یادداشتی بر فیلم “بدون قرار قبلی” / بی هویتی و دیگر هیچ…

در زمانه ای که دل و دین جای خود را به آب و آهن داده است، گمان می کنی شاید دیدن یک فیلم آن هم از جنس حس و حال بتواند حالت را در خنکای زمستان خوب کند، فیلم شروع می شود؛ فیلمی که مهربان است، مهربان شاید فقط بهترین واژه برای تعریف بدون قرار قبلی باشد.

شروع نمایش از آلمان آغاز می شود اما نه از فلسفه هایدگری در آن خبری هست نه خشونت هیتلری. یک آدم معمولی اما سرگشته و البته پزشک که مرگ را در حال تجربه است، آن هم به طور همیشگی، مرگ دیگران و حالا مرگ پدری که بیش از ۳۰ سال است که ندیده اش.

بی دلیل و صرفا به خاطر این جمله “که اگر نیایی به خاک سپرده نمی شود” راهی ایران می شود، شاید یک حس مویرگی در تن پزشک وجود دارد که مجابش می کند زندگی را رها کند و عازم سفر شود. این سفر اگر چه قرار است از جنس کشف شهود باشد اما تبدیل به سفر آشفته ای می شود که “آلکس” بیچاره، بی دلیل (نویسندگان در توجیه دلیل این آشفتگی، حوصله شخصیت پردازی نداشته اند) آنچنان که دور میز دایره وار می چرخد، در صحن حرم هم دایره وار می چرخد.

یاسمین به دنبال دفن پدر با وصیت او مواجه می شود که یک قطعه قبر به ارث رسیده از پدرانش در حرم است که گران قیمت و البته پرمحتوا. محتوایش مثل همه فیلمهای سفارشی یک چادر رنگی، بی هویتی و نگاه های بیخودی، مات و چهره بی خودی واله و …
حالا او به مشهد رسیده است و در منزل فامیلی سکنی می گزیند که بی هویت تر از خودش است، با لهجه پر از ادای مشهدی که از شعیبی مشهدی تعجب دارد که چطور لهجه درست مشهدی را فراموش کرده است.

شاید جای تعجب نداشته باشد، چرا که فیلمنامه نویسان هم خیلی چیزها را فراموش کرده اند، راستی چرا آنها یادشان می رود که کشف و شهود یاسمین اتفاق نمی افتد مگر آنکه آدمهای اصلی فیلمنامه تبدیل به شخصیت شوند، نه اینقدر بی ریشه و چندپاره. پارگی در نشانه های زورکی از لاک پشت تکراری همه فیلمهای سفارشی گرفته تا آلمانی که هست فقط اینکه گروه به آنجا رفته باشند برای یک سفر اروپایی.

پارگی در معنای شهری (مشهد) که به جای معرفی آن با ساخت هتل و تخریب منزل که صاحبش در حد شعار می خواهد آن را حفظ کند، به درستی البته نشان می دهد سنت رو به اضمحلال دارد.

شعیبی عزیز پول شهرداری را برای نشان دادن کلانشهر مذهبی مشهد دریافت کرده که محکم است و قدرتمند است و پاکیزه. مترو و بازار نشان دهنده توسعه نیست همچنان که ساز و کنگ بی معنا و خواف پرشتر فقط سنت نیست بلکه آشفتگی است که نه در متن که در قالب سفارشی کارگردانی به وفور یافت می شود.

“آلکس” زبان می گشاید، “یاسمین” از کفشدار بی هویت دروغگو جای قبر را می پرسد و تو در چرایی دو سال ارتباط عاطفی بی نتیجه پدر و دختری، سوالهایی بی پاسخ می ماند.

م. نگاه