تأملی درباره نسبت اثر هنری با واقعیت/ آیا سیاهِ طبیعت، سفید است؟

سعید فلاح‌فر منتقد هنری معتقد است عدم شباهت در کلیات و جزییات آثار هنری، یکسره به معنای غیرواقعی بودن اثر در چشم مخاطب نیست. به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، «نسبت اثر هنر با واقعیت» موضوعی است که بسیاری از نظریه‌پردازان هنر درباره آن سخن گفته‌اند و شاید پرسش از این نسبت، قدمتی به اندازه […]


سعید فلاح‌فر منتقد هنری معتقد است عدم شباهت در کلیات و جزییات آثار هنری، یکسره به معنای غیرواقعی بودن اثر در چشم مخاطب نیست.

به گزارش پایگاه خبری سینما خراسان، «نسبت اثر هنر با واقعیت» موضوعی است که بسیاری از نظریه‌پردازان هنر درباره آن سخن گفته‌اند و شاید پرسش از این نسبت، قدمتی به اندازه فلسفه یا حتی پیش­تر از آن داشته باشد.

سعید فلاح‌فر هنرمند و منتقد هنری در قالب یادداشتی با عنوان «نسبت اثر هنری با واقعیت چیست؟» که در اختیار سینما خراسان قرار داده است، به این موضوع پرداخته که متن این یادداشت را در ادامه می‌خوانید.

«در طول تاریخ هنر و در مجامع مختلف همواره جدال ریشه‌داری در موضوع؛ نسبت هنر و هنرمندان با واقعیت و حقیقت هستی وجود داشته و دارد. هر گروهی هم در اصالت و صداقت ادعای گروه‌های دیگر با تردید سخن گفته است. آیا می‌توان نقطه مشترکی در میان این نظریات پیدا کرد؟ و چرا این موضوع می‌تواند در درک بهتر هنر و آثار هنری کارآمد باشد؟

اگر بخواهیم با تکه‌ای گچ مدرسه و روی تخته سیاه نقطه سیاهی را به دانش آموزان نشان دهیم، چه می‌کنیم؟ آیا همه سطح تخته را با گچ، سفید می‌کنیم و فقط نقطه‌ای را سیاه باقی می‌گذاریم یا با ضربه ساده‌ای نقطه‌ای سفید را به نشانه نقطه سیاه نمایش می‌دهیم؟ درک ذهنی بیننده از این دو نقطه نمایشی، به چه چیزهایی بستگی دارد؟ رابطه بینایی و تفسیر ذهن از این «نقطه فرضی» چگونه است؟ روایت خطوط سیاه طراحی هم بر روی تخته سیاه چنین خواهد بود.

به نظر نمی‌رسد هیچکدام از دو روش بالا قطعاً صحیح و یا قطعاً اشتباه باشد. هر دو به دنبال یک موضوع مشترک که همان نمایش نقطه سیاه برای ذهن مخاطب است، انجام می‌شود و از قضا هر دو می‌توانند در این بیان موفق باشند. مگر نه این که سایه‌ها در تفسیر نهایی ذهن؛ بی‌گمان تعبیر مستقیمی از نور محسوب می‌شوند؟

برای اینکه بتوانیم به دیگران هیاهوی شهری را یادآوری کنیم، چه می‌شود کرد؟ می‌شود صداهای ناهنجاری را با حجم بالا بازتولید کرد یا با دعوت به سکوت، بر هجوم صداهای آزاردهنده تاکید داشت. هر دو در حالی که متناقض می‌نمایند، یک هدف و نتیجه را دنبال می‌کنند. آیا تولید طنز به این معنی است که جهان برای تحمل، بیش از اندازه جدی شده است و طنزپردازان انسان‌هایی غمگین‌اند؟ یا یعنی ذخیره و میل به طنز هنرمندان و نویسندگان سرخوش افزایش پیدا کرده و در حال سرریز است؟ هنرمندان اهل کویر همانقدر که در آثار خود تحت تاثیر رنگ‌های کویری و فرم رمل‌ها هستند، ممکن است به شکل اغراق‌آمیزی دلتنگ رنگ‌های درخشان دامنه‌های کوهستانی باشند.

عدم شباهت در کلیات و جزییات آثار هنری یکسره به معنای غیرواقعی بودن اثر در چشم مخاطب نیست. همیشه در ورای هر نمود غیرواقعی، واقعیتی وجود دارد، حتی اگر گریزی عمدی از واقعیت و شباهت به چشم بیایدبخش مهمی از دغدغه هنرمندان و هنر، بیان نیاز به حقیقت و واقعیت است، که ممکن است به شیوه‌هایی ظاهراً متضاد انجام شود. همانطور که ناتورالیسم‌ها و رئالیسم‌ها به‌دنبال نشان دادن حقیقت موجود در واقعیت هستند و به بازنمایی طبیعت و واقعیت اعتقاد دارند، دادائیسم‌ها، امپرسیونیسم‌ها و سورئالیسم‌ها هم سعی می‌کنند با حذف برخی جزئیات و شباهت‌های ظاهری، بخشی از طبیعت ناب و حقیقت پنهان شده در واقعیت را آشکار کنند و یا به‌زعم خود، مخاطب را بر آنچه در ظرایف ظاهری و در پرده جلوه‌های جذاب و تزئینی گم شده، آگاه کنند.

همان‌قدر که تابلوهای فیگوراتیو، ما را به سمت تن آدمی می‌کشند، هنرمندان انتزاعی هم با غیبت کامل پیکرنمایی، توجه ما را به این بی‌توجهی عمدی جلب می‌کنند. همچنان که «سفید» روایتی از غیبت «سیاه» محسوب می‌شود و بالعکس. اغلب یک کاریکاتور چهره همانقدر به القای شباهت وفادار است که یک عکس پرتره، در حالی که قطعاً در هر دو مغایرت‌هایی با اصل واقعیت وجود دارد. آیا در یک اثر هنری، این تمایز ذاتاً مغایر بیان درست واقعیت بیرونی محسوب می‌شود؟

در نقاشی‌های هایپررئالیسم اصل بر شباهت غیرقابل تشخیص است اما حتی در دقیق‌ترین عکس‌ها هم اختلافات فاحشی با عینیت موضوع وجود دارد. دخل و تصرف در عکس محدود به ویرایش‌های دیجیتال و فتومونتاژ و صحنه آرایی و… نیست. عکس هم، به عنوان نماد هنر مبتنی بر واقعیت بیرونی و هنر پیشتاز در مستندنگاری؛ با اختیاراتی در گزینش موضوع، توقف زمان، جابه‌جایی جغرافیا و مکان عرضه، تنظیم رنگ و نور، نقطه وضوح، انتخاب لحظه، تنوع لنزها و… نتیجه‌ای متمایز از واقعیت محض دارد. مجسمه‌سازهای واقع‌گرا هم برای واقعی‌تر شدن مجسمه‌ها، چشم تندیس‌ها را برخلاف واقعیت، با ایجاد حفره نمایش می‌دهند. یا سردیس‌ها را جدای از پیکره‌ها می‌سازند، تغییراتی که در جهت تاکید بر دیده شدن واقعیت بیرونی است.

بنابراین عدم شباهت در کلیات و جزییات آثار هنری، یکسره به معنای غیرواقعی بودن اثر در چشم مخاطب نیست. همیشه در ورای هر نمود غیرواقعی، واقعیتی وجود دارد، حتی اگر گریزی عمدی از واقعیت و شباهت به چشم بیاید. شاید وفاداری به واقعیت، چه از طریق تقلید و بازنمایی دقیق آن و چه با نمایش «ضدواقعیت» وجه غالب آثار هنری و تلاش هنرمندان باشد.

با این اوصاف نسبت اثر هنری با واقعیت را نمی‌توان، بدون فرض آنچه در نهایت درک مخاطب اتفاق می‌افتد، تنها با تاکید بر رعایت مشابهت‌های ظاهری یا تقسیم‌بندی شیوه‌ها و تکنیک‌های اجرایی قضاوت کرد و سنجید، یا به استناد تفاوت‌های ظاهری، هرچند اغراق آمیز، منکر وجود نحله‌هایی از واقعیت بیرونی و مکاشفه حقیقت وجودی در هر اثر هنری شد.

موسیقی با ترکیب نت‌ها و سکوت‌ها کامل می‌شود و هر روایت در یک اثر هنری مجموعه‌ای است از محتوای درون سطرها به اضافه محتوایی که [به قول معروف] در فاصله خالی میان سطرها گنجانده می‌شود. مجموعه‌ای از آنچه گفته می‌شود به اضافه آنچه به عمد ناگفته باقی می‌ماند.

به نظر می‌رسد که باید پذیرفت واقعیت در آثار هنری از دو مرحله تشکیل می‌شود: آنچه هست و آنچه دیده می‌شود. هنرمندانی که برای نمایش «آنچه هست» تلاش می‌کنند ممکن است به شیوه‌های متنوع و ظاهراً مغایری «آنچه دیده می‌شود» را تفسیر و منعکس کنند.