نگاهی به فیلم سینمایی «بعد از رفتن»؛

برف می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

آرش بعد از مدت‌ها دوری به زادگاهش باز می‌گردد و به دنبال گمشده‌اش است در این بین اتفاقات گوناگونی برایش رخ می‌دهد و با حقایق جدیدی که در گذشته برای زندگی اش به وقوع پیوسته مواجه می‌شود.

به گزارش سینما خراسان به نقل از شبنم محمودی شرق ، عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران ، «بعد از رفتن» یک داستان ساده دارد ولی حول یک محور پیچیده می چرخد: ارتباطات. شخصیت اصلی داستان آرش است، یک پدر مجرد که سرپرستی فرزندش فرشاد را به عهده دارد و از همان سکانس اول می فهمیم بداخلاق و بدقلق و چقر و بی پول است. در طول فیلم می فهمیم همسری داشته که از دست داده و همسر دومی اختیار کرده که مادر فرزندش است و سر او را کلاه گذاشته و رفته و برادرزنی که تلاش دارد به او کمک کند و پدر و مادر و برادر و خواهر و شوهرخواهری که خیلی هم ارتباط نزدیکی با هیچ کدامشان ندارد و داستان زندگی او یک سفر است: از جنوب به تهران برای یافتن همسرش.

شخصیت آرش پرداخت خوبی دارد، کارهایش و اعمالش بخاطر ماجراهای تلخی است که پشت سر گذاشته و به همین دلیل بیننده می تواند با او همذات پنداری کند. اما باقی شخصیت ها در حد تیپ باقی می مانند و واقعا بود و نبود بعضی هایشان هیچ تاثیری در روند داستان ندارد: از محبوب ماهیگیر که دلش برای فرشاد تنگ می شود و احتمالا کمی هم دلش پیش آرش گیر است تا شوهرخواهر و برادرش آرمان که عشق سرعت دارد و پدر سنتی ای که دلش برای فرزندش می تپد اما بنا به رفتارهایی که از تیپ پدر با همان رفتارهای همیشگی اش سراغ داریم به روی خودش نمی آورد و دلتنگی اش را با سر بر روی شانه فرزند نهادن تسکین می دهد.

به این ها مادر را اضافه کنید که همان زن شوخ و شنگ و بامزه ای است که در خیلی از آثار دیده ایم و فرانک و محسن آقا پدر و خواهر همسر اولش و حتی مونا و کاوه و عماد که هیچ شخصیت پردازی نشده اند و در حد تیپ باقی می مانند. از دیگر سو خط روایت کلاسیک داستان هم کمی دیر گره گشایی می شود و در لحظات پایانی نقطه عطف دوم داستان شکل می گیرد: مونا مادر واقعی فرشاد نیست و به همین دلیل آرش با او زندگی مشترک را آغاز کرده و دقیقا به همین دلیل هم مونا آرش را ترک کرده و خب طبیعتا این حجم اطلاعات برای بیننده کمی دیر است که در سکانس ماقبل آخر تازه بفهمد کل قضایا چه بوده است.

پایان بندی فیلم اما به نظرم به ساختار داستان نزدیک است: اینکه سرنوشت قهرمانان داستان تقریبا مشخص است و البته بیننده بعد از خروج از سالن کماکان درگیر داستان است و تلاش دارد در ذهنش ادامه داستان را بنویسد: آرش بر می گردد و مونا هم و جمع خانواده دوباره تشکیل می شود یا آرش می رود و پشت سرش را هم نگاه نمی کند. ضمن اینکه بیننده از اواسط فیلم انتظار دارد پدر واکنشی در برابر آرش و نجات او از تنهایی و تلخی داشته باشد.

نجاتی در کارگردانی کمی ضعیف تر از نویسندگی داستان ظاهر شده: صابر ابر خیلی زیاد تلاشی در جهت تجلی نقش آرش ندارد و فن بیان و حرکات صورت و بدنش تقریبا همانی است که همیشه دیده ایم. سارا بهرامی و پانته آ پناهی ها هم همین طور. اما در این میان بازیگر نقش فرشاد حامی ترابی و احترام برومند در نقش مادر و بهرام شاه محمدلو در نقش پدر با تمام کوتاه بودن عالی است. طراحی صحنه و لباس فیلم راستش به نظرم خیلی در خدمت فیلم نیست و موسیقی هم در بسیاری از لحظات بار سنگینی است به دوش فیلم. ضمن اینکه در بسیاری از لحظات انگار فیلم کش آمده و قطعا کار نیاز به تدوین مجدد دارد تا از حوصله تماشاگر خارج نشود.

به هر روی به عنوان یک کار اولی می توان به آینده نجاتی امید بست و نمی توان گفت این کار خوب است یا بد چون یا بیننده فیلم را دوست دارد یا دوست ندارد اما تاکنون و در میان فیلم های نمایش داده شده می توان امتیاز قبولی به این فیلم داد و آرزو کرد که این فیلم ورودی یک کارگردان و نویسنده موفق به دنیای بزرگ فیلم حرفه ای بلند باشد.

 

نهال