نصراله قادی و ایوب آقاخانی با اشاره به موانع موجود در مسیر پرداختن به قهرمانان ملی در آثار نمایشی از تنگ شدن دایره ورود به این عرصه از سوی مدیران دولتی و نیز خودسانسوری برخی هنرمندان گفتند. سینما خراسان-گروه هنر-فریبرز دارایی؛ در تاریخ معاصر ایران چهرههای مختلفی در عرصههای گوناگون به عنوان شخصیتهای ملی شناخته […]
نصراله قادی و ایوب آقاخانی با اشاره به موانع موجود در مسیر پرداختن به قهرمانان ملی در آثار نمایشی از تنگ شدن دایره ورود به این عرصه از سوی مدیران دولتی و نیز خودسانسوری برخی هنرمندان گفتند.
سینما خراسان-گروه هنر-فریبرز دارایی؛ در تاریخ معاصر ایران چهرههای مختلفی در عرصههای گوناگون به عنوان شخصیتهای ملی شناخته میشوند؛ از فعالان عرصههای فرهنگ، دانش و فناوری گرفته تا ورزش و بالاخص قهرمانان دفاع مقدس و مقاومت.
طی ۴ دهه گذشته کمتر در عرصه سینما، تئاتر و تلویزیون زندگی و شخصیت چهرههای ملی سوژه تولید اثر شده است که این روند در زمینه نگارش فیلمنامه یا نمایشنامه و همچنین تولید فیلم، تئاتر و سریال وجود داشته و دارد.
در عرصه تئاتر این کمبود از زوایای مختلف قابل بررسی و هنرمندان و صاحبنظران این عرصه نقطه نظرات متفاوتی در این زمینه دارند.
همزمان با ایام نخستین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی بهعنوان یکی از چهرههای ملی تا به امروز مغفول مانده در عرصه تولیدات نمایشی، طی نشستی در سینما خراسان با حضور نصراله قادری پژوهشگر، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و همچنین ایوب آقاخانی پژوهشگر، نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان تئاتر درباره چرایی این موضوع و دلایلی که وجود دارد گفتگویی شکل گرفت.
قادری در حال حاضر مشغول نگارش نمایشنامهای درباره شخصیت و زندگی شهید بهشتی است و آقاخانی نیز تا کنون نگارش و اجرای آثاری چون «اروند خون» با موضوع شهدای غواص، «کابوس شب نیمه آذر» با موضوع شهید کشوری، «تکههای سنگین سرب» در ارتباط با شهید چمران و «هفت عصر هفتم پاییز» درباره شهید جهان آرا را در کارنامه کاری خود به ثبت رسانده است.
این ۲ هنرمند درباره چرایی کمتر پرداختن به چهرههای ملی در عرصه ادبیات نمایشی و تئاتر و مشکلات و معضلاتی که در این راه وجود دارد، نظرات خود را ارائه دادند که در ذیل بخش اول این نشست و گفتگو آمده است.
* آیا تا کنون شرایط و بستر برای پرداختن به چهرههای ملی در ادبیات نمایشی و تئاتر فراهم بوده است؟ ما چهرههای ملی بسیاری داریم که کمتر به آنها پرداخته شده است. شاید برخی بگویند که این کم کاری از سوی هنرمندان تئاتر است ولی میخواهیم چرایی این روند را از زبان شما به عنوان ۲ نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر بشنویم؛ به ویژه که شما در زمینه پرداختن به چهرههای ملی دست به قلم شده و آثاری را در این خصوص نوشتهاید.
نصراله قادری: در ارتباط این مسأله باید در وهله اول به یک نکته سیاسی توجه کنیم. هنر به طور عام و تئاتر به طور خاص از یک دههای تحت سیطره یک تفکر قرار میگیرد که معتقد است هر آن چیزی که سیاست بر علیه حاکمیت باشد هنر است و اگر بر علیه حاکمیت نباشد هنر نیست. سردمدار این قضیه در آن دوران جلال آلاحمد بود. در همان دوران یک ممنوعیت سیاسی حاکمیتی جدا از این تفکر حزبی وجود دارد که طی آن شما نمیتوانید به بسیاری از چهرههای ملی و سیاسی بپردازید. در دوران گذشته شما نمیتوانستید به ستارخان، باقرخان و خیلی از چهرههای دیگر بپردازید. در آن دوران نمونه بارزی که به آن پرداخته شده «آرش» است که هم جناب بیضایی آن را نوشته و هم دیگران به آن پرداختهاند. البته نگارش «آرش» نیز با ممیزی مواجه میشد.
قادری: شما اگر بخواهید به چهرههای ملی یعنی هر فردی با هر دیدگاهی که بوده و کار کرده بپردازید، برخی از این افراد با ممیزی مواجه میشوند و نمیتوان آنها را مطرح کرد. بخش دیگر نیز نگاه سیاسی علیه حاکمیت یا روشنفکرنمایی است که باعث میشود به سراغ برخی از این افراد و چهرهها نروند این امر بعد از انقلاب نیز ادامه دارد. شما اگر بخواهید به چهرههای ملی یعنی هر فردی با هر دیدگاهی که بوده و کار کرده بپردازید، برخی از این افراد با ممیزی مواجه میشوند و نمیتوان آنها را مطرح کرد. بخش دیگر نیز نگاه سیاسی علیه حاکمیت یا روشنفکرنمایی است که باعث میشود به سراغ برخی از این افراد و چهرهها نروند. سومین عامل نیز این است که اساساً تصور شرق بر این است که اگر میخواهید درباره یک چهره ملی بنویسید باید تاریخ نگار باشید. در حالی که تمام آثار یونان قدیم قهرمانهای یونان هستند که اشیل و سوفوکل همه را اقتباس کردهاند.
قهرمان میتواند مثبت یا منفی باشد. در دوره رنسانس هم همینگونه است و شکسپیر تمام آثار درخشان خود را از تاریخ اقتباس کرده است اما نکته سر این است شکسپیری که «مکبث» یا «هملت» را خلق میکند تاریخ نگار نیست، او درامنویس است. توقعی که اینجا وجود دارد این است که باید تاریخنویس باشید.
نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که بخشی از قهرمانان ما مذهبی هستند و چون ما منع نشان دادن و پرداختن به معصومین (ع) را داریم این منع به رتبههای پایینتر هم وارد شده تا جایی که اگر شما بخواهید درباره قهرمانهای مذهبی نمایشنامه بنویسید باید مطلقاً مثبت باشند. در حالی که در درام، قهرمان یا درگیر «هامارتیا» یا «هوبریس» میشود ولی شما نمیتوانید به نقاط ضعف این قهرمانان در اثر خود بپردازید.
عامل دیگر که باعث ساقط شدن نوشتن درباره چهرههای ملی شده، سفارشی نوشتن است. هیچ نویسندهای در جهان را نمیشناسم که سفارشی ننوشته باشد؛ سفارش را از دولت، کمپانی یا از خود میگیرد.
* سفارشی نوشتن در ذات منفی نیست…
قادری: به شرطی که شما اعتقاد و دیدگاه خود را بنویسید اما در اینجا سفارش مترادف است با پروپاگاندا. یعنی هر آنچه که درباره چهرههای ملی اعم از قهرمانان مذهبی یا سرداران جنگ ما نوشته شده است تماماً پروپاگاندا است. به عنوان مثال آثار معدودی که درباره زندگی شهید همت و شهید باکری نوشته شده را مطالعه کنید، طی آن آثار شما نمیتوانید در زندگی هیچکدام از شهدا نقطه ضعفی پیدا کنید، این روند مانع این میشود که شما به عنوان درامنویس آنچه که واقعاً هست را بگویید.
نکته دیگر این است که وقتی قرار است راجع به یک قهرمان یا چهرههای ملی بنویسید باید پژوهش کنید، که امر دشواری است. اول باید پژوهش کنید و اطلاعات وسیعی را داشته باشید که البته بخشی از این اطلاعات به درد دنیای درام نمیخورد و باید حذف کنید و باقیمانده اطلاعات را با استفاده از تخیل خود برای نگارش درام مورد استفاده قرار دهید. این بخش تخیل درامنویس با ممیزیهای فراوان مواجه میشود. یکی از مهمترین ممیزیها خانواده آن قهرمان یا چهره ملی است. من نمونههای بسیاری دارم که رمان نوشته و چاپ شده اما خانواده شکایت کرده و رمان جمع شده است.
شما نمیتوانید راجع به یک چهره تا زمانی که خانوادهاش اجازه نداده، بنویسید. در خانواده هم اینگونه نیست که شما وقتی با همسر یا فرزند آن قهرمان به توافق برسید کارتان بدون مشکل ادامه پیدا کند بلکه برادر یا خواهر یا اقوام دیگر نیز مدعی میشوند. هر کدام از این افراد در رمان یا نمایشنامه به دنبال خودشان میگردند و اگر نباشند اعتراض و شکایت میکنند که شما به چه حقی به این چهره پرداختهاید. به دلیل اینکه چهرهای که قصد دارید به او بپردازید خاص است در محکمه هم نمیتوانید بگویید که من به عنوان یک درامنویس مجاز هستم بنویسم و قرار نیست برای نوشتن درباره این فرد یا افراد دیگر مجوز بگیرم.
قادری: پیشتر اینگونه بود که قادری حق دارد درباره حاج قاسم بنویسد و آقاخانی چنین حقی ندارد ولی اخیراً این نگاه ملایمتر شده است، باعث شده تا نمایشنامهنویسان متعددی برای نگارش در حوزه مقاومت و دفاع مقدس وارد عرصه شوند و دست به قلم ببرند در چند سال اخیر نگاه خودی و ناخودی تلطیف شده است. یعنی پیشتر اینگونه بود که قادری حق دارد درباره حاج قاسم بنویسد و آقاخانی چنین حقی ندارد ولی اخیراً این نگاه ملایمتر شده است، باعث شده تا نمایشنامهنویسان متعددی برای نگارش در حوزه مقاومت و دفاع مقدس وارد عرصه شوند و دست به قلم ببرند.
ایوب آقاخانی: واقعیت این است نوشتن درباره چهرههای ملی در کشور ما به دلایلی که گفته شد دشوار است. متأسفانه نگاه نظارتی حاکم در خیلی از درامهایی که در خصوص شخصیتهای ملی، تاریخ معاصر و دوران جنگ تحمیلی نوشته میشود، از شما مطالبه میکند که گزارش و گزاره او را نسبت به آن شخصیت بنویسید. خیلی وقتها این برتافته نمیشود که درامنویس نگاه خود، پژوهش خود و آگاهی احتمالاً درست تر خود را بنویسد. کمااینکه درباره چهرههایی که طی چند سال اخیر با سوگ فراوان از دست دادیم چیزهایی شنیده میشود که در نگاه نظارت حاکم خیلی محلی از اعراب ندارد؛ به عنوان مثال علاقه مندی یکی از شهدای عالیقدر به موسیقی. وقتی من قصد دارم در نمایشنامه خود به این موضوع بپردازم نگاه نظارتی حاکم میگوید حتی اگر اینگونه هم بوده الان برای ما ضرورت ندارد و با این ادبیات نرم و آرام به من میفهمانند که تمایلی ندارند بحثی در این رابطه اتفاق بیفتد.
در واقع چیزی که از درامنویس مطالبه میشود یک شخصیت برساخته بر مبنای واقعیت است. من معتقدم برساختگی به ذات در نفس درام وجود دارد چون ما نمیتوانیم کپی نعل به نعل داشته باشیم و آن را روی صحنه ببریم، در نتیجه ما یک به گزینی از شرایط و موقعیتها، وضعیت، تفکر و نوع زندگی شخصیت داریم و این مجموعه مساعد جان درام است. ولی نظارت حاکم میگوید این به گزینی که درامنویس انجام داده کنار بگذارد و چیزی که آنها گمان میکنند برای تبلور شخصیت مناسبتر است در نقطه تمرکز مخاطب قرار دهد. در این وضعیت است که همه چیز به هم میریزد.
تعداد بی شماری از آثار ما در این عرصه آثار بنجل، بی ارزش و به گمان من ترک خورده و فاقد معنا هستند. ما کارهای خوبی در این زمینه نوشته و داریم و اگر بخواهم بگویم که همه کارها بد هستند خود را نیز زیر سوال میبرم که باورم این نیست. منظور من این است به میزان بودجهای که صرف شده و تعداد قلمهایی که در خصوص این موضوعات روی کاغذ رفته، تعداد کارهای خوب اقلیت کشندهای است. چون تعداد آدمهایی که در مقابل این بگذار و بردار و بایدها و نبایدها راههای مطمئن دراماتیکی پیدا میکنند که هم توجه به خواسته نظارت حاکم بکنند و هم از خواستههای دراماتیک خودشان عقب نشینی عمیقی نکنند، زیر انگشتان ۲ دست است.
ما تعدادی درامنویس سترگ داریم که بر سر مرزبندی خودی و غیرخودی کنار گذاشته میشوند. این نگاه وجود دارد که قائل به این نیستند هر کسی درباره سردار سلیمانی بنویسد. کسی درباره این خودی و غیر خودی حرف نمیزند و این دردناکتر است اما عمل میکنند.
* در عمل این مرزبندیها مشخص میشود…
آقاخانی: در کلام همه میگویند که نخیر اینگونه نیست. فرهنگ ما زمانی صاحب گشایش میشود که این مرزبندیها برداشته شود و ما امکان استفاده حداکثری از قوای دراماتیک داشته باشیم. این مثالی که میزنم بر اساس حب و بغض نیست ولی باور کنید بسیاری از فیلمهایی را که آقای ابراهیم حاتمیکیا ساختند، آقای مسعود کیمیایی نمیتوانست بسازد نه به این معنا که توانایی ساختنش را ندارد احتمالاً بهترش را هم میساخت ولی اصلاً اجازه ساخت به او داده نمیشد. یا به آقای مهرجویی اجازه ورود به خیلی از عرصههایی که کمال تبریزی به آنها وارد شد و شوخی نیز کرد داده نمیشد. بنابراین این مرزبندی وجود دارد و حرف آقای قادری درست است که این سالها این نگاه و مرزبندی تلطیف شده اما من امروز با ایمان به این موضوع نگاه نمیکنم که تلطیف شده بلکه میگویم احتمالاً شوی تلطیفش جدی تر اجرا میشود.
آقاخانی: باور کنید بسیاری از فیلمهایی را که آقای ابراهیم حاتمیکیا ساختند، آقای مسعود کیمیایی نمیتوانست بسازد نه به این معنا که توانایی ساختنش را ندارد احتمالاً بهترش را هم میساخت ولی اصلاً اجازه ساخت به او داده نمیشد. یا به آقای مهرجویی اجازه ورود به خیلی از عرصههایی که کمال تبریزی به آنها وارد شد و شوخی نیز کرد داده نمیشد احساس میکنم نگرانی ما از خدشه پذیرفتن چهرههایی که در تاریخ معاصر ما نقشهای مساعدی بازی کردند بیش از اندازهای است که باعث بروز آثار درخشان بشود. این مقدار نگرانی آزاردهنده است و قلم را عمیقاً متوقف میکند.
در «تکههای سنگین سرب» که بر اساس زندگی شهید چمران نوشتم، در نمایشنامهام شهید چمران را از ابتدا دچار یکسری واگویه های هذیانی اصوات و گفتارهایی در ذهن نشان دادم. بدیهی است که من کنار شهید چمران نبودم و نمیدانم این وضعیت را داشته یا نه ولی به این موضوع فکر میکنم چمران شاعر، عاشقپیشه، نقاش که به هزار و یک دلیل دیگر چهره و درون حساسی دارد، چطور ممکن است هر روز کابوس غرق شدن پسرش را در استخر در غیاب خود نبیند؟
من کاملاً انسانی به ماجرا نگاه میکنم، خودم را با چمران مقایسه میکنم حتی اگر مقایسه ناپذیر باشم و میگویم امکان ندارد یک انسان با حساسیتهای بالا دچار این گرفتاریها نباشد. این بخشهایی که من در نمایشنامه به شخصیت شهید چمران اضافه میکنم به بلوغ کاراکتر در عرصه دراماتیک کمک میکند اما باور کنید اصلیترین نگرانی حوزه نظارت در روی صحنه رفتن این نمایشنامه و چاپ آن این موضوع بود. آنقدر این نگرانی افزون شد که من از برادر ایشان خواستم ۲ شب قبل از شروع اجرای عمومی به تماشای تمرین کامل ما بنشینند و در نهایت خانواده حکم را به ما بدهد.
جالب این است که برادر شهید چمران هم با قضیه خیلی راحت نبودند ولی در پایان با جمله «انشاالله خیر است» عبور کردیم. اتفاقاً در زمان اجرا این موضوع جزو نقطه طلاییهای نمایشنامه من ارزیابی شد. در «کابوس شب نیمه آذر» که درباره شهید کشوری نوشتم صادقانه میگویم که اگر علی کشوری پسر شهید کشوری نبود این اثر نوشته و اجرا نمیشد زیرا من خیلی آگاهانه پلات «هملت» شکسپیر را روی زندگی مدنظر در نمایشنامه نشان دادم که بر اساس گزارش علی کشوری از زندگی پس از شهید کشوری در خانواده به من نشان میداد.
بدی ماجرا این است که چهرههای ملی دهها متولی و صاحب ارث دارند که منظور من خانواده نیست. رئیس فلان شرکت یا سازمان میگوید که من همرزم شهید بودم و درباره چیزهایی ادعا میکند که من شخصاً باور نمیکنم ولی مجبورم به این حرفها اعتنا کنم. جالب است وقتی «اروند خون» را درباره شهدای غواص نوشتم و اجرا شد، هر کسی که نمایش را میدید بعد از اجرا با چشمهای خیس به من میگفت «خاطرات ما را زنده کردید، ما آنجا بودیم». من مانده بودم که چطور ممکن است این همه آدم در کربلای ۴ بوده و برگشتهاند بدون اینکه اتفاقی برایشان افتاده باشد. جالب است سن افرادی که این حرفها را میزدند کمی با سن من اختلاف داشت در حالی که اگر منطقاً تاریخ ماجرا و سن طبیعی رزمندهها در نظر بگیرید، حضور این افراد در آن مقطع زمانی و عملیات امکانپذیر نبود.
جعلی که احتمالاً سودآور هم هست در پرداختن به تاریخ معاصر ما به ویژه تاریخ وابسته به ایدئولوژی، مذهب و دین ما وجود دارد که جعل مفیدی نیست و بنیه درام ما و تئاتر ما را ضعیف میکند و تئاتر ما را راستگو نشان نمیدهد. چقدر درخشان است که یک رزمنده که دل در گرو میهن، مذهب و دین دارد به یک نوع از موسیقی سنتی علاقه مند باشد، چرا ما نباید به این وجه در درام خود بپردازیم وقتی شخصیت را جذابتر میکند؟ اینکه شخصیتها نورانی به خط مقدم بروند و از آنجا مستقیم به بهشت بروند چه دستاوردی برای مخاطب دارد؟ این کار برای مخاطب آموزهای ندارد بلکه باعث دافعهای اعلام نشده در مخاطب میشود که باعث ریزش در این ژانر طی سالهای گذشته شده است. این روند باعث شده نه تئاتر دفاع مقدس ما به اندازه تئاتر اجتماعی مخاطب داشته باشد نه فیلم دفاع مقدسمان مگر اینکه فرد خاصی در آن بازی یا فرد خاصی آن را کارگردانی کرده باشد که آدمها بخواهند برای تماشای آن کنجکاوی داشته باشند.
آقاخانی: من این بحران را در نمایشنامه «هفت عصر هفتم پاییز» درباره شهید محمد جهان آرا تجربه کردم، هیچ اطلاعاتی درباره این کاراکتر که برایش سرود وجود دارد و همه او را میشناسند وجود ندارد. من به خرمشهر و آبادان رفتم و با همرزمانش صحبت کردم که حدود ۵ ساعت فایل صوتی شد ولی هیچکدام از این سخنان به لحاظ دراماتیک به درد من نخورد این باخت است و باعث این باخت مدیریت فرهنگی و نظارت حاکم است؛ نظارتی که راستگویی جذاب دراماتیک را کنار گذاشته و یک راستگویی گزیده شده یا به اصطلاح دروغ مهندسی شده یا شبه دروغ مهندسی شده را جایگزین کرده است.
الان میگویند چرا درباره سردار سلیمانی کار تولید نمیشود. از شما سوال دارم که در این دوران ملتهب هیجان زده چه چیزی میتوان نوشت که درست باشد؟
* نگاه سلیقهای نظارت باعث شده که آثار به درستی شکل نگیرند و درام نویسان مطرح برای نگارش اثر وارد عرصه نشوند اما این نکته را هم فراموش نکنیم که پژوهش حلقه مفقوده بسیاری از آثاری است که درباره چهرههای ملی و اتفاقات تاریخ معاصر نوشته شدهاند. اکثر آثاری که نوشته میشود هیجانی و احساسی نوشته میشود و به همین خاطر آثار سطحی هستند. درست است که در نگاه مدیریت پژوهش کم اهمیت است ولی متأسفانه نمایشنامه نویسان هم کمتر به سراغ پژوهش میروند.
آقاخانی: بعد از پایان مصاحبه خواهش میکنم چون من به دلایلی درباره حاج قاسم سلیمانی پژوهش کردهام، جستجو کنید ببینید چه اطلاعاتی وجود دارد. مسأله این است که نظارت حاکم دریچههای پژوهش را نسبتاً مسدود نگه داشته است و آن چیزی که وجود دارد غیر از یک یا ۲ عنوان، در دوران حیات حاج قاسم چاپ شدهاند. از این رو ما فقط گزارشی داریم از یک عملیات و خاطراتی که تعدادی همرزم که با ستایش از حاج قاسم سلیمانی یاد کردهاند.
من این بحران را در نمایشنامه «هفت عصر هفتم پاییز» درباره شهید محمد جهانآرا تجربه کردم، هیچ اطلاعاتی درباره این کاراکتر که برایش سرود وجود دارد و همه او را میشناسند وجود ندارد. من به خرمشهر و آبادان رفتم و با همرزمانش صحبت کردم که حدود ۵ ساعت فایل صوتی شد ولی هیچکدام از این سخنان به لحاظ دراماتیک به درد من نخورد. حتی نزدیکان جهان آرا نیز درباره خلوتهای او که در کتابها نبود، نکتهای به من نگفتند که یا وجود نداشته یا آنها نمیدانستند و یا نمیخواستند بگویند.
درباره شهید حاج قاسم سلیمانی نیز وضعیت اینگونه است. هر جایی که دستورالعملش پژوهش را هم ایجاب میکند با سعه صدر و گشاده رویی اجازه دهد فضا بازتر شود. ما درباره حاج قاسم سلیمانی با ۲ بعد مواجهیم، یک بعد دفاع مقدس ایشان که درباره برخی اطلاعات وجود دارد و بعد دیگر حضور ایشان در سپاه قدس است که هیچگونه اطلاعاتی در این باره وجود ندارد. من پژوهش کردم و در این زمینه حتی یک جمله هم پیدا نکردم.
اگر قرار باشد درباره حاج قاسم سلیمانی بنویسم آنگونه که درباره محمد جهانآرا نوشتم، خواهم نوشتم. من به موضوعی در ارتباط با شهید جهان آرا پرداختم زیرا هیچ اطلاعات درستی درباره این شهید وجود ندارد. حتی بسیاری هنوز نمیدانند که محمد جهان آرا در سقوط هواپیما شهید شد و گمان میکنند که ایشان در جنگ به شهادت رسید. این یعنی یک گذاره ساده نظارتی حاکم در ذهن همه جای فایل یک شخصیت را میگیرد و حالا شما میخواهید به جنگ این گزارش بتونی ثابت شده در ذهن مخاطب بروید خیلی دردسر دارید و سخت است.
فکر نکنید درامنویس پژوهش نمیکند، ببینید چه چیزهایی برای پژوهش وجود دارد و دریچههای باز پژوهش کجاست بخصوص درباره شخصیتهای حساسی همچون حاج قاسم سلیمانی؟ درباره شخصیتهای حساسی که در سیاست بینالمللی ما تحتالشعاع قرار میدهند به شدت انقباض ماده خام برای پژوهش وجود دارد.
اگر با ترفندهایی که درام نویسان بلدند درباره زندگی شهید قاسم سلیمانی صحبت نشود به راحتی و به زودی درام خوبی در این زمینه تولید نخواهد شد زیرا ماده خام برای پژوهش در خصوص این شخصیت وجود ندارد. مگر اینکه همه کمک کنند و تمام مسئولانی که دغدغه این امر را دارند به سینماگر و تئاتری کمک کنند و ماده خام لازم را برای پژوهش در اختیار هنرمندان قرار دهند.
* آقای قادری شما در حال حاضر نگارش نمایشنامهای در خصوص شخصیت شهید بهشتی را عهده دار هستید. در این مسیر فضای پژوهش برای شما فراهم بود و جایگاه پژوهش در نگارش چنین آثاری را چگونه ارزیابی میکنید؟
قادری: مجدداً تأکید میکنم که درامنویس تاریخنویس نیست و نباید از او توقع داشت زندگی تاریخی شخصیت را بنویسد. یک پژوهش دروغین وجود دارد که در سطح جامعه وجود دارد و ساخته شده و شکستن آن بسیار سخت است. در ایران قهرمان را حتی در پژوهشهایی که وجود دارد خالی از زندگی میبینید در حالی که هر فرد یک خانواده دارد که ارتباطش با همسر، فرزند و با خودش مهم است. حتی خود هنرمندان نیز اگر بخواهند بیوگرافی خود را بنویسند صادقانه نمینویسند و جلال آلاحمد تنها کسی بود که جسارت بیوگرافی خود را نوشت.
قادری: یک خودسانسوری نیز در میان نمایشنامهنویسان ما وجود دارد که ناشی از ترس حذف شدن از دنیای هنر است. نمایشنامهنویس گمان میکند اگر بخواهد درباره حاج قاسم سلیمانی بنویسد انگ حکومتی بودن به او زده میشود و در نتیجه از دنیای هنر کنار گذاشته خواهد شد تصویری که از فرد ساخته شده بر بنیان پژوهش نیست و شما باید در ابتدا این تصویر را بشکنید. درباره سردار سلیمانی صحبت شد، کار درامنویس برای شناخت این شخصیت سخت است زیرا منبعی در این زمینه وجود ندارد و اگر هم باشد به دست درامنویس نمیرسد. در نتیجه نویسنده باید وارد تحقیقات میدانی شود. نویسنده فیلمنامه، نمایشنامه و رماننویس در این مملکت یتیم ابدی هستند و درآمدی ندارند تا به عنوان مثال به سوریه سفر کند تا ببیند ارتباط حاج قاسم با مردم عادی چگونه بوده است. وقتی با کانالهای رسمی گفتگو شود پاسخهای رسمی داده میشود، حتی خانواده نیز پاسخهای رسمی میدهند اما مردم اینگونه نیستند. این روند تحقیقات میدانی مرارت زیادی دارد و مستلزم زمان است و صرف بودجه. البته این روند برای زمانی است که شما بخواهید یک درام یا گزارش تاریخی بنویسد.
حال در نظر بگیرید درامنویس بخواهد شرافتمندانه به عنوان یک انسان با هر دیدگاهی درباره یک چهره ملی بنویسید. وقتی قرار است اینگونه بنویسید باید تمام جوانب زندگی فرد را بررسی کنید ولی در اینجاست که عمدتاً دروغگویی میشود و فرد را فقط برای یک جریان فکری خاص مصادره به مطلوب میکنند. طبیعتاً یک درامنویس که نمیخواهد درام تاریخی بنویسد، برای نگارش در ابتدا نیازمند یک علت مادی است و راجع به کاراکتری که خلق میکند حتی اگر واقعیت تاریخی نداشته باشد باید پژوهش کند تا بر اساس اطلاعاتی که به دست میآورد یک شناسنامه شکل دهد. در اینجا شما نمیتوانید توقع داشته باشید که بر اساس این شناسنامه من یک درام تاریخی بنویسم.
برخی آدمها اگر وجود نداشتند دیگر ایران وجود نداشت. یک بار از یک نویسنده بزرگ مصری میپرسند با وجود اینکه تمدن مصر از تمدن ایران کهنتر است چه چیزی باعث شد تا زبان خود را از دست بدهید و زبانتان عربی شود، نویسنده پاسخ داد چون ما حکیمی به مانند حکیم طوس نداشتیم. اگر فردوسی نبود امروز زبان فارسی نبود. فردوسی سرمایه دار بود و تمام سرمایه خود را صرف حفظ زبان فارسی کرد اما اگر نمایشنامهنویس ما پشتوانهای نداشته باشد نمیتواند پژوهشی انجام دهد.
یک خودسانسوری نیز در میان نمایشنامه نویسان ما وجود دارد که ناشی از ترس حذف شدن از دنیای هنر است. نمایشنامهنویس گمان میکند اگر بخواهد درباره حاج قاسم سلیمانی بنویسد انگ حکومتی بودن به او زده میشود و در نتیجه از دنیای هنر کنار گذاشته خواهد شد. از طرف دیگر این هم وجود دارد که فردی فیلمی میسازد که در آن عدهای لمپن به جبهه میروند و متحول میشوند و کارگردان دیگری غیر از آن فرد خاص اجازه ساخت چنین فیلمی را نداشت!
* در تئاتر علیرضا نادری «پچپچههای پشت خط نبرد» را نوشت و اجرا کرد که همان افرادی که بعدها از سوژه این نمایش به سطحیترین شکل ممکن استفاده کرده و دست به کار ساخت فیلم شدند در مقابل این نمایش ایستادند و هجمه ایجاد کردند.
قادری: الان عمده کسانی که در رابطه با جنگ و شخصیتهای ملی مینوشتند آنقدر ضربه خوردند که دیگر نمینویسند. آنقدر دایره را تنگ کردیم که آدمها دیگر نمینویسند. نسل جدیدی که وارد شده همچون نسل قدیم جسور است ولی بعد از یک مدت تجربه جسورانه، سرخورده میشود و کنار میرود.
از سوی دیگر باید این نکته اصلی را هم بگویم که به خود درام نویسان بر میگردد.تمام سلاح و ایمان و امکان یک نمایشنامهنویس کلمه است و خدا این استعداد را به او داده است تا بنویسد. نوشتن درباره شخصیتهای ملی مانند راه رفتن روی میدان مین است و نویسنده در ابتدا باید این را بپذیرد که احتمال دارد هر اتفاق، تهمت و بلایی سرش بیاید ولی چون متعهد به قلم، عاشق کشورش و علاقه مند به یک شخصیت و قهرمان ملی است اثر خود را خلق کند. این جرأت کمتر در نویسندگان ما هست و حوصله ورود به این میدان و مبارزه کردن را ندارند.
اگر تعهد وجود داشته باشد پس همه ما ایرانی هستیم و این چهرهها و شخصیتها قهرمانهای ملی ما هستند و محدود نیستند. اگر از یک جوان ایرانی بپرسید سیاوش، مصدق و جهان آرا چه کسانی هستند آنها را نمیشناسند ولی به صورت دقیق میدانند که مایکل جکسون در فلان روز و فلان لحظه چه کاری کرده است. این موضوع بسیار دردناک است. ما الان نیازمند حکیم طوسی هستیم که ایثار کند شخصیتهای ملی را وارد جهان هنر کند تا ماندگار شوند زیرا تنها اندیشه از طریق هنر ماندگار میشود.
یادمان باشد حاج قاسم سلیمانی مانند من زندگی میکرده و دارای خانواده، همسر و فرزند بوده است. اگر به درستی به این شخصیت در درام پرداخته شود میتواند برای نسلهای آینده الگو باشد.
در تئاتر تصورمان این است اثری که نوشته میشود تا اجرا نشود مرده است که اصلاً اینگونه نیست. درام یکی از ارکان ادبیات است، ما باید کارمان را انجام دهیم با فرض بر اینکه اجرا نشود.
ادامه دارد…
Δ