فیلم «یهودا و مسیح سیاه» یکی از تأثیرگذارترین درامهای شاه پیرنگ و کلاسیک امسال سینمای جهان است که از دست دادن آن، از دست دادن یک قصه گویی بینقص است. دومین فیلم بلند شاکا کینگ، انگار دهمین فیلمش است. با پختگی مثالزدنی در معرفی کاراکترها و ارتباطهایشان و نشان دادن تاریخی که کمتر به آن […]
فیلم «یهودا و مسیح سیاه» یکی از تأثیرگذارترین درامهای شاه پیرنگ و کلاسیک امسال سینمای جهان است که از دست دادن آن، از دست دادن یک قصه گویی بینقص است.
دومین فیلم بلند شاکا کینگ، انگار دهمین فیلمش است. با پختگی مثالزدنی در معرفی کاراکترها و ارتباطهایشان و نشان دادن تاریخی که کمتر به آن پرداخته شده است. دوربینی درست، بازیهایی عالی و درامی که در ظاهر جنایی / جاسوسی است اما پیچیدگیهای روحی یک انسان را نشان میدهد.
فیلم یکی از تأثیرگذارترین درامهای شاه پیرنگ و کلاسیک امسال است. از دست دادن آن، از دست دادن یک قصه گویی بینقص است. در ضمن فیلم میتواند دریچهای برای فهم بیشتر تاریخ سیاهان در آمریکای معاصر باشد. اینکه پلنگهای سیاه تنها در تاریخ مالکوم ایکس و مارتین لوتر کینگ تاثیر گذار نبودهاند، در حالی که حجم بسیاری از تاثیر گذاری این جریان را در زمان زندگی این دو فرد تاثیر گذار مورد بررسی قرار میدهند.
تحلیل و نقد
فیلم شروعی سریع و تمپویی بسیار بالا دارد، گیر افتادن یک سیاه پوست در دامن پلیس، آن هم پلیس دهه ۶۰ نه پلیس معاصر آمریکا. تصاویر مستندی که فیلم در فصل نخست ارائه میدهد زمینه سازی درستی در دست مخاطب است تا التهاب و تنش در کلان شهرهای آمریکا و مساله سیاه پوستان در آمریکای دهه ۶۰ به خوبی نمایان شود؛ و گیر افتادن بیل اونیل در اول فیلم بیش از پیش به تنشهای درام بیفزاید. موفقیت فیلم مدیون گره اولیه آن است. گرهای کور که شخصیت اصلی و ترسوی ما قرار است تا آخر با آن دست و پنجه نرم کند.
لایه اصلی داستان فیلم داستان اونیل است که به تعبیر اسم اثر، یهوداست و سپس لایه دوم داستانی مربوط به فرد همپتون است شخصیت تاریخی که دست به مبارزات سیاسی برای حقوق سیاهان میزند و سپس توسط پلیس شیکاگو کشته میشود.
فیلم در برخورد با تنیدگی این دو داستان تلاش دارد تا تردید و شک در یهودای اثر یعنی اونیل را در قبال افکار و تلاشهای مسیحوار همپتون به نمایش بگذارد و در این قیاس و نمایش یک دوگانه موفق میشود. لایه سوم فیلم اما پلیس شیکاگوست جایی که اونیل ترسو را گیر انداخته و تهدید میکند و او را تبدیل به عامل قتل همپتون میکند.
این بخش کمترین پرداخت را در درام اثر دارد اما تاثیری واضح در کنشهای همپتون میگذارد.
درام اثر هم توانسته است دوگانهای که از اسم فیلم بر میآید را بسازد و هم در نشان دادن تنشهای سیاسی و انقلابی سیاهان در آمریکای اواخر دهه ۶۰ موفق عمل کند و در این بین از زندگی شخصی همپتون نیز نگذرد و در این وانفسا به زیرکی و با دلایل قابل پیش بینی فرا متنی از زندگی شخصی اونیل چشمپوشی کند و فقط به تردیدهای اونیل بپردازد.
بهترین سکانس
سکانس پیش از قتل همپتون که در خانه او میگذرد هم نفس گیر است و هم انسانی. اونیل در وضعیتی معلق به همپتون و خانواده و رفقایش نگاه میکند و خیلی خوب میداند که فردا او همچون مسیح کشته خواهد شد و خود را در قامت یک یهودای پشیمان نشان میدهد.
بازی استانفیلد در این سکانس بی نظیر و لایق جوایز سال آمریکاست و فضاسازی کارگردان در نشان دادن وجوه انسانی همپتون موفق از آب در آمده است.
چرا خوب… چرا بد…
چرا باید یک داستان خوب را نشنید؟ فیلم دوم شاکا کینگ هم منتقدان را قانع کرده است و هم مخاطبین را. فیلم میتوانست یکی از آثار مک کئین یا اسپایک لی باشد، اما از آثار متاخر هر دو اینها بهتر است. یک فیلم خوب. با ساختاری مناسب./مهر
Δ