارگری هستند تا صدایی برای بیان مطالبات و استیفای حقوق خود داشته باشند.
سوی دیگر، مخالف اصلی اتحادیه کارگری، «سائو دوانگ» سرمایهدار چینی و مالک شرکت است. او به دنبال نابودی هر نشانی از ایجاد یک اتحادیه است؛ ولو این نشانه در مراسم افتتاحیه شرکت و از یک سناتور دموکرات «ایالت اوهایو» باشد.
از نظر «دوانگ»، اتحادیههای کارگری یک تهدید است؛ ضد تولید، بهرهوری و کارایی شرکت و عامل محدود کردن قدرت مدیریت شرکت است. بنیانگذار و مدیرعامل شرکت، حتی یک شرکت مشاوره «روابط کار» ضد اتحادیه را نیز استخدام میکند تا هرگونه فعالیت بالقوه اتحادیه را در کارخانه خود خراب کند و با مشاوره جهتدار، حتی فکر و انگیزه شکلدهی اتحادیه را نیز در میان کارگران از بین ببرد. مستند این تقابل در مسئله اتحادیهها را بدون آنکه بیجهت پروبال دهد، در خدمت ایده اصلی مستند که تقابل «لیبرالیسم آمریکایی» با «سوسیالیسم چینی» است، قرار میدهد؛ چنانکه در ادامه بیان خواهد شد. نکته جالب در مسئله اتحادیه، نتایج نظرخواهی در شرکت و سلطه ترس کارگران در رأی به استیفای حقوقشان است که بسیار غمانگیز است.
تضاد لییرالیسم آمریکایی با سوسیالیسم چینی
«کارخانه آمریکایی»، مستند تقابل و تضاد است؛ نهفقط تضاد فرهنگ شرق و غرب که تقابل سنتی سرمایهداری با طبقه کارگر. طبقه مولد ارزش که صدایی برای بیان مطالبات و حقوق خود ندارد و در اقتصاد جهانیشده امروز، استثمارگر، سیستم اقتصادی و نه یک فرد است. در لایهای دیگر با توجه به شرایط اقتصادی و اجتماعی، تقابل آمریکا و چین است. دو غول بزرگ اقتصادی جهان که حالا در دوران «دونالد ترامپ»، فصل جدیدی از جنگ تجاری میان آنها آغازشده بود. حالا در کارخانه آمریکایی، سوسیالیستهای ضد کارگر! در قلب آمریکا لانه کردهاند و فیلمساز بهخوبی بهنقد تناقضهای آنها پرداخته است.
با تقابلی چندلایه در مستند روبرو هستیم. سطح ظاهری آن یک «تفاوت فرهنگی» و جامعهشناختی است؛ اما در لایه زیرین، فیلمساز میخواهد دو فلسفه حکمرانی در شرق و غرب را موردانتقاد قرار دهد که یکی از آزادی و دیگری از عدالت غفلت کرده استمستند در شرح تقابل، اصلاً گرفتار کلیگویی نمیشود و تلاش دارد با جزئیات، عرصه تضاد را ترسیم کند. فیلمساز در طراحی ساختار مستند، تقابل دو فلسفۀ سیاسیِ شرقی و غربی؛ یعنی «سوسیالیستم تکحزبی» چینی و «نئولیبرالیسم» آمریکایی را بهخوبی نمایان کرده است. به همین جهت نیز هست که این مستند هم در باب «آزادی» و هم پیرامون «عدالت و برابری»است. آنجا که میخواهد حق داشتن صدا برای کارگران را فریاد کند، عرصه بیان آزادی و حقوق شهروندی است و سوسیالیسم دیکتاتوری چینی را نقد میکند و آنجا که مناسبات سرمایهداری جهانی در ایالاتمتحده را زیر سؤال میبرد، عرصه بیان ارزش عدالت و برابری است و بهنقد نئولیبرالیسم آمریکایی پرداخته است.
بنابراین با تقابلی چندلایه در مستند روبرو هستیم. سطح ظاهری آن یک «تفاوت فرهنگی» و جامعهشناختی است؛ اما در لایه زیرین، فیلمساز میخواهد دو فلسفه حکمرانی در شرق و غرب را موردانتقاد قرار دهد که یکی از آزادی و دیگری از عدالت غفلت کرده است. مستند «کارخانه آمریکایی» با مفهوم آزادی و برابری دستوپنجه نرم میکند. مستندساز با ظرافت نشان میدهد فهم طرفین تقابل از کنشهای یکدیگر نیز ممکن نیست و از همین جهت نیز هست که از رفتارهای یکدیگر حیرتزده میشوند. مثلاً درجایی از مستند، کارگران آمریکایی در کارخانهای چینی با پلاکاردهایی دست به اعتراض میزنند و آزادانه در محیط کارخانه نسبت به شرایط کار معترضاند. اینها همان ویژگی فرهنگی «لیبرالیسم آمریکایی» است که برای «سوسیالیسم دولتی» چینیها اساساً فاقد معنا است.
مستندساز تلاش دارد، موضع بیطرفانه خود را ترسیم این دو فرهنگ اجتماعی و کاری متغایر حفظ کند. به همین جهت درحالیکه شرایط کاری دو طیف کاملاً یکسان است، کارگران چینی از کارشان رضایت دارند؛ گرچه دلتنگ خانواده و دوری از وطن هستند و کارگران آمریکایی ناراضی و معترض از دستمزد پایین نسبت به دوران حضور کاریشان در «جنرال موتورز» ترسیم میشوند. بنابراین مستندساز نه شکل چینی کار را میکوبد و نه روحیه اعتراضی و نقهزن آمریکایی را زیر سؤال میبرد؛ بلکه تنها پارادایم و دیدگاه فکری این دو فرهنگ کاری را نشان میدهد.
بااینحال، مستندساز درنهایت آنچه ورای این تضاد دنبال میکند را مطرح میکند: « در این بازی و تقابل، آنکه درنهایت بازنده است، طبقه کارگر است که در حال له شدن و تحتفشار است». نه سوسیالیستهای تازهوارد چینی، امیدی برای طبقه کارگر آورده و نه آمریکاییهایی که سال ۲۰۰۸ با تعطیلی جنرال موتورز، هزاران آمریکایی را بیکار کردند. لذا ماجرا، روایت یک جدال قطعی نیست؛ بلکه تلاش برای فهم هر طرف از یک وضعیت غیر رضایتبخش است.
دغدغههای کار
آنچه باعث نگرانی در مورد این مستندها است و در این مستند نیز تاحدودی دیده میشود، پراکندگی و جزئیات متنوع و غیرمرتبط است؛ اما فیلمسازان بهسرعت یک خط روایت واضح و محکم را ایجاد میکنند؛ گفتگوی همدلانه با کارگران چینی و آمریکایی که هرکدام یک قصه جداگانه دارند؛ در خدمت روایت اصلی قرار میگیرد. دلتنگی، دستمزد پایین و شرایط سخت زندگی کارگران، خانههای کوچک، کار در دمای ۲۰۰ درجه همه و همه خرده قصههای این کارگران در محیط کار و اطرافش است و تا حدودی به نظم میرسد گرچه نماهای اضافه نیز به نظر میرسد.
«کارخانه آمریکایی»، شناور و تا حدودی و مملو از افراد سرزنده در هر دو طرف است. آمریکاییها، چینیها را به کباب دعوت میکنند و به آنها نشان میدهند که چگونه تفنگ و تپانچه را شلیک کنند؛ زیرا شهروندان معمولی چینی، نمیتوانند اسلحه داشته باشند. اما در مستند تماماً با افراد تیپ روبرو هستیم؛ اما شاید بیش از همه با شخصیت «دانگ»؛ سرمایهدار میلیارد چینی و رئیس شرکت آشنا میشویم و تا حدودی ساخته میشود. یک شخصیت غیردوستداشتنی، عبوس، نسبتاً نفرتانگیز و تا حدودی ترسناک که البته گاه خاکستری نیز شده است. حداقل دو مونولوگ او که در مستند بیان میشود این وجه خاکستری شخصیت را پررنگ میکند. یکی داخل هواپیمای شخصیاش که سعی میکند نحوه برخورد کارگران با کار را بفهمد و از خود شکایت میکند که چرا «من نمیتوانم آنها را مدیریت کنم؛ تا میخواهم آنها را مدیریت کنم، با ابزار اتحادیه فرار میکنند» و مهمتر در نزدیک پایان مستند او با خود میگوید واقعا من خادمِ اقتصاد جهانی هستم یا خیانتکار!
در پایان، مستند از حرکت به سمت جهان بدون کار میگوید. پایان مستند، نوید آینده غمانگیزتری برای دنیای کار است. در آینده کار، پدیده و روند غالب، اتوماسیون و ماشینی شدن کارها است. سرمایهدار میلیارد چینی، قدمزنان به اخراج کارگران و جایگزینی رباتها و ماشینهای هوشمند جدید بهجای انسان فکر میکند.در پایان هنوز یک شغل، یک کار است. نمای پایانی، مدیران چینی با ظرافت در حال قدم زدن بر روی زمین هستند و نشان میدهند که بهزودی اتوماسیون با کدام کارمندان روبرو خواهد شد. کارمندان در معرض خطرهای ایمنی و سلامتی متعدد بوده و خواهند بود.
کارخانه آمریکایی، نقد سرمایهداری در فرمهای شرقی و غربی است
مستند، نگاه پویایی بین کارگران و کارفرمایان در اقتصاد جهانیشده، قرن بیست و یکم دارد و از جهتهای مختلفی، همدلانه و در تلاش برای ائتلاف جهانی طبقه کارگر است. «کارخانه آمریکایی»، یک تراژدی جذاب در مورد ناسازگاری کارگران آمریکایی و چینی است و به ما یادآوری میکند که جهان جدید، چه چیزهایی دارد و چه چیزهایی ندارد. سرمایهدار چینی، در «کارخانه آمریکایی» میگوید: «مهمترین چیز این نیست که چقدر پول به دست میآوریم؛ آنچه مهم است این موضوع است که دیدگاه آمریکاییها نسبت به چین و مردم آن چیست»؛ و در ادامه میگوید: «سرزمین مادری، مثل مادر است؛ تغییرناپذیر و ارزشمند».
مستند، یک فیلم سیاسی نیز هست؛ بااینحال، گرفتار طرح بیشازحد ایدئولوژی خود نمیشود و به آشفتگی نمیرسد. نقاط ارتباطات سیاسی را با هوشمندی به هم وصل کند و روابط میان مدیران چینی و کارگران آمریکایی را نسبتاً خوب میسازد. داستان مسائل همیشگی کارگران یقه آبی طرح و استدلالهای مشهور ظهور پیدا میکند: کارخانه در حال زیان است، اتحادیهها در عقبنشینی هستند، رئیسها قدرتمند و ثروتمند باقی میمانند و این تضاد ادامهدار است.
تماشای کارخانه آمریکایی، تماشای نئولیبرالیسم است؛ تماشای سرمایهدار گولزن و فریبنده. مایه ناامیدی است که اقتصاد سرمایهداری همیشه در آشفتگی است؛ مشاغل دائم از بین میروند یا با مشاغل کمتری جایگزین میشوند. «کارخانه آمریکایی»، هیچ پاسخ سادهای ارائه نمیدهد؛ احتمالاً زیرا هیچ پاسخ آسانی وجود ندارداگرچه مستند «کارخانه آمریکایی»، خرده داستانهای زیادی پیرامون دو فرهنگ متضاد در محل کار دارد تا بداند چگونه این دو گروه تعامل میکنند، اما روایت آن با علاقه دو فیلمساز در مستندسازی، حول مبارزات رادیکال کارگری در آمریکا و درگیریهای آن با زیرساختهای سرمایهداری این کشور، همخوانی دارد. این دو، در ادامه مستندسازانی مانند «مایکل مور» (و البته مستند مشهور او «راجر و من» در سال ۱۹۸۹) نقد مناسبات سرمایهداری و ظلم به طبقه کارگر نهفته در این سیستم را دنبال میکنند.
بااینحال در مستند «کارخانه آمریکایی»، دو فیلمساز کار مهمتری کردهاند: آنها نشان دادهاند که سرمایهداری همیشه، میان دو لبه تیز است و پیچیدگی موضوع اقتضاء میکند که سادهانگارانه با پدیده روبرو نشویم. خلق شغلهای جدید با سرمایهگذاران خارجی خوب و لازم است؛ اما کیفیت، پایداری و انصاف در این شغلها نیز شرط لازم است و یکی را نمیتوان فدای دیگری کرد. چون ماهیت سرمایهداری از نگاه دو مستندساز، اینچنین لغزان و سیال است، مستند «کارخانه آمریکایی» اساساً در هیججا همه سیاهوسفید نیست. به همین جهت هم هست که شخصیت سرمایهدار چینی که اشاره شد، کامل شرارتآمیز و بدخواه نیست و خاکستری است. او صرفاً بهرهوری را با خوشبختی برابر میکند و انتظار دارد که کارگران آمریکایی، نهتنها احساس یکسان مانند کارگران چینی داشته باشند، بلکه از فرصت تجربه چنین خوشبختی سپاسگزار باشند.
این فیلم مطمئناً طرفدار اتحادیهها و تشکلهای کارگری است. دو مستندساز اثر؛ ریچرت و بوگنار با سابقه مستندسازی حرکات مردمی نیز بر این ادعا صحه میگذارند. هالیوود علاقه زیادی به نمایش آثار در مورد اتحادیههای کارگری و مسائل آنها ندارد و این مستند احتمالاً یک استثناء در این جریان غالب دیده شود. نکته جالب در مورد ساخت این مستند، اجازه شرکت «فویائو» به فیلمبرداری همهچیز است. طبق مصاحبه دو فیلمساز، گروه فیلمسازی، حدود سه سال در کارخانه فیلمبرداری کرده و بیش از ۱۲۰۰ ساعت ضبط تصویری داشته است.
مستند، حاوی حقایق اقتصادی سخت پیرامون وضعیت آمریکا است. اینکه چهره فریبنده سرمایهداری با ظاهری بخشنده و زیبا، بهتدریج عامل رنج گسترده انسانی میشود، بهخوبی به تصویر کشیده میشود. آنچه «شومپیتر» با عنوان فرآیند «تخریب خلاقانه» در درون سرمایهداری در اوایل سده بیستم طرح کرد، آرامآرام پرده از صورت ریاکارانه سرمایهداری برمیدارد؛ اینکه سرمایهداری با انسان، محیطزیست و جامعه امروز ما چه کرده است! نه سوسیالیسم دولتی چینی و نه نئولیبرالیسم آمریکایی هیچکدام به آرمانشهری که وعده داده بودند، پایبند نماند و به بنبست رسیدند.
تماشای کارخانه آمریکایی، تماشای نئولیبرالیسم است؛ تماشای سرمایهدار گولزن و فریبنده. مایه ناامیدی است که اقتصاد سرمایهداری همیشه در آشفتگی است؛ مشاغل دائم از بین میروند یا با مشاغل کمتری جایگزین میشوند. «کارخانه آمریکایی»، هیچ پاسخ سادهای ارائه نمیدهد؛ احتمالاً زیرا هیچ پاسخ آسانی وجود ندارد. بااینحال مستند در همینجا میماند و به دام محافظهکاری میافتد؛ گویی هیچ سیستم بهتری در دسترس نیست و باید با واقعیت کنار آمد. شاید تنها جایی که مستند کمی چهره رادیکال میگیرد، در سخنرانی یکی از کارگران در دفاع اتحادیه شکل میگیرد: جایی که او از طبقه برنده و حاکم در آمریکا سخن میگوید که قواعد را به نفع خود و به هزینه طبقه کارگر بازنویسی کردهاند. در سخنرانی کوتاه او، بهخوبی نابرابری ساختاریافته جامعه آمریکایی ترسیمشده است؛ روایتی که «جوزف استیگلیتز» در کتاب «بهای نابرابری» با شرح و تفصیل تبیین کرده است.
زمانی که «جولیا ریچرت»، یکی از کارگردانان مستند «کارخانه آمریکایی»، در مراسم اسکار ۲۰۲۰ برای دریافت جایزه خود بالای صحنه رفت، پیام واضحی فرستاد: «مردم طبقه کارگر، روزهای سخت و سختتری میگذرانند. ما معتقدیم وقتی اتحاد کارگران دنیا شکل گیرد، اوضاع بهتر خواهد شد».
Δ