آدم‌­های خاکستری اما به رنگ طـلا!

بابک احمدی­‌مقدم/یکی از بزرگترین چالش‌ها برای فیلمنامه‌­نویس‌­ها طراحی درست و قدرتمند نقش منفی است. برقراری تعادل قدرت بین نیروی خیر و شر (به گونه‌ای که جانب‌داری فیلمنامه‌نویس از نیروی خیر آشکار نشود) کاری دشوار است که درصورت موفقیت به خلق اثری ماندگار منجر می‌­شود.این چالش نویسندگان در کشور ما همواره با مشکلی مضاعف روبرو بوده […]

بابک احمدی­‌مقدم/یکی از بزرگترین چالش‌ها برای فیلمنامه‌­نویس‌­ها طراحی درست و قدرتمند نقش منفی است. برقراری تعادل قدرت بین نیروی خیر و شر (به گونه‌ای که جانب‌داری فیلمنامه‌نویس از نیروی خیر آشکار نشود) کاری دشوار است که درصورت موفقیت به خلق اثری ماندگار منجر می‌­شود.این چالش نویسندگان در کشور ما همواره با مشکلی مضاعف روبرو بوده است. برخلاف زندگی واقعی که در هر قشر و طبقه و قومیتی هم آدم خوب هست و هم آدم بد، و وجود یک آدم بد در یک قوم و قشر به معنی بد بودن همه آن قومیت یا قشر نیست، طبق یک قانون ننوشته سال‌هاست در دنیای فیلمسازی کشور ما (اعم از سینما و تلویزیون) وجود یک نقش منفی به معنی آن است که فیلمساز همه‌ افرادی را که نقش منفی نماینده آنهاست یکسره تخطئه کرده‌ است و نمایندگان آن قشر یا قومیت می توانند این حرکت وی را توهین به خود تلقی کرده و علیه فیلم یا سریال اقامه دعوا کنند.

بارها پیش آمده قشر وکلاء، پرستاران و پزشکان یا مردم بخشی از کشور (بی توجه به ضرورت‌ها و ویژگی‌های جهان داستانگویی) زبان به شکایت گشوده‌اند که فلان فیلم و سریال به آنها توهین کرده است. وجود مشکلاتی از این دست (با شرحی که از حوصله این مجال خارج است) اغلب دست فیلمنامه نویسان را در ترسیم نقش منفی‌های قدرتمند بسته است. نتیجه این می‌شود که برای ترسیم یک وکیل سودجو و قانون گریز باید بر باطل شدن پروانه وکالتش تأکید کرد و اگر پزشکی فرصت‌طلب و طماع را ترسیم می‌کنیم، یادمان باشد بگوییم او اخراجی و بدون پروانه طبابت است و اینگونه حسابش را از بقیه هم قشرهایش جدا کنیم تا مشمول اعتراض آنها نشویم.

سوال این جاست که بقیه دنیا با این مشکل چه می‌کنند؟ برای آنها هم وجود یک معلم، نماینده مجلس و… در یک اثر نمایشی به این معنی است که او نماینده همه همه هم قشرهای خود است؟ پس چگونه است که آنها به قصه‌هایی می‌پردازند که حتی در بالاترین سطح سیاسی کشور می‌گذرد؟برای پاسخ به این سوال باید به الگوی درستی اشاره کرد که سال‌هاست در سینمای دنیا استفاده می‌شود. بی‌آنکه مناقشه برانگیز باشد. الگویی که در سریال« می‌خواهم زنده بمانم» ساخته شهرام شاه‌حسینی به خوبی و به درستی استفاده شده است.

در این سریال رسالت نقش منفی سریال، بر عهده شخصیتی به نام «امیرشایگان» (با بازی حامد بهداد) است که قهرمان اصلی قصه باید با او به جدال برخیزد. شخصیتی جاه‌طلب که با ظاهری محترم و متشرع، از مسئولیت و نفوذش در یک سازمان، سوءاستفاده می‌کند. او از نمدِ آدم‌های مستأصل و گرفتار برای خودش کلاه می‌دوزد و با شبکه‌پنهانی که راه‌اندازی کرده، به کارچاق کنی می‌پردازد و آدم های گرفتار را دربرابر خواسته‌های خود مجبور به تسلیم‌شدن می‌کند. او در راه رسیدن به خواسته‌های خود از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کند و از حذف فیزیکی و بی‌رحمانه مخالفان و آنان که در مقابلش مقاوت کنند، ابایی ندارد. بازوی اجرایی او برای پیش بردکارهایش شخصی به نام «دشتی» (با بازی مهران‌احمدی) است که آدم‌های گرفتارآمده در پیچ‌های اداری و قضایی را با رندی به سراغ امیرشایگان می‌فرستد تا شایگان آنها را تلکه کند.

وجود این دو شخصیت با ویژگی‌های گفته شده به تنهایی کافی‌ است تا مطابق آنچه توضیح داده شد (و در کشور ما سال‌ها مرسوم است) سریال متهم‌ شود به اینکه سیاه‌نمایی می‌کند و با ترسیم شبکه‌ کارچاق کنی و فساد، چهره‌ای منفی از یک نهاد و سال های ابتدایی انقلاب ارائه‌ می‌کند. نهادی که تا زمان برپا بودن خدمات‌ارزنده‌ای به انقلاب کرده است. اما این همه‌ ماجرا نیست. سریال خیلی زود راه را بر این انتقاد می‌بندد.

سریال بعد از نشان‌دادن جنایات و خودسری‌های شایگان و دشتی، برگه برنده‌ای رو می کند. ورود شخصیت مردی قانون مند و آزاده و مقید به نام «فرخی» است. فرخی دوستی خانوادگی با دشتی هم دارد (و دشتی همرزم برادر وی در جنگ هم بوده) متوجه زد و بندها وتخلف‌ها می‌شود و دنباله‌ کار را می‌گیرد. دشتی سعی می‌کند ابتدا با تهدید و در ادامه با دلسوزی او را از دنبال کردن ماجرا برحذر دارد. اما فرخی درکارش جدی است و سفت و سخت دنبال ماجراست. او در همان ملاقات اول به شایگان می‌فهماند خریدنی نیست و جز گزینه‌ حذف فیزیکی راهی را برای شایگان باقی نمی‌گذارد. فرخی نماینده‌ فرد عدالت‌طلب و مردقانونی است که سال‌هاست جایشان در کنار قهرمانان گرفتار و مستأصل فیلم‌ها و سریال‌های ما خالی است. سوال اینجاست  کارکرد این شخصیت چیست و چرا باید در داستان حضور داشته‌باشد؟

شخصیتی مثل فرخی دو وظیفه خطیر برعهده دارد: اولین وظیفه به جهانِ داخل اثر نمایشی مربوط می‌شود. فرخی نماینده‌ «امید» و «روزنه» ای است که پس از تماشای حجم قانون‌شکنی‌ها و خودکامگی‌های نقش منفی، باید در دل تماشاگر پیداشود و با کنارزدن دلسردی او را به دنبال کردن اثر دلگرم کند و دنیای اثر را برای بیننده قابل‌تحمل کند. اتفاقی که خلاء آن پایان‌بندی بسیاری فیلم‌ها و سریال‌های ما را (به سبک فیلم‌های مافیایی دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ تلخ و سیاه و ناامیدکننده می‌کند). وظیفه‌ ‌خطیر دوم فرخی (که به دنیای خارج از اثرنمایشی و جامعه مربوط می‌شود) این است که طبیعی و منطقی است که در هر پُست و مقام و مجموعه‌ای حکومتی یک یا چندنفر قانون‌شکن وجود داشته باشند که مقاصد و منافع فردی را دنبال می‌کنند. اما این فساد و خودسری آنها فراگیر نیست و سیستم حواسش هست و کنترل و نظارت لازم را دارد. فرد یا افرادی را دارد که افراد متخلف و قانون‌شکن را رصد کرده و دست این متخلفان را کوتاه‌کند و آنها را به دست چنگال عدالت می‌سپارند. پس سیستم کلی اداره‌ جامعه درست و سالم است. این باور (به شکلی غیرمستقیم) به شکل گیری اعتمادعمومی به حکومت و نهادهای‌حکومت منجر می‌شود و با همین منطق فیلمنامه‌نویس‌غربی می‌توانید با داستانی جاسوسی، امنیتی تا دل کاخ‌سفید رفته و ماجراهایی را در چند فصل طولانی روایت کند.

نویسندگان سریال بعد از خلق زیرکانه‌ شخصیت فرخی، برگ برنده‌ دیگری را روکردند که بر حساب‌شده بودن طراحی داستان صحه می‌گذارد. در نگاه اول شاید به نظر برسد خلق شخصیت جذاب یک تبهکار متشرع و آراسته مثل امیرشایگان و یک بازوی اجرایی مثل دشتی (مهران احمدی) برای پیشبرد اهداف شایگان با بازی‌های خوب این دو بازیگر و نیز شخصیت فرخی که به پر و پای آنها بپیچد، برای ایجاد جذابیت کافی باشد. اما نویسندگان از رنگ‌آمیزی این سه‌شخصیت غفلت‌نکرده‌اند. دشتی و شایگان هیچکدام منفی و سیاه‌مطلق نیستند. هرکدام زخم‌های در روح و روان خود دارند که آنها را ازتاریکی‌مطلق بیرون کشیده و نوری اندک به صورتشان تابیده تا خاکستری به نظر برسند و فرصت نفرت کامل را از بیننده بگیرند. شایگان زخم ظلم‌های پدر و بلایی که سال‌ها پیش بر سر او و مادرش آورده را هنوز با خود دارد.دشتی با این که آلت دست شایگان است، تمام روح و وجودش را در اختیار شایگان نگذاشته‌ است. هنوز قیودات و اصولی را برای خودش نگهداشته‌ است. او درعین حال دلبستگی عاطفی به فرخی هم دارد و او را مثل برادر کوچکتر و امانتی می‌داند که دوست صمیمی‌اش (برادرشهید فرخی) وی را به دست دشتی سپرده‌ است. واقعی بودن این دلبستگی را (علاوه بر صحنه‌هایی که دشتی فرخی را نصیحت می‌کند) در صحنه‌ای که شایگان پیشنهاد حذف فرخی را می‌کند می‌توان شاهد بود.در کنار امید به افزایش سعه‌صدر عمومی در مواجهه با آثارنمایشی، می توان امیدوار بود؛ استفاده از شکل حساب‌شده ‌طراحی و چینش درستِ مهره‌های نقش‌منفی در سریال می‌خواهم زنده‌بمانم بتواند برای سازندگان آثار نمایشی راه‌گشا باشد./ایرنا